پدرم در مربیگری برای من استاد بود. او در تربیت فرزندان خود به هیچ وجه به صورت جزیی، موردی و در هر کاری دخالت نمیکرد. ….
«ارحم من فی الأرض یرحمک من فی السماء»؛ به زمینیها مرحمت داشته باشید و آنها را کمک کنید تا آسمانیها به شما کمک کنند. در صورتی میتوان مشکلات روی زمین را حل کرد که بتوان با آسمانیها پیوند داشت تا بالاییها مدیریت کار را به دست گیرند…..
در زمان کودکی روزی شعبان جعفری که به او شعبون بیمخ میگفتند را دیدم. او هیکل خیلی گندهای داشت و ورزشکار بود. او باستانی کار میکرد و مثل فرفره در زورخانه میچرخید و چنین نبود که خیک باشد. او را متهم کرده بودند در کودتای بیست و هشت مرداد دست داشته است. کسی میگفت تو […]
يكي از فرزندان من در بچگی مانند ژیگولها لباس میپوشید. روزی خواهر کوچکش با اعتراض گفت که چرا اینطور لباس پوشیده است. گفتم لی شلوار کلفتی است و پاره نمیشود، برای او اشکالی ندارد و موجب میشود تا فردا در بزرگسالی، جِلف و سبکسرانه لباس نپوشد. او نماز خود را اول وقت میگزارد و نمرههای […]
بچه که بودم به کلیسا میرفتم تا انجیل را آموزش ببینم و با عقاید مسیحیان آشنا شوم. من کتابهایی مقدس مانند تورات و انجیل را مانند قرآنکریم میتوانم تدریس و تفسیر کنم. همچنین میتوانم بحث تطبیقی کتابهای مقدس را به صورت مستند بیان کنم. کلیسایی که میرفتم کلیسای رافائل بالای چهارراه گلوبندک بود. مربی معنوی […]
من گاهی آشپزی میکنم. دستپخت بسیار خوبی دارم و معمولا غذاهایم خوشمزه و لذیذ است.
برخی میپندارند ثروت آرامشزاست. ثروتمندان هم که از پول و سرمایه برخوردار هستند، در زندگیشان آرامش ندارند و احساس راحتی نمیکنند.
نقل است که همسر ابومسلم خراسانی بر اسب نشست و مسیری را پیمود تا خود را از ایران به ابومسلم برساند.
من جرات چندانی برای گفتن این حرف ندارم. زیرا از تمسخر و مضحکهتان واهمه دارم. محلهمان را به یاد میآورم که در آن قدم میزدم و شماره گامهایم را میدانستم.
وقتی میخواستم به مدرسه و کلاس اول بروم، پدرم به من گفت شلوار مدرسهات باید کشی باشد. من دوست داشتم کت و شلوار بپوشم و از اینکه باید حرف پدر را میپذیرفتم و با شلوار کشی به مدرسه میرفتم، بسیار ناراحت بودم.
زمانی که کودک بودم، اگر مسأله یا کاری آغاز میشد، همیشه نهایت و پایان آن را جستوجو میکردم.
من در دوران تحصیلم، بیش از صد و پنجاه استاد نابغه و قوی و ویژه به خود دیدهام و این را یکی از موهبتهای الهی نسبت به خود میدانم.
اگر پدرم برای محبت، ایثار و عاطفه پدری، همین یک تخممرغ را به من داده باشد، دیگر نیازی به آموزش این واژهها ندارم.
کودکیام در تهران گذشت. کودکان تهرانی، زیاد شیطنت میکردند و بسیار بازیگوش بودند. آنان به اصطلاح، چشم و گوششان هم باز بود.
در کودکی، تمام نقاط شهر تهران را مانند کف دستم میشناختم. اما امروز از شهر تهران اطلاعی ندارم.
در قدیم، قماربازی رواج داشت. آنها که قاپ میریختند، در این بازی مهارت داشتند و استاد بودند.
در کودکی، استاد بزرگواری داشتم که عالمی ربانی بود. او در وسط مدرسه میایستاد و نماز میخواند.
در زمان قدیم، مکانهایی به نام رختشویخانه بود. شبی زمستانی، قصد رفتن به آنجا را داشتم. زمین، از شدت سرمای مخصوص آن زمانها یخ زده بود.
میگویند لاکپشتی وجود دارد که سیگار میکشد. امروزه فضای مجازی، جهان را بهراحتی جستجو میکند و موارد عجیب را به دید همه میرساند.
در تهران قدیم و پیش از انقلاب، آب آشامیدنی مردم، از طریق راهآبهای فاضلاب که پر از زباله بود، تأمین میشد.
شاید این ماجرا را باور نکنید. کودک بسیار خردی بودم. رانندههای نیسان، عقب خودروهایشان، میوه و طالبی میفروختند.
کودک که بودم، در مورد انسانهایی که در ذهن یا بدنشان، دارای عیب و ایراد هستند و خلقتشان، دچار نقصان است، فکر میکردم.
در همان جلسات قرائت قرآنکریم که از حفظ خوانده میشد، گاهی برخی از قاریان، اعراب کلمه را نمیدانستند مثلا فتحه است یا رفع. به همین دلیل، کلمه را مثلا این طور میخواندند: مروَر.
استاد قرآنی داشتم که قرآن را بسیار سریع تلاوت میکرد. آنقدر که اگر میخواستم، مانند او قرآن بخوانم، فک و دهانم آسیب میدید. من اصرار داشتم که سرعت قرائتم، مانند او باشد.
موضوعی به نام تکرار، واقعیت خارجی ندارد. تکرار، به معنای آن است که چیزی در لحظه، تکرار شود که امکانپذیر نیست.
نماز شب، از اهمیت زیادی برخوردار است. یادم است میگفتند، انسان با خواندن نماز شب، دارای مقام محمود میشود.
از کودکیام، آزار و اذیت دیگران را دوست نداشتم. مدرسه تعطیل شده بود و بچهها، در حال برگشتن به خانه بودند. آنها، کلاه یک فرد روستایی را از سرش برداشتند و مانند توپ، دست به دست میکردند.
از دوران کودکیام به یاد میآورم که بیمار بودم و باید لوزهام را عمل میکردم.
من هیچ گاه از شنیدهها نقل نمیکنم، بلکه همیشه از دیدهها یا تجربههای خود میگویم. قصهگفتن از شنیدهها را دوست ندارم و به این شکل سخن گفتن، اعتقاد ندارم.
زمانی که میخواستم از حوزه تهران به حوزه قم بیابم، در امتحانات ورودی حوزه علمیه شرکت کردم.