در تهران قدیم و پیش از انقلاب، آب آشامیدنی مردم، از طریق راه‌آب‌های فاضلاب که پر از زباله بود، تأمین می‌شد.

آب از طریق جوی‌ها، وارد منازل مسکونی می‌شد و حوض و آب‌انبارها را پر می‌کرد. مردم، ظرف و لباس‌هایشان را با آب این راه‌آب‌ها می‌شستند. آب، بسیار آلوده و کثیف می‌شد. آب آشامیدنی مردم، همین آب آلوده و کثیف بود. تقریبا نصف جمعیت مردم به دلیل آشامیدن همین آب آلوده از بین می‌رفتند و آمار جمعیت، از پانزده‌میلیون بالاتر نمی‌رفت. امروزه، سطح بهداشت جامعه بالا رفته و انسان‌ها نمی‌میرند. اگر کسی هم در معرض مرگ قرار بگیرد، با امکانات عالی پزشکی و سطح بالای درمان و بهداشت، او را از شش ماه تا یک سال، زنده نگه می‌دارند و از مرگش جلوگیری می‌کنند. به نظر من، مثل بیماران در کما رفته را جان به سر می‌کنند. باید بگذارند چنین بیمارانی که دیگر امیدی به بازگشت آنان نیست، بمیرد. امروزه ماسک اکسیژن روی دهان بیمار می‌گذارند تا از مرگش جلوگیری کنند. در زمان قدیم، چیزی روی دهانش می‌گذاشتند تا باعث خفگی‌اش بشود. انگار کار دنیا، برعکس شده است. از آب قدیم می‌گفتم. شما از این اطلاعی ندارید که فراهم‌کردن مقداری آب پاکیزه، چقدر با مکافات و مشکلات همراه بود. البته آبی نه کاملا پاکیزه، بلکه در این اندازه که لااقل نجاستی در آن نباشد. مثلا اگر می‌خواستند، آب‌انبارها را از آب پاکیزه پر کنند تا آخر شب، صبر می‌کردند. چند نفر برای کنترل راه‌آب‌ها، بسیج می‌شدند تا ظرف یا لباسی در آن شسته نشود. البته مقداری قدرت هم لازم بود؛ زیرا بودند برخی که به حرف کسی گوش نمی‌دادند. بدین‌ترتیب، موفق می‌شدند یک آب‌انبار را از آب پاکیزه پر کنند.

به‌به از آن روزگاران! دنیا، روزگاران خوبی دارد. آن روزها، برای ما بسیار شیرین بود. وسعت آب‌انبار ما، به اندازه سه اتاق دوازده‌متری بود. حوض بزرگی داشتیم که پدرم آن را به دو بخش تقسیم کرده بود. یک بخش کوچک و یک بخش بزرگ. از بخش کوچک، با ظرف، آب برمی‌داشتند و کسی اجازه یا جرأت نداشت، آفتابه به آب آن بزند. بخش بزرگ حوض هم انگار قرنطینه بود. کسی حتی جرأت نگاه‌کردن به آن را هم نداشت. پنج‌هزار ماهی قرمز، در آن وجود داشت. چند درخت گل محمدی هم در اطراف حوض بود. عطر گل‌ها، در فضای حیاط می‌پیچید و به‌به، عجب روزگارانی بود. یک آب‌انبار که پر از آب می‌شد، برای استفاده شش‌ماه کافی بود. یعنی هر سال، آب‌انبار را دو بار پر از آب می‌کردند. البته این کار، باید با یک گروه ضربت انجام می‌شد و انجام آن، تقریبا غیرممکن بود. زیرا شرطش این بود که کسی به آب دست هم نزند. چه برسد به این‌که در آن، مثلا کهنه هم بشوید. آب‌انبار که پر می‌شد، باید آب با تلمبه در حوض ریخته می‌شد. قسمتی از آن هم سهم ماهی‌ها بود. سپس نیاز به مراقبت بود تا کسی آب را آلوده نکند. روی حوض، یک داربست انگور قرار می‌گرفت که مانع آفتاب خوردن ماهی‌ها می‌شد. ماهی‌ها طفلک، بسیار تر و تمیز و به قول معروف، باحال بودند. فصل زمستان، روی حوض، با درهای چوبی و دور آن با کاه‌گل پوشیده می‌شد، که حوض در اثر سرما، ترک نخورد. در زمستان، حوض هرگز ترک نمی‌خورد. خلاصه این‌که، حوض مرتب و باصفایی بود. در آن زمان، مادران شیرده، شیر اضافی داشتند و کودکانشان، توانایی خوردن تمام شیر را نداشتند. مردم و زنان آن زمان، مست بودند. خلاصه، شیر اضافی را در باغچه و پای درخت‌ها می‌ریختند. اگر تنه درخت، ذره‌ای سفیدک می‌زد، فریاد اعتراض پدرم بلند می‌شد. می‌گفت، رنگ خاک، عوض می‌شود و گل، می‌ترسد. یک روز، ماهی مرده‌ای را در چاه انداخت. من به او گفتم ماهی را به گربه می‌دادید تا آن را بخورد. پدرم گفت: برای گربه، ماهی مرده و زنده فرقی ندارد. اگر ماهی مرده را بخورد، به خوردن ماهی‌های زنده عادت می‌کند. مزه ماهی مرده را می‌چشد و ماهی‌های زنده را هم می‌خورد.

مطالب مرتبط