من جرات چندانی برای گفتن این حرف ندارم. زیرا از تمسخر و مضحکهتان واهمه دارم. محلهمان را به یاد میآورم که در آن قدم میزدم و شماره گامهایم را میدانستم.
هنگامی که گام بر میداشتم، خودبهخود و اتوماتیک وار، قدمهایم را شماره میکردم. در زمان حال نیز، این شمارش ادامه دارد. انگار آدم بیکاری درون من وجود دارد که این کار را انجام میدهد که از این مکان تا مکان بعدی، چند قدم وجود دارد یا فلان مطالعه چهقدر زمان میبرد و فلان کار چهقدر وقت میگیرد. ما باید روی چنین مسایلی، تفکر و تأمل کنیم. تعهدات اولیهای که در ما وجود دارد و متأسفانه ما در شناخت این مسایل در درجه پایینی قرار داریم، بلکه بسیار میشود که پایینتر از عدد صفر هستیم.