وقتی میخواستم به مدرسه و کلاس اول بروم، پدرم به من گفت شلوار مدرسهات باید کشی باشد. من دوست داشتم کت و شلوار بپوشم و از اینکه باید حرف پدر را میپذیرفتم و با شلوار کشی به مدرسه میرفتم، بسیار ناراحت بودم.
بعد از اینکه مدرسه رفتم، بچههایی را میدیدم که تازه کت و شلوار تن نموده بودند، اما وقتی به دستشویی میرفتند، نمیتوانستند دکمه و کمربند خود را باز کنند و گاهی شلوار خود را خیس میکردند. معلم هم آنان را به خانه میفرستاد تا لباس عوض کنند. من آن وقت دانستم که عجب پدر با درایتی دارم که نمیخواهد من به آن مکافات گرفتار شوم و آنچه در ظاهر برای من ناخوشایند بود، با این توجه، برایم بسیار خوب و گوارا گردید.
از پدرم خاطرات فراوانی دارم. خداوند تمام گذشتگان را رحمت کند. یادم است که پدرم گوسفندی خریداری کرده بود و میخواست آن را ذبح کند. به همین دلیل، به او خوراک میداد تا پروار بشود. مثلا پوست هندوانه را با آب میشست و به آن نمک میزد تا خوشمزه و لذیذ بشود. پوست هنداونه را در یک دست میگرفت و دست دیگرش را پشت سر گوسفند قرار میداد و به گوسفند میگفت بخور! دِ بخور! قصد و اهتمام پدرم مبنی بر پروارکردن گوسفند، هنوز در ذهنم باقی مانده و از خاطرم نمیرود. گوسفند هم بهترین خوراک نصیبش شده بود و میخورد.