من برای علم موهوم و اعتبار موهوم و ثروت موهوم به این واقعه مثال میزنم.
زمانی که در تهران سکونت داشتیم، شخص بسیار ثروتمندی فوت شده بود. هنوز جنازهاش در تابوت بود که فرزندانش درگیر اختلاف و دعوا برای میراث او شده بودند. آنان به روی هم چاقو کشیده بودند و کارشان به شهربانی و کلانتری کشیده بود. مجلس ختمی نیز برگزار شد اما همسایهها بهجای آن فرزندان به عزاداران و به دیگر همسایهها خوشامد میگفتند و از آنها تشکر میکردند. این وضعیت برای مردم خندهدار شده بود که فرزندان آن مرحوم کجا هستند و چه میکنند؟ اگر شخص فوتشده، آدمی فقیر و بیچاره بود، همسایهها این وضعیت برایشان خندهدار نبود. لازم است که برای چنین میتی فاتحه خواند؛ زیرا فرزندانش را دچار بدبختی و گرفتاری کرده است و خودش شخصی موهوم و فراموششده است که هم ثروتش و هم اعتبارش موهوم شده است. فرزندان آن مرحوم بالای تابوت او به روی هم چاقو کشیده بودند و مردم غریبه، فوت او را به همسایهها تسلیت میگفتند. در این صحنهها، انسان باید توجه داشته باشد که نکند او نیز فرداروزی از دنیا برود، در حالی که انباری از خرت و پرت و علم موهوم و دانش بیهوده با خود به همراه دارد که دیگر هیچ سودی برایش ندارد.