در کودکی، تمام نقاط شهر تهران را مانند کف دستم می‌شناختم. اما امروز از شهر تهران اطلاعی ندارم.

اسامی خیابان‌ها و مسیرها همگی تغییر کرده است. چهارراه و سه‌راه و دوراه‌های زیادی در شهر تهران وجود دارد که آدمی را سردرگم می‌کند. در واقع، نه شهر قم را می‌شناسم و نه شهر تهران را. زمانی بعضی خیابان‌ها و کوچه‌های تهران از اهمیت زیادی برخوردار بوده است. مثلا در گذشته، خیابان رازی در شهر ری از اهمیت زیادی برخوردار بوده است. در بعضی از خیابان‌های تهران، محکمه‌های عظیمی وجود داشت و حدود هشتصد قاضی، در این محکمه‌ها حکم می‌کردند و مشغول قضاوت بودند که این امر عظیم، بزرگ و بسیار مهمی بوده است. شهر تهران در گذشته روستایی در کنار شهرری بوده و در واقع ییلاق ری بوده است. به تدریج گسترده شده و امروز تبدیل به یک کلان‌شهر شده است. اگر قدم در شهر تهران بگذارید، خود را در شمال شهر می‌یابید. اگر اندکی حرکت کنید، در جاده چالوس واقع شده‌اید. اندکی مسیر را طی کنید، شهر ورامین را رؤیت می‌کنید. از سمت راست حرکت کنید، شهرستان کرج را می‌بینید. از شمال شهر که حرکت کنید، با محدوده شمشک روبه‌رو می‌شوید. وقتی از شمشک خارج می‌شوید، وارد منطقه دیزین می‌شوید. قسمت جنوبی دیزین، به شهرستان کرج منتهی می‌شود. شمشک منطقه‌ای عجیب و دیدنی است. جاده‌های شمشک، پیچ‌های فراوان و خطرناکی دارند. بایستی برای تردد، سر هر پیچ ایستاد و توقف کرد. جاده مانند خط‌هایی شکسته است. نیمه‌شب و هنگام بارش برف، این منطقه مکان مناسبی برای ماجراجویی است. قدیم‌ها برای ماجراجویی به آن منطقه می‌رفتند. ما نیز به این کار اقدام می‌کردیم. برف بود و تاریکی شب و جاده‌هایی عجیب و دیدنی. اما خطر آن را نیز نمی‌توان نادیده گرفت. اگر در آن منطقه به انسان هجوم آورند و حمله کنند، صدای انسان به گوش فلک هم نمی‌رسد. این منطقه، امروز نیز چنین ویژگی‌هایی دارد. مدتی پیش هوس کردم باز از آن جاده تردد کرده و از آن منطقه دیدن کنم. آن‌جا را دست‌نخورده یافتم، ولی برف و آثار آن مشاهده نمی‌شد. آرام و بی سر و صدا بود. این منطقه را به‌خوبی نمی‌شناسند و از جاده‌های آن اطلاعی ندارند. شمشک، سراسر باغ و بوستان است و ارزش طلا را دارد. عده‌ای روستایی که ممکن است روزی بسیار فقیر بوده‌اند، در این منطقه زندگی می‌کردند و امروزه با گذشت چند سال میلیاردر شده‌اند. روستایی فقیر، در گذشته، باغی داشته است که شش کیلو سیب از آن برداشت می‌کرده است، اما امروز یک متر از مساحت همان باغ و زمینی که داشته است، چندین میلیون تومان ارزش دارد. یک روستایی، بدون زحمت، پولدار و ثروتمند شده است و پول بادآورده را به خودرویی لوکس و گران داده است و ثروت خود را در خیابان‌ها می‌سوزاند. دختر و پسر و عروسش، همگی از چنین امکاناتی برخوردارند و خدایی خداوند، این‌گونه ثابت می‌شود: پول را به کسی می‌دهد که صد عاقل در آن حیران بمانند. ماشاءالله! خداوند، در مورد شخصی اراده ثروت دارد. ثروت را متوجه زمین کشاورزی می‌کند و ثروت به روستایی فقیر می‌رسد، اما اگر در مورد کسی، اراده فقر و ناداری داشته باشد، به مَثَل می‌گویند: بخت که از آدمی برگردد، اسب در طویله خر گردد و عروس در شب زفاف، نر. خداوند، مالک همه‌چیز است. زمانی می‌بخشد و زمانی می‌ستاند. واقعیت چنین است که خداوند صاحب و مدبر امور است. ما وضعمان چنین است و با این حال، دست خدا را در امور نمی‌بینیم و باور نداریم. چنان‌چه اوضاع، تفاوتی کند، در آن صورت، ایمان ما چگونه خواهد بود؟ در واقع، زمانی که از وضعیت مالی خوبی برخوردار نیستیم، فقط خودمان را دخیل در مسایل می‌بینیم و من معتقدم اگر اندکی وضعیت مالی‌مان بهتر می‌شد، خدا را به کلی باور نداشتیم و او را انکار می‌کردیم و خود ارباب و کدخدای خود و دیگران می‌شدیم. گاهی وقت‌ها در امور مادی مشاهده می‌شود که مسایل، از کنترل ما خارج است و ما چندان دخیل در امور نیستیم. آن وقت است که دچار شک و تردید می‌شویم که نکند خدایی وجود داشته باشد یا به وجود خدا ایمان می‌آوریم و او را باور می‌کنیم.

شهرری، علمای بزرگی را در خود پرورش داده است: مانند فخر رازی، قطب رازی، ابوالفتوح رازی. این علما دریای بیکرانی از علم و معرفت بودند. علمای آن زمان، با علمای امروز تفاوت داشتند. در آن زمان، اگر پنجاه نفر عالم و دانشمند وجود داشته است، تمامی آن‌ها به واقع عالم و دانشمند بوده‌اند. اما امروز اگر دوهزار نفر، عالم حوزوی وجود داشته باشد، نمی‌توان باور داشت حتی ده نفر از آن‌ها عالم و دانشمندی واقعی هستند. بیش‌تر عالمان امروز عادی و ساده‌اند، نه فرهیخته و ربانی. عالمان آن زمان اما عادی نبودند، بلکه بسیار دانا و در علم و دانش ورزیده بودند. دلیل این موضوع این است که در آن زمان، در فرآیند علم‌آموزی، خبری از نان و مال و پول نبود و شهریه با علم سنجیده نمی‌شد. هرچه بود، علم بود و دانش و معرفت. امروز فرآیند علم‌آموزی، کسب درآمد را هدف گرفته است. هرچه هست نان و پول است و علم و دانش رنگ باخته است. البته پول را می‌شود از راه راه علم و دانش به دست آورد ولی مسأله این است که امروزه با علم و تخصص پول به دست نمی‌آید و زرنگی و سیاست جای مهارت را گرفته است.

مطالب مرتبط