استاد قرآنی داشتم که قرآن را بسیار سریع تلاوت میکرد. آنقدر که اگر میخواستم، مانند او قرآن بخوانم، فک و دهانم آسیب میدید. من اصرار داشتم که سرعت قرائتم، مانند او باشد.
او گاهی مرا دست میانداخت و میگفت سه صفحه، پیش برو و به خودت زحمت نده. یعنی زمانی که من قرآن میخوانم، تو فقط، سه صفحه ورق بزن. میگفت آیا این آیه را رد کردی؟ پس سریع، به سر آیه بعدی برو. این موضوع، برای من قابل قبول نبود و نمیتوانستم تمسخر او را تحمل کنم. آنقدر تمرین کردم و به فک و دهانم، فشار آوردم که دور را در تندخوانی، از دستش گرفتم. او مرا مسخره میکرد و حالا می دید من حتی تندتر از او ختم قرآن کریم دارم. من در طول یازده و نیم ساعت، قرآن را ختم میکردم که این موفقیت را از لطف آن روح حقانی میدانم. ختم قرآن در یازده و نیم ساعت، برای من مانند ذکر سبوح قدوس بود. به گونهای که تا قرآن را در دست میگرفتم، تلاوت آن تمام میشد. البته الان، توفیق انجام این کار را ندارم. در کل، توانایی انجام چنان کارهایی را ندارم. آن زمان، عقل و خرد کودکانهای داشتم. گمان میکردم، مشغول بازی هستم و شروع به تلاوت قرآن میکردم. حالا به اندازه یک دست به همزدن است که انسان میبیند، تخته سنگی بر سرش فرود میآید و در دره پرت میشود. در یک لحظه، عمرش به پایان میرسد. آیا بهتر نبود که عمرش را صرف تلاوت قرآنکریم میکرد؟