در قدیم، قماربازی رواج داشت. آن‌ها که قاپ می‌ریختند، در این بازی مهارت داشتند و استاد بودند.

بعضی از آنان به جایی می‌رسیدند که دیگر کسی با آن‌ها قمار، بازی نمی‌کرد و او از دیگران، حق حساب می‌گرفت. با چشم‌هایم این ماجرا را دیدم. تصور نکنید قصه و حکایت دیگران را تعریف می‌کنم. دیدم قماربازی، قاپ را روی پشت‌بام می‌انداخت و می‌گفت بروید خبر بیاورید. قمارباز، قاپ را به طرز خاصی روی پشت‌بام می‌ریخت. به همین دلیل، می‌توانست مسیر را حدس بزند و اندکی محاسبه کند. قمارباز، لیلاج بود که با کسی قمار نمی‌کرد و به او حق حساب می‌دادند. رتبه تلکه‌گیر کم‌تر بود. رتبه لیلاج بالاتر بود مثل اختلاف حجت‌االاسلام با آیت‌اللّه. تلکه‌گیر ممکن بود پاکباخته باشد که او را «باخته» صدا می‌زدند. تلکه‌گیر بایستی از دیگران تلکه بگیرد که باختش را جبران کند. لیلاج اما هرگز نمی‌بازد؛ زیرا دیگر کسی جرأت نمی‌کند با او قمار کند. دیگران بایستی به او حق حساب بدهند که این کار را می‌کردند تا او بازی نکند؛ زیرا اگر لیلاج قمار می‌کرد، هیچ‌کس نمی‌توانست بازی کند. او همه را شکست داده و از آن‌ها برده بود. دیگران قمار را می‌ریختند، سپس قمارها را بررسی می‌کردند. لیلاج، قمار نمی‌ریخت و قمار را شناسایی می‌کرد. منظور این است که قمار یک بازی تخصصی است. امروز دیگر چنین تخصص‌هایی رونقی ندارد و مانند علم جفر و غیب شده است. متخصصین در این علوم، از دنیا رفته‌اند و کسی جانشین آن‌ها نشده است تا این علوم را زنده نگه‌داشته و از آن‌ها استفاده کند یا در مورد چنین دانش‌هایی، اطلاع‌رسانی نمی‌شود و کسی در مورد ماهیت و چیستی این علوم و هم‌چنین دانشمندانش آگاه نمی‌شود. بازی قمار را مثال زدم که بگویم خداوند قاپ را نریخته و از چیستی آن مطلع و آگاه است. قاپ‌ها اما جورواجور و مختلف است. چینش عالم هستی، چینش نردبانی نیست. ما نردبان را می‌بینیم و می‌دانیم که وقتی پله‌های نردبان به سمت بالا می‌رود، اندازه‌اش کوچک می‌شود و پله‌های پایینی نردبان بزرگ به نظر می‌رسند. چینش عالم هستی چنین نیست، بلکه آفرینش چینشی شطرنجی و جدول‌مانند دارد؛ درست مانند ریختن قاپ در بازی قمار. خداوند، عالم را خلق کرده است؛ یعنی قاپ را می‌ریزد: بزرگ و کوچک، این طرف و آن طرف و گویا این کار برای خداوند، خوشایند و لذت‌بخش و عاشقانه است. البته کسی که لیلاج را ندیده است نمی‌داند چه می‌گویم و ممکن است بر این مثال، ناخرسند شود، اما در مثال، نه مناقشه است و نه ناخرسندی.

مطالب مرتبط