این، آن هست یا آن، این هست؟ ده، دوازده ساله بودم که خودروی بنز داشتم.
یک روز، مشغول رانندگی بودم و کارگران، مشغول کندن کانال، برای پالایشگاه نفت بودند. من رانندگی میکردم و همزمان، کتاب سیوطی را مطالعه میکردم. ناگهان، ماشین به داخل یکی از چالهها فرو رفت. به اصطلاح، ماشین، چپ شد و دو تا قِل خورد. گفته بودند، هر کس، یکی از این ماشینهای بنز آلمانی را چپ کند، هیتلر به او جایزه میدهد. من مزاح میکردم و میگفتم، هیتلر نیست، به من جایزه بدهد، من چپش کردم. وقتی تصادف، رخ داد. دیدم، کف ماشین، بالاست و من داخل ماشین، به سقف ماشین چسبیدهام. استادم که سید بزرگواری بود، در حالی که میخندید، به من میگفت، چهکار کردی؟ گفتم، خدایا، اینکه هست. این آن هست یا آن این هست؟ کی هست؟ من، آن استادم را دیگر، ملاقات نکردم. او، در کارخانه آرد ایران، مشغول به کار شد. در آنجا، چند خودرو را صافکاری کرد و به شکل اولش برگرداند. خودروها، بنزهای واقعا خوبی بودند. به محض زدن استارت، روشن میشدند و راه میافتادند. دیگر، هیچ اشکالی هم پیدا نمیکردند. نه آتش میگرفتند. نه قُر میشدند و نه موتورشان خراب میشد. امروزه خودروهایی که ساخته میشود، انگار یک بار مصرف است. با تصادفی کوچک، دیگر قابل استفاده نیست. بنز من اما با آن تصادف، هیچ ایرادی پیدا نکرد. من با پای پیاده به مسیرم ادامه دادم. ناگهان دوباره همان سید بزرگوار، آقای هاشمی را دیدم. ولی شک داشتم این شخص، آقای هاشمی است یا کسی، شبیه اوست. تصمیم گرفتم در ابتدا حرفی نزنم. با خودم گفتم، اگر آن شخص، آقای هاشمی باشد، حرفی میزند و اگر نباشد، چیزی نمیگوید. با دلهره، پیش رفتم. آن شخص، شروع به خندیدن کرد. دانستم که آن شخص، آقای هاشمی است و خداوند از این طریق و فیالفور، از طریق ایشان به من مدد رسانده است. نمازخانه، در مسیرش قرار داشته و او میخواسته نماز بخواند که من را دیده است. در آن زمان، علما انسانهای خوب و مؤمنی بودند. الحمدالله، الان هم همین طور است. ماشین تصادف کرده را دیده است. با اینکه، امکان دیر شدن نمازش بوده، با خودش فکر کرده که من بنده خدا هستم و باید به من کمک کند. نمازش را رها میکند و به سراغ من میآید که ناگهان، مرا آشنا میبیند. من، آن شخص را که دیدم، دانستم آقای هاشمی است. با خودم فکر کردم، این شخص، غریبه نیست. اما اگر غریبه بود، حرفی نمیزد. اگر آشنا هم بود، حرفی نمیزد. او غریبه نبود. اما در نهایت، آشنا میشد یا غریبه. در واقع، من او را آزمودم و دانستم که او، آشناست. در چنین موقعیتهایی است که از ناجوانمردی و بیمروتی خبری نیست. جوانمردی میدان اولیای الهی است.