زمانی که کودک بودم، اگر مسأله یا کاری آغاز میشد، همیشه نهایت و پایان آن را جستوجو میکردم.
این موضوع؛ یعنی جستوجوی نهایت و فرجام هر کار، از همان کودکی در من بوده است. برای مثال، در اوایل طلبگی کتاب مقدمات را شروع کرده بودم. همان وقت خواستم پایان این ماجرا را بدانم. از آقایان میپرسیدم نهایت این درسها چیست؟ پاسخ میدادند که بعد از این کتاب، کتاب دیگری تدریس میشود و تا آخر. شخصی به من اعتراض کرد که بچهجان! از این سؤالها بگذر و فقط درست را بخوان. اما ماهیت واقعی درس چیست و من میخواهم بدانم، نهایت این درسها به کجا میرسد؟ آقای بزرگواری را به یاد میآورم که از من خواست فلان کتاب حوزوی را بخوانم. وقتی از ماهیتش پرسیدم، پاسخ داد که ادبیات عرب است. از کتاب لمعه گفت که ماهیتش ادبیات است و از کفایه که ادبیات عرب است. تصور او این بود که ماهیت تمام کتابهای حوزوی، ادبیات عرب است. از آن استاد پرسیدم پس کتابهای حوزوی چه تفاوتی با یکدیگر دارند؟ پاسخ داد که در کتابهای بعدی، آدمی در ادبیات قویتر میشود. این در حالی است که چیزی که در مطالب این کتابها یافت نمیشود، ادبیات است.
مورد دیگر که میخواستم پایان آن را بدانم راه مستقیم خدا بود. خداوند در سوره حمد از ما میخواهد که از او طلب کنیم که ما به «راه» هدایت شویم؛ اما سخن از آخر این راه به میان نمیآورد: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیم». همچنین راه را مشخص میکند که راه اِنعامیها و محبوبان است: «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ»، اما مقصد آن معین نشده است. در این آیه برای نمونه نیامده است: «اهدنا بالدار السلام». نهایت راه بهشت، کرم و فضل خداوند نیامده است. سؤالی که بسیار مهم است این است که خدایا به ما بندگانت، کرم کردی و کرم و بخشش تو مطلق است. فرمودی: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیم» و کرم و بخششت را به طور مطلق به ما ارزانی داشتی و پایانی برای آن قرار ندادی. ابتدای راه را تعیین کردی، اما پایان راه مشخص نیست. خداوند از ما نخواسته است آخر راه را طلب کنم. این بدان معناست که ما مسافر یک راه بیپایانیم و در بینهایت، سیر میکنیم. ما این مطلب را به تفصیل در تفسیر سوره حمد، جلد چهارم «تفسیر هدی» تحلیل کردهایم.