آیا میشود پدیدهای باشد که دل وی نقطه عطف حقتعالی باشد و خداوند پی در پی بر دل او نظر داشته باشد؟ غزل «لطف حضور» از محبوبان ازلی و ابدی حقتعالی میگوید؛ آنان که نه تنها در لطفی مدام از عشقْ خستگی و بریدگی ندارند، بلکه همواره خجستهتر و پرطراوتتر میشوند: وصل دلدار ازل در […]
محبوبی در رؤیت محبوبْ مستغرق است، ولی غم وصل و درد فراق نیز با اوست. محبوبی هنگامی که از غم این دلِ محزون، ولی سرمست میگوید، محبوبْ برای او ناز میآورد؛ نازی که محبوبی خریدار آن میگردد و از ناز حقتعالی که در چهرهٔ آتش و درد عشق و بلاها میباشد، استقبال میکند. حقتعالی نیز […]
«شاهد هرجایی» و «لوده مست» «در ابتدای دوران کودکی، در هر گذرگاهی که خود را مشاهده می کردم، با تمام دیده های مختلف، تنها دیده ام بر چشم کسی میافتاد که همیشه و در هر رؤیتی آن جناب را دیده بودم و آن حضرت را در شعرهای خود با عنوان «شاهد هرجایی» و «لوده مست» […]
کسی که آرزوی وصل جناب حضرت حقتعالی را دارد، ماجرای آن را میتواند از غزل «بکش ما را» جویا شود. حقتعالی کسی را به بارگاه خود میخواند و در مجلس هیمانی خویش، بیگفت و گو به مغازله میخواند که نخست «امان»، «امنیت» و «آرامش» را از او گرفته باشد و صبر و بردباری او را […]
غزل «زخمه نگاه» ، غزل غمانگیزی است که مناسبِ دستگاه شوشتری میباشد. این غزل بر عشق پاک و دور از هوس مقرّبان محبوبی تأکید دارد و خاطرنشان میشود هر هوسی قفسی است که عاشق را در خود زندانی میدارد: عـاشقم و عشق من از هوس نیست مـرغ دل من به پی قفس نیست هوس […]
جز دلی ساده به رنگ خدا ندارم و غزلهایم نیز بر همین وزان، جز مناجاتهایی ساده نمیباشد که از این سینه برخاسته است. مناجات با نگار نازنینی که مِثْل و بَدیلی برای او نیست و در دوستی و رفاقت، حضرت دوست و عالیجناب رفیق میباشد؛ خدایی که در رفاقت خود چنان نابِ ناب است که […]
«شعر»، حقیقتی است شناختهشده برای تمامی افراد بشر با هر گویشی که دارند و «ندای دل» آدمیان است که افشا میشود. اگر فیلسوف، حقیقتی به نام تفکر و اندیشه را زبان عقل و خرد خویش میداند و آن را به نگارش میآورد، کسی هم به شعر میگراید که «دل» داشته باشد و او با […]
ظهور عشقم و عشقم به رقص آورده آن دلبر نه آن که نقص و استغنا سبب شد دلبر ما را دمم خود از دمِ عشق است و وجدم چنگ ایجادی که ظاهر کرده حسن چهرهٔ یوسف، زلیخا را جناب خواجه : اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال […]
غزل «پاک کن و نترس» خطاب به کسی دارد که از «دل» بهرهای داشته باشد و در نفس خود چنان تنگْ اسیر نباشد که خودخواهیهای مضاعف و افراطی وی شور، احساس و عاطفهاش را به سنگی سخت در کویری خشک تبدیل کرده باشد. برای همین است که این غزل، با توصیه به پاکی «دل» شروع […]
قمار نفسمحوران مستکبر و خودخواه میخواهد تنها «من و منیت» را به کرسی برتری بنشاند؛ قماری که آتش استکبار میافروزد و حس منیت میدهد و برتریطلبی را به غلیان میآورد و خودشیفتگی را رونق بازی قمار میسازد. استکبار قمارباز و غرور او، فخرفروشی میآورد و تکاثری که غیر خود را به هیچ میانگارد. استکباری ظلمخیز […]