«شعر»، حقیقتی است شناختهشده برای تمامی افراد بشر با هر گویشی که دارند و «ندای دل» آدمیان است که افشا میشود.
اگر فیلسوف، حقیقتی به نام تفکر و اندیشه را زبان عقل و خرد خویش میداند و آن را به نگارش میآورد، کسی هم به شعر میگراید که «دل» داشته باشد و او با شعر، نوای دل خود را اظهار میدارد. شعر، زبان دل کسی است که دردی یا سوز و هجری یا عشقی در نهان داشته باشد. همانطور که اگر ذهنیت انسان به افراط یا تفریط کشیده شود، از آن خمودی یا شیطنت میزاید؛ چنانچه کسی در «دل» نیز خمودی داشته باشد و ترنمی برای آن نخواهد، به جبن و سستی میافتد و یبوست و خشکی میآورد؛ گرچه راه افراط آن نیز به خودباختگی کشیده میشود.
روح و دل آدمی باید سلامت داشته باشد تا نفسی مؤمن، مطمئن، قوی و عالی از آن پدید آید. این دل است که دارای اراده و ارادت میگردد و این دل است که مرکز تصمیمگیری میشود و گاه چنان بادی به غبغب و عضلات اندام میاندازد که هیچ جنبشی به گرد آن نمیرسد.
به هر روی، شعر زبان دل آدمی است و همین زبان طبیعی، اصول و قواعدی دارد. شعر باید دارای وزن باشد و دانش عروض از کیفیت وزن آن میگوید و اندازهٔ روح آن را به میزان میبرد. همچنین شعر باید دارای قافیه باشد. حروف قافیه، نُه حرف است که سکان آن را «روی» تشکیل میدهد و موقعیت دیگر حروف قافیه بر اساس آن تعیین میشود و به این اعتبار و با توجه به شرایطی که دارد، به هر یک نامی دادهاند و آن را هشت حرف دانستهاند که ما هر یک از آن را در ضمنِ اصلی توضیح میدهیم.
یکی دیگر از بحثهای مربوط به قافیه، حرکات آن است. حرکات قافیه بر شش قسم است: «رسّ، اشباع، حذو، توجیه، مجرا و نَفاذ» که توضیح آن نیز در این نوشتار میآید.