آیا میشود پدیدهای باشد که دل وی نقطه عطف حقتعالی باشد و خداوند پی در پی بر دل او نظر داشته باشد؟ غزل «لطف حضور» از محبوبان ازلی و ابدی حقتعالی میگوید؛ آنان که نه تنها در لطفی مدام از عشقْ خستگی و بریدگی ندارند، بلکه همواره خجستهتر و پرطراوتتر میشوند:
وصل دلدار ازل در همه دم حاصل ماست
رونق و لطف، سراسر نظرِ کامل ماست
مقربانی که برای دیدههای حقتعالی شگرفترین تماشا را رقم زدهاند:
بیخبر از سَرِ غیر و به دم قرب و حضور
آشکارا دل دلبر همه دم مایل ماست
لطف حضور حقتعالی با بنده محبوبی است و البته محبوبان نیز ارجشناس این حضور بیتعین و فارغ از اسم و عنوان و رسم و وصف و نشانه میباشند:
در پی لطف حضورش بدهم هر دو جهان
قدر حق در بر هستی به سَرِ عاقل ماست
مقرّب محبوب در عشق جمعی مستغرق است. کسی که چهره جمعی عشق را دارد این توان را دارد که با همه مهربان باشد؛ هرچند آنان بدخواه و دشمن او باشند. او از هر چیزی رضاست. عشق تا چهره جمعی به خود نگیرد، پاک نیست. عشق پاک، بدون جمعیت ممکن نیست. جمعیت، تحقق تمامی صفات پرودگار در خود و وصول به تمامی اسمای الهی است. عشقی که همنشینی با ذات حقتعالی دارد:
بیخبر گشته دل از چهره پیدا و نهان
چهره همتِ عالم همه دم عامل ماست
کسی که همت عالم و مقام جمعی دارد، از نهادِ هر ذره و دل او باخبر و آگاه است و مسیر ویژه و طبیعی هر کسی را میشناسد. او با سریانی که از باب حضور حقتعالی در دل خود و ولایت و قرب اعطایی او دارد، همواره هویتی مَعی، ساری و قیومی با تمامی پدیدهها دارد و هر درد یا خوشامدی نخست بر دل اوست که مینشیند:
شد نکو در دل عالم به همه چهره نهان
چون که این چهره پنهان به دل واصل ماست