غزل «پاک کن و نترس» خطاب به کسی دارد که از «دل» بهرهای داشته باشد و در نفس خود چنان تنگْ اسیر نباشد که خودخواهیهای مضاعف و افراطی وی شور، احساس و عاطفهاش را به سنگی سخت در کویری خشک تبدیل کرده باشد. برای همین است که این غزل، با توصیه به پاکی «دل» شروع میگردد.
کسی که بتواند دل خویش را پاک دریابد، این توان را مییابد که آن را فقط برای کاربری سریر سلطنتِ حق بنهد و کسی که حقتعالی در دل با او همنشینی دارد، غیری نمیشناسد تا پروایی از او داشته باشد؛ از این رو، حقخواه و شجاع میگردد:
دل و دیده بکن پاک و نترس از غیر حق جانا
سخن کم گو، نکن خود را به پر گفتن تو بیپروا
اما این بیپروایی در صورتی حقیقت حقی دارد که به پرگویی نینجامد. آنچه سبب مردن دل میشود و آدمی را از همنشینی با حضرت حق تنزل میدهد و دل را به مزبله یا دستکم انبار ضایعات تبدیل میکند، پرگویی و از همه چیز گفتن است. کم گفتن سبب میشود، دل خلوتی بیابد و فراغت آن را داشته باشد که گَرد توهّم و مبهمبینی را از دیده دل بشوید و قدرت درک، و نفوذ آگاهی و معرفت خود را ارتقا بخشد. کسی که دل پاک دارد، گرچه از حقایقی باخبر است و سخنان دقیق، شیرین و گوارای فراوانی از دریای کمون خود صید میکند، ولی بخشش آن ـ هرچند خوش باشد ـ در خور هر فرد نیست. دانا کسی است که خود را به کمسخنی خو میدهد و آن را ملکه جان خویش میسازد؛ زیرا او نشستن با حقتعالی را بر سخن گفتن با غیر، ترجیح میدهد و دستکم این است که جواهر پنهان دل خویش را بیمورد آشکار نمیسازد و خویش را در معرض خطر کمین دزدان بداندیش و حسودان خودخور قرار نمیدهد:
تو اندیشه نما پنهان، رها کن خود ز هر غیری
که «خوش حرفی» نه زشت آید، ولی «کمگو» بود دانا
مقرّبان محبوبی ـ که به عنایت حقتعالی، در قرب ذات الهی آرام دارند ـ مفاتیح غیب و سرچشمههای نزول فیض را در دست دارند و از هر جا و هر زمان میتوانند رصد گذشتگان ازلی و آیندگان ابدی را داشته باشند. همچنین برای آنان تمامی کمال وجود و پدیدههای آن، در دل هر ذره آشکار است. صحنه پدیدهها برای آنان همچون تالار آیینهای زلیخاست که عطف نگاه به پدیده و شأنی، آنان را از شأن دیگر مشغول نمیدارد و محل جریانِ «لا یشغله شأن عن شأن» میباشند:
زیان من در این دوران همین باشد که میگویم
ز هر امری، به هر اهلی، زبان بازِ فردا را
محبوبان پدیدههای اجتماعی را نیز به نیکی میشناسند. در تجربه آنان آمده است: خوبیها بیشتر دشمن دارد تا بدیها، و خوبها بیشتر گرفتار مزاحم هستند تا بدها؛ زیرا بدها فراواناند و هر کس بدی کند، همراه و مشابهی دارد که از باب مسانخت، او را همراهی میکند؛ ولی خوبها به علت کمی افراد، اگر خوبیهای گوارایی نیز داشته باشند، بدها به خاطر حسادت و دشمنی با خوبی، آنها را از پای در میآورند. پس چنین نیست که تنها کسی بدیهای خود را بپوشاند؛ بلکه بیشتر از این باید خوبیهای خود را نیز پوشاند تا از جانب کجروان با مشکل روبهرو نشود.
افراد شایسته باید به مقتضای عقل و اندیشه، مانند بدها از خوبیهای خود محافظت کنند و آن را در دید همگان قرار ندهند تا از شرور افراد ناشایسته محفوظ بمانند و میتوان این امر را به نوعی در شمار مفهوم «تقیه در کمال» قرار داد و آن را از حمایت دینی برخوردار ساخت؛ چنانکه گفتهایم:
عزیز من از این دوران اگر خواهی گذشتن خوش
نما پنهان سَر و سِرّت ز هر بینا و نابینا
حوادث و شرایط جامعه به بسیاری از انسانها رنگ میدهد و نمیشود تأثیر محیط و افراد را بر فرد انکار کرد. برای همین است که باید نسبت به تعیین محیط و معاشرت، احتیاط لازم را داشت. انسان اگر بخواهد با هر کس باشد، هرجا برود، با هرچه پیش آید بسازد، و هیچ نوع منع و طردی در وجود خود راه ندهد، این بدان معناست که فرد دارای خط و روش سالم و ثابتی نیست؛ زیرا وی دستکم از همه برخوردها به طور خودآگاه یا ناخودآگاه اثر میپذیرد و چنین کسی نمیتواند شخصیت ثابت و روشنی داشته باشد. چنین فردی نمیتواند محیط، جامعه، مردم و دوستان ثابتی داشته باشد و همانطور که با همگان محشور است، بیهمگان بوده و نمیتواند همراه، همگام، دوست و رفیق یا مرام و دین ثابتی داشته باشد؛ زیرا رنگ و روی و نفس و جان ثابتی ندارد تا با آنان همراه گردد. کسی که با همه هست با هیچ کس نیست و فردی که به هر رنگ در میآید، هیچ رنگ ثابتی ندارد و جبهه مشخصی برای خود پیدا نمیکند؛ برخلاف کسی که راه، دوست و هدف خود را مشخص سازد و میداند خود کیست و همه میدانند که او کیست و چه میگوید و چه هدفی را دنبال میکند. اینگونه افراد اگرچه ممکن است محدود باشند و با همه نباشند و همه از آنها حمایت نکنند، آنهایی که با او هستند، کم نمیباشند. او میتواند به آنها اعتماد کند و با آنها کنار آید و همراه و همگام آنها باشد و خود را از تنهایی در آورد. باید توجه داشت اهل دنیا و کسانی که مبدء و منتهایی جز دنیا نمیشناسند، با خود و دیگران میتوانند بازی کنند و از انواع ترفندهای سیاسی و اجتماعی بهره گیرند؛ در حالی که مؤمن حقیقی، تنها میتواند خود را در بند عقاید و اندیشههای معنوی خود قرار دهد و هر نوع بازی، ریا و سالوس، از ارزش معنوی او میکاهد. کسانی میتوانند خود را مؤمن حقیقی بدانند که عقاید ایمانی خود را ملاک و مدار قرار دهند و خود را به تمام معنا از بازیگری دور دارند و حضرات انبیا و اولیای الهی علیهمالسلام را در رأس این خط فکری داشته باشند.
در این دوران باید نسبت قرب به حق را در نظر داشت و روش خوبی را ملاک انتخاب خود قرار داد و راهی را برگزید که قابل رفتن باشد و ارزش رفتن را داشته باشد و به طور مستند و معقول، دور از پیرایه و انحراف کلی باشد. البته فرد حقخواه در زمان غیبت صاحب عصمت و ولایت علیهالسلام میتواند بنا بر حکمت عقلی و عملی، آزاد باشد و خود را از هر ناپسندی دور نگاه دارد و خوبیها را پذیرا گردد؛ ولی باید این امر را در نظر داشته باشد که چنین کسی بهنوعی «تنها» میشود و نباید از تنهایی و گرفتاری، گِله و شکایتی داشته باشد.
این روش، افزون بر فردی بودنش، مستلزم آگاهیهای لازم است و کسی میتواند چنین راهی در پیش گیرد که همه راهها را دیده باشد و از آن آگاه باشد و قدرت تشخیص حق و باطلِ همه آنها را داشته باشد. چنین فردی نمیتواند شخصی عادی باشد؛ بلکه باید حکیم توانا و فرزانهای باشد تا بتواند از عهده چنین قضاوتی برآید و داور درستیها از نادرستیها و خوبیها از بدیها باشد. روشن است چنین کسی نمیتواند خود را در اختیار گروه و فرقهای قرار دهد و مطیع خط و دستهای گردد. چنین فرد توانا و لایقی، باید مواظب باشد که خود، گروه و فرقهای را به راه نیندازد یا دیگران، گروهی را به اسم او تشکیل ندهند تا با حمایت و اطاعت از او، عامل کارهای ناشایستی در آن زمان یا در آینده باشند و به اسم او، خطی را به بازار خطوط انحرافی آورند.
میشود گفت اگر در زمان غیبت و دوران آشفتهبازارِ ما، حکیم توانا و عارف سینهچاکی پیدا شود و از همین عقیده پیروی کند، خود را درگیر گروه و فرقهای نمیسازد و آن را به بازار خطوط نمیآورد؛ بلکه عمر ناسوتی خود را در ظاهر با ساحلنشینی، و در باطن، پرفراز و نشیب، پشت سر میگذارد، با حالتی گنگ و در حالی که در ظاهر مجهول است، باطن خود و خویش را استوار نگاه میدارد و به طمع این و آن، به راه نمیافتد و خود را از دنیای کنونی، سالم به در میبرد. تنها حکیم موحّد و مؤمن وارسته میتواند خود را از طمع همگان دور بدارد و با هیچ بسازد و با بدیها کنار نیاید و تنها در گرو حق، انصاف، ابد و هستی گسترده خود باشد. البته چنین فردی نمیتواند از صراحت لهجه چندانی برخوردار باشد؛ بلکه باید عمل و گفتار خود را با لایهای از خفا و کنایه توأم کند؛ وگرنه ضربههای جبرانناپذیری به او وارد میآورند؛ اگرچه او نیز نباید به اجمال و ابهام در گفتار مبتلا گردد:
نمودم بر تو ارزانی اگر اهل طریقی تو
همه رازی که خیر تو در آن پنهان شده یکجا
زر و زور و تزویر، مهمترین نقش بازیگری را در جوامع عقبمانده دارد و اگر هم علم و اندیشه توانسته است خودی نشان دهد و مقداری جلوهگری نماید، در سایه همین سه امر بوده است. اما به طور کلی، این جلوهگریها ارزش دنیوی و شیطانی دارد و کمتر در خور انگیزههای درست انسانی است:
همه دنیا پر از زور است و تزویر و زر و زیور
کجا علم و فضیلت میشناسد روزگار ما؟
صاحبان رؤیت، معرفت یا فکر و نظر، بیشتر درگیر حوادث شوم میگردند و چه بسا که از میدان بیرون و به حاشیه رانده میشوند؛ گرچه بعد از مرگ، چشم و چراغ جامعه و مردماند؛ بهطوری که تابوت آنها سینهسای شیون میشود.
کسانی که حتی اندکی بیشتر میفهمند، کمتر میشود که درگیر انسانهای ناآگاه و نادان نشوند و جاهلان و ناآگاهان همیشه خواستهاند به اهل چنین فهمی خط بدهند و آنها را تابع و مطیع خود سازند و در این کار نیز تا حدودی موفق بودهاند و با سر و صدا، داد و فریاد یا تهدید و فریب، این هدف شوم خود را عملی ساختهاند. به همین جهت، هیچگاه در جوامع عقبمانده، فهم و علم عادی نتوانسته نقش رسایی داشته باشد؛ در حالی که زر و زور، بهطور کامل نقش خود را به بیشترین وجه، عملی ساخته است. البته حساب چنین صاحبان فهم از برنامه اولیای خدا و محبوبان و آگاهانِ کامل، جداست:
سخنرانی و قانون بس فراوان، حرف «حق» بسیار
عمل کم در درون و در برون عنوان حرفآسا
چنین است که همیشه افراد حرفهای بشر با زر و زور و تزویری که در سایه شعار، وعده، وعید، خطابه و یا احساسات داشتهاند، بشر دو پا را گرفتار نابسامانی نمودهاند؛ به طوری که با جملهای، حرفی یا بهانه و مستمسکی ـ هرچند ندانسته ـ این انسان سادهلوح را تحریک نموده و خون و نان او را به هم آلوده ساختهاند و گاه با شعارهای پیروزی، پیشرفت و حمایت از حریم وطن، دین یا هزاران بهانههای خیالی دیگر، توانستهاند بشر سادهلوح و ناآگاه را طعمه امیال زشت و پلید خود سازند:
نه امنی و امانی و ثبات و نظم و قانونی
نشد اِعمال قانون و قوا شوکتْنما امّا!
همیشه زور به دنبال افرادی میرود که در خودخواهی افراط داشته باشند؛ اگرچه هیچ زورگویی را ـ هرچند کوچک باشد ـ از خود نمیراند.
هدف زور، جلب منفعت و خودخواهی است. زورگو و مستبد، همه چیز را برای خود میخواهد و بس.
غایت زور، خودِ زورگوست و غایت زورگو، خودخواهی و استبداد است؛ چنانکه ابیات پایانی غزل یاد شده در تشریح فضای ستمشاهی پهلوی است. این غزل در همان سالها سروده شده است. برخي از غزلهاي ديگر نيز مربوط به همان دوران است. فضاي گفتهشده در برخي از غزلها وجود دارد كه توجه به اين نكته مانع برداشت سوء از آنها ميگردد.
ستمشاهی بیرونق بریده بند هر مردی
قَدَرقدرت نماییم و شهنشاهیم و رزمآرا
فضای خانه و شهر و ده و کشور پر از زور است
تو گویی خانه ما بوده زورآباد بیمعنا
شده سلطهمداری و ستمباری مرام خلق
که باشد وصف این سامان، همان کابوس دهشتزا
خدایا حفظ کن خود دین پاکت را در این دوران
هم از ظاهر، هم از باطن ز هر عیب و ز هر غوغا
بیاور دولت «حق» را به ما، ده رونقی دیگر
که تا در پرتو نورش بگیرد روشنی جانها
امید دیدنت دارد نکو با آن که میبیند
که دور است از تو این مظهر شبیه تشنه از دریا