دین شناسی
تبعات دین ظاهرگرایانِ خشک مغز
از مشکلات عمده دینشناسی جوانان در حال حاضر، روش بد تبلیغ، آن هم از شریعت انحرافی دستوری، آمرانه و تحکمآمیز از دین میباشد که گریز از تمامی دین را ـ حتی از بخشهایی که تبلیغ نمیشود ـ موجب میشود.
این امر باعث میشود جامعه به لجاجت، سرکشی، جبههگیری و مقابله برخیزد؛ بدون آن که دین حقیقی را بشناسد. نباید تمامی مشکلات جامعه را در فقر اقتصادی منحصر کرد؛ بلکه سرکشی نیز در پی تبلیغ بد از دین، به آن افزوده شده است. در حال حاضر، دین دستوری سبب شده است چهرههای واقعی برخی افراد از ترس ظاهرگرایان پنهان شود و جامعه به رخنه نفاق پنهانِ کرکسانِ فرصتطلب و دوچهرگان نقابدار گرفتار شود که خطر و ضرر آن از کفر آشکار بیشتر است.
به هر روی، ما میگوییم علت اصلی عقبماندگی شریعت اسلام در دنیا این است که دین توصیفی، فرمانی شده و دینِ فرمانی نیز بیشتر در امور منفی و نواهی منحصر گردیده است، و به همین جهت، برخی مشی دینگریزی پیش گرفتهاند و به دین ظاهرگرایان خشکمغز ـ که دین را به تبعیت از شاهان قلدر و زورگو دستوری و آمرانه ساختهاند ـ اقبال چندانی نشان نمیدهند و اگر آنان، روزی چیره شوند، دینگریزی به صورت اصل و اجماع درمیآید.
برخی نویسندگان و متفکرانی که از متن اصیل اسلام آگاهی ندارند، با نگاه به این شریعت انحرافی و بدآموز، از تربیت زورمدارانه خلفای خشکمغز عرب و شاهان قلدرمآب فارس، گزارههای آن را مورد هجوم قرار میدهند و آن را تکلیفمحور میخوانند.
دین سهله و سمحه
دین، روش زندگی است و هدف آن، هدایت انسانها در مسیر طبیعی خود میباشد. دین، پدیدهای آزادیبخش است، نه اسارتآور. دین بیپیرایه و سالم، مردم را در مسیر طبیعی خود، همواره رو به پیش و به سوی کمالِ عالی میبرد. دین میگوید همه چیز مباح و رواست؛ مگر امور چندی که با عنوان محرّمات شناخته میشود.
قانونمندی شریعت، مانند قانون راهنمایی و رانندگی است که رعایت آن، گشایش در مسیر را سبب میشود و از ترافیک و تصادف و مرگ جلوگیری میکند. این احکام، بسان لنگرِ کشتی انسانی است که نبود آن، نوع انسانها را به تلاطم میکشاند.
بررسی کلمات برخی فقیهان، این نکته را آشکار میکند که فرهنگ دینی ترسیم شده از ناحیهٔ آنان در غنا و موسیقی و در امور مربوط به بانوان، به صورت غالبی ظاهرگرایانه و برخلاف ترسیمی است که شریعت از آن ارایه میدهد. این امر به دلیل نداشتن تحقیقهای عمیق و موضوعشناسی دقیق یا ضعف نفس در مخالفت با جریان غالب و مشهور، و تقلیدگرایی و پیآمد آن ـ یعنی تعصبهای غیر علمی ـ میباشد.
دین محبتی
دینى که ریشه در محبت قلبى دارد با دینى که برخاسته از ناچارى و اجبار است تفاوت بسیار دارد؛ همانطور که دینى که داراى آرمان هاى والاست با دین بدون اندیشهى وارسته چنین است.
دین حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام با دین مخالفان آن حضرت که خود را در سلم مسلمانان مىدانند تفاوت دارد. مرزهاى میان این دو دین را باید از یک دیگر تفکیک نمود.
نخست در پی حیات دینی خود باشیم
خدا مسؤول دین خود میباشد و ما وظیفه داریم حیات دین خود را دنبال کنیم تا در دنیا و آخرت به مشکلی دچار نشویم و اگر قرار است ما به جهنم رویم، بودن یا نبودن دین خدا برای ما تفاوتی نمیکند.
چرا که دین آمده است تا باعث نجات ما شود! ما در پی دینی هستیم که به ما حیات معنوی بدهد و ما را زنده کند و بر هر کس لازم است نخست در پی حیات دینی خود باشد و بعد از آن که این حیات در وی پدیدار شد، دیگران نیز از آنچه از ما برجای میماند؛ مانند: تراوشات علمی و نوشتههای گرانقدر استفاده کنند، ولی تا حیات دینی در ما پدید نیامده است، سخن گفتن از دین فایدهای ندارد، بلکه مشکل آفرین نیز هست.
حیات دینی؛ یک دل و یک صدا و یکی شدن و به وحدت دینی رسیدن است. در حیات دینی است که افراد میتوانند با هم عهد و پیمان ببندند که با هم باشند و به هم کمک کنند تا مشکلات یکدیگر را رفع کنند، در غیر این صورت، دعا کردن نیز اثر ندارد، ولی اگر به جایی برسد که خود را فراموش کند و دوستان را دعا نماید و به آنان رسیدگی کند، حیات دینی تحقق مییابد که جملهٔ: «ان الله مع الجماعة» به همین معناست.
جنایات مدعیانِ دیانت و رمیدن بشر از دین
دورهٔ رنسانس و نوزایی علمی در اروپا، به اعتبار ستمهای ارباب مسیحیت کلیسایی و تفتیش عقاید از دانشمندانی مانند گالیله و آزادیخواهان اتفاق افتاد.
در شیعه نیز شهید اول یا شهید ثانی، و در اهل سنت، شیخ اشراق به فتوای اهل سنت و به اسم عقیده کشته شدند و به نام دین چنان جنایات هولناکی بر بشر وارد آمد که مجبور شد برای رهایی از انقیاد عقیده و دین، به طرح سکولاریسم و دموکراسی پناه ببرد و افراط مدعیان دیانت را با تفریطِ کنار گذاشتن عقیده از صحنهٔ اجتماع، پاسخ دهد.
و این شد که بشر از دین و دینداری چنان رمید که دیگر به این زودی به شکل صحیح آن باز نخواهد گشت، تا آن که ظلم و ستم چنان تمامی جهان را پر کند که از این مکتب به ستوه آید و موعود آزادیبخش را طلب کند.
خشونت، فرهنگ سلاطین
نكتهاى كه بايد توجه داشت اين است كه دين داراى شاكله و نظام است و چيزى زورگويى را بر مىتابد كه از نظم و حساب دور باشد. نظممحورى دين سبب مىشود دينگذار و دينمدار حكمى يكسان داشته باشند و در عمل به دين، ميان پيامبر و مردم تفاوتى نباشد و اگر فردى اصل اولى در مواجه با مردم را خشونت قرار دهد و با خشونت حكم براند، از دين نيست كه فرمان مىگيرد بلكه تدبير نفس او و سياست شخص اوست كه خود را نشان مىدهد و نه ديانت و شريعت بىپيرايه.
آن كه در جان خويش خشونت دارد، دين ندارد؛ حتى دين كفر را، زيرا دين امرى فطرى و طبعى است كه خشونتى در گوهر خود ندارد. خشونت از فرهنگ سلاطين است. ظلم پادشاهان موجب گشته است بسيارى از نخبگان جامعه درونگرا، قبضى و انزوايى بار آيند و قدرت شكوفايى خويش را نداشته باشند.
فرستادگان خداوند در میان نافرمانترین انسانها
خداوند اسلام را در محيط عربستان برانگيخت؛ زيرا در آن زمان، اعراب وحشىترين و نافرمانترين قوم بودند؛ چنان كه مىفرمايد: «الاْءَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرا وَنِفَاقا وَأَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ». اگر در آن زمان انسانهايى نافرمانتر از اعراب بودند، نبوت در ميان آنان برمىخواست.
اين قاعده در هر جايى جريان دارد و خداوند فرستادگان خود را در ميان نافرمانترين آنان كه براى نافرمانى خود فلسفه و فكرى قوى دارند بر مىانگيزاند.
دوگونه دین و شریعت محبّتمدار
دینی که ریشه در محبت قلبی دارد با دینی که برخاسته از ناچاری و اجبار است تفاوت بسیار دارد؛ همانطور که دینی که دارای آرمانهای والاست با دین بدون اندیشهٔ وارسته چنین است. دین حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام با دین مخالفان آن حضرت که خود را در سلم مسلمانان میدانند تفاوت دارد. مرزهای میان این دو دین را باید از یکدیگر تفکیک نمود.
ایدهآل و اندیشهٔ والا در جامعهٔ دینمدار این است که در پرداخت حق مردم ذرهای کوتاهی و سستی نشود و دزدی و چپاول در جامعه نباشد؛ ولی دین معارضان؛ یعنی مصالحه با همه حتی با خلافکاران و دزدان مگر با کسانی که با دین آن هم به صورت علنی مقابله میکنند.
این دو گروه با هم تفاوت بسیار دارند؛ عدهای چون نان دین میخورند، از آن حمایت میکنند و برخی برای نابودی دین کمر همت بستهاند. عدهای چون غذای امام حسین علیهالسلام را میخورند، عزاداری میکنند و عدهای نیز برای شلوغ بازی و خاموشی مجلس و مسجد و منبر آمدهاند.
الفبای دینی
نخست باید الفبای دینی را دو بخش نمود. یکی الفبای دین مبین؛ یعنی الفبای دین حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام و الفبای دین حق و حقیقت که برای رهپویان راه اولیای حق است و آن را بدون سختی و پایداری دشواریها نمیتوان پیمود.
دوم، دین تخمین و سنجش و دین سازش است؛ یعنی دین چشمپوشی و مدارا که در این دین، همه را باید مسلمان دانست مگر کسی را که دلیل خاص و درست آن را بیرون میسازد. دلیلی که برخلاف آن ثابت شود.
از دیدگاه اینان رو در رویی، گفتاری و ناسازگاری، گفتاری و عملی است؛ به این صورت که تنها با کسی باید مبارزه کرد که اندیشهٔ براندازی دین در سر بپروراند و بر آن اقدام عملی داشته باشد. اینها را باید سرکش دانست و دیگران را که نافرمانی آنان اندک است و تنها برخی احکام را ارزش گذار نیستند را نباید مخالف دین دانست. برای نمونه، از دید اینان کسی که با زنی کار قبیح کرده، فقط گناهکار دانسته میشود؛ ولی هنوز مؤمن است و کافر نشده است. آنان میگویند: «الدین یجب عمّا قبله».
سنجش با الفبای دوم دین
وقتی حکومت دینی در ایران پابرجا شد، باید با مردم سازش مینمود و تاوان زیانها و کشتههای مردم را میپرداخت؛ آن هم مدارا با مردمی که برای دین تلاش کردند؛ ولی مردم جریمه شدند و برخی خود را فخر مردم دانستند و برخی از اشراف علمی آن زمان نخواستند وارد شعب ابی طالب شوند؛ به همین خاطر امکانات آنان بهتر از مردم عادی گشت.
یکی از خطیبان از شعب ابیطالب برای مردم سخن میگفت و زمانه هم همان سخنان را میطلبید؛ یعنی زمان جنگ بود. وقتی نماز را خواندیم، برای صرف غذا گرد سفره جمع شدیم، به امام جمعه گفتم: آیا شرمندگی ندارد که برای مردم از شعب صحبت کردید و اکنون خود بهترین غذا را میخورید و حال آن که در زمان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ، ایشان خود در شعب بودند و هر کس در زیر فشار و رنج گرسنگی قرار میگرفت، وقتی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را میدید به تمامی ناله و درد خود را فراموش مینمود و همین امر ساعتها آرامبخش درد او میگشت و به جای گریه برای خود، برای پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میگریست.
افرادی این چنین را باید با الفبای دوم دین مقایسه نمود و سنجید، نه الفبای اول دین؛ زیرا با آزمون و سنجش این افراد در الفبای دین مبین، همه با سرافکندگی خارج میشوند.
حقیقت دین و بند مغالطهٔ تحویلینگری
همواره روش اجتهاد و استنباط از دین با خطر مغالطهٔ اخذ وجه به جای ذات و مغالطهٔ تحویلینگری و برداشت یک سویه و مثله نمودن دین مواجه بوده و همیشه در طول تاریخ اثر نامطلوب و تخریبی آن به دین آسیب رسانده، بهطوری که رسیدن مردم را به دین ناب بسیار مشکل نموده است، تا جایی که بسیاری از مشکلات جوامع دینی از این راستا به وجود آمده و بسیاری از مشکلات هم در مورد دین با رفع این مانع حل شده است.
در این مسیر پر آسیب بوده که بسیاری راه را گم کردهاند و دین ناب محمدی را تشخیص نمیدهند و نمیدانند حقیقت دین چیست. در آینده نیز خروارها خاک از همین مسیر بر سر دین میریزد که کسی را یارای رسیدن به ریشهٔ دین نمیباشد. پیرایههای بسیاری دین را از همین مسیر در منجلاب فرو برده است.
کنارهگیری دینمداران با حاکمیت آزادی هوسمحور
آیا جامعهی ما جامعهای است هوسمحور که آزادی را بر مدار امور نفسانی و شهوانی خود میخواهد؟ اگر روزی پاسخ این پرسش مثبت باشد، در این صورت چنین جامعهای یارای کشش مسایل دینی و معرفتی را نخواهد داشت و چون چنین جامعهای آمادگی لازم برای پذیرش دین و دینداری را ندارد، ترویج و تبلیغ دین و اصرار بر حاکمیت مسایل دینی، دین را در دید مردم پدیدهای استکباری نشان میدهد و مردم به طور عملی و قلبی از حاکم دینی و به خصوص از دین زده میشوند و با پیشرفت دینگریزی به دینستیزی روی میآورند و روزی بر علیه این دین قیام میکنند، همانطور که غربیان در دو قرن گذشته بر علیه کلیسا شوریدند. البته، در غرب مشکل از هر دو سو بود، هم جامعه و هم کلیسا و دین آنان و نیز پدران روحانی آنان.
صلح امام حسن و شهادت امام حسین علیهماالسلام
رهبران دینی هیچگاه حاضر به قربانی کردن دین نمیشوند و آنان مخالفت با دین را مخالفت با عقل و دل مییابند. اما دین خداوند چون برای مردم صادر شده است میگوید به نفع مردم است که برای گریز از قربانی شدن دین، چنین دینی برای مدتی کنار گذاشته شود تا دوباره شرایط جامعه برای پذیرش دین با کار علمی عالمان دینی فراهم گردد.
در این شرایط است که عالمان دینی باید خود را فدا کنند. تنها راه در این جامعه خود را فدا کردن است و امام حسن (علیه السلام) به همین خاطر بود که با معاویه صلح نمود و صحنه را به معاویه واگذار کرد و امام حسین (علیه السلام) به همین سبب بود که خون سرخ خود را به زمین ریخت و خود را به قربان گاه الهی برد.
در چنین زمانی و در چنین جامعهای که گروههای سیاسی و افراد جامعه دیگر رهبری دینی را بر نمیتابند و دین را نمیخواهند، بهترین راه آن است که رهبری دینی خود از حاکمیت کنار رود و بر آن پافشاری نداشته باشد که اصرار وی به نابودی و هدم ارکان دین میانجامد.
حکومت دینی یا دین حکومتی؟
اگر تنها نام دین باشد و اصول و قوانین آن حاکمیت نداشته باشد، حکومت دینی نیست، بلکه این دین حکومتی است که حاکمیت دارد و چنین پدیدهای به مراتب بدتر از بیدینی است.
اگر دین حق خود کنار رود و رهبر دینی بگوید من حرف حق را آشکارا برای همه بیان کردم و راه خیر و سعادت را نشان دادم، حال شما هر چه خود میخواهید انجام دهید و افراد هوسمدار حاکمیت هوس را میخواهند نه دین را، در اینصورت اگر دین خود را کنار کشد و بر مسایل علمی تحقیق کند میتواند با بازسازی علمی فرهنگ خود برای نسلهای آینده به طرح دین و مسایل دینی بپردازد و با تربیت آنان زمینه را برای حاکمیت واقعی دین و قوانین آن آماده سازد.
قاعده تابع خیر و شر است. گاه خیر به این است که فروع فدای اصول شود و جایی که زمینهی اجرای فروع نیست، دین بدون فروع باشد و بعضی موارد خیر آن است که تقیّه نمایند و کنارهگیری کنند تا دین باقی باشد.
وحدت حوزه و دانشگاه
من معتقدم كه وحدت حوزه و دانشگاه از اين مسير ميسر ميشود كه چهرههاي علمي حوزه و دانشگاه را شناسايي كنيم، براي آنها نشست بگذاريم و زمينه را براي تبادل افكار و داد و ستد معرفتي آنان فراهم كنيم.
در اينكه بر چهرههاي علمي تأكيد ميكنم نيز قصد خاصي دارم و آن خارج كردن مدعيان غير حقيقي است. آن هم بيشتر در محيط حوزه است؛ چرا كه در دانشگاه اين قضيه چندان صدق نميكند و لازم است قدر متيقني باشد.
نميشود بدون طي مراحلي پا به جايگاهي گذاشت و نميشود از ابتدا به دانشگاه رفت. چنان كه شايد در ميان دانشگاهيان كمتر شاهد اين باشيم كه فرد و افرادي ظهور كنند كه حرف اول را بزنند؛ اما در حوزه، متأسفانه، شاهد فرايندي ناميمون هستيم كه كساني به وزن ادعاي خود، جايگاه مييابند نه به وزان علم خود؛ حال آن كه از نظر سواد و علم در ابتداي راه هستند.
بر اين اساس، اگر قرار باشد استاد دانشگاه ـ با متوسط آموختهي علمي ـ بيايد و با اين مدعي علم در حوزه گفتگو كند، نه تنها او شاهد نزديكي به حوزه نخواهد بود، بلكه خواهد گفت اينها حرفي براي گفتن ندارند و حوزه زايش فكري ندارد و هيچ اثر سازندهاي بر وحدت مترتب نيست؛ حال آنكه ما حقيقتاً در حوزه بزرگاني داريم كه دنيا در برابر آنها سر تعظيم فرود ميآورد. با هر دين و آييني كه باشد فقط كافي است اندكي منصف باشد… .
من معتقدم اگر قرار است گفتماني ميان محصولات حوزه و دانشگاه باشد، بايد با عالمان حقيقي باشد و نه با پيادگان و مدعيان علم. سخت است كه كسي به اسم عالم اسلامي سخن بگويد و دانشگاهيان بفهمند كه فارسي نيز بلد نيست چه رسد به زبان ديگر و علم ديگر.
دانشپژوهي در قيد رنگ و لباس و زمان و مكان خاصي نيست
ما ـ به عنوان حوزه ـ بايد عالمان خود را عرضه كنيم و مطمئن باشيم، روح دانشپژوهي دانشگاهي بدون همايش و بدون شعار، آنان را به حضور عالم خواهد كشاند.
اگر ما از اختفاي چهرههاي علمي و به نمايش گذاشتن چهرههاي ادعايي دست بر داريم، نيمي از راه پيموده خواهد شد؛ يعني بدآموزي از ميان خواهد رفت. نگاه دانشگاه به حوزه اصلاح خواهد شد و حوزه را از منظر مدعيان نخواهند نگريست و وجاهت علمي و جايگاه معنوي حوزه شكسته نميشود.
علاوه بر اين، ما در فرايند وحدت ميتوانيم از دانشمندان دانشگاه در حوزه استفاده كنيم و داد و ستدي معرفتي داشته باشيم. در برخي رشتهها، دانشگاه بهخوبي ميتواند به حوزه كمك كند؛ چنانكه در برخي رشتهها حوزه ميتواند دستگير دانشگاه باشد و حتي سخن اول را در جهان بزند.
وقتي دانشگاه حاضر است مباحث روانشناسي و جامعهشناسي را از فلان موسيو در فلان نقطهي جهان استفاه كند، اگر عالمي اسلامي و هموطن وي بيايد و روانشناسي عرفاني و جامعهشناسي ديني را عرضه كند و گفتاري بيش از منصور حلاج و محي لدين عربي داشته باشد، آيا به او اقبال نخواهند داشت؟ علمخواهي و دانشپژوهي در قيد رنگ و لباس و زمان و مكان خاصي نيست، هر كس كه گفتاري داشته باشد، شنوايي نيز خواهد داشت و وي خواهان فراواني مييابد.
اختلاف سطحی حوزه و دانشگاه
اگر اين پندار در ما جان بگيرد كه حوزه حق مطلق است و دانشگاه نه و يا دانشگاه حق مطلق است و حوزه نه، اين فكر مشكلساز ميشود؛ در حالي كه درست هم نيست. عدم تحقق امر اول به عنوان امر دوم چنين پيآمدي دارد؛ يعني چون عالمان حوزه و دانشگاه شناخت بايسته از همديگر بهدست نياوردهاند، چنين پنداري در اذهان جايگاه طرح پيدا ميكند و زيربنا منزوي و درگيريها روبنايي ميشود.
من ميگويم اختلاف هم اگر هست ـ كه هست ـ در سطح است و نه در عمق؛ چرا كه در عمق با شناخت متقابل، جايي براي طرح اين مباحث نميماند… يك اصل جامعهشناسي ميگويد: هيچ جامعهاي نميتواند بدون عقايد زيربنايي حركت كند. البته، برخي حركتهاي استعماري و استثماري ممكن است زيربنا نداشته باشد؛ اما فرايندهاي ماندگار بايد از يك فونداسيون قوي برخوردار باشد. ما اگر شاهد اختلاف هستيم، از اين روست كه زيربنايي كار نكردهايم. مبناها عميق نشده است و تنها روبنا رشد كرده و اختلافآفرين شده است.
متأسفانه، درخت شناخت متقابل حوزه و دانشگاه از ريشههاي عميق و شادابي برخوردار نيست و لذا شاخ و برگ درخت پژمرده است و ميوهاي هم اگر بدهد، كال و نامناسب خواهد بود… .
اين دو نهاد نميخواهند دو راه را بروند؛ اما چون شناخت درستي از هم ندارند و همديگر را درك نميكنند، چنين مينمايد؛ اما اگر پيجوي مباني اختلاف باشيم ميبينيم حرفي براي گفتن نيست.
متجددان و رویگردانی از پیرایه های دینی
گاهي متجددي را ميبينيم كه ميگويد از دين زده شده است و پيجوي مباني و علل دلزدگي و آزردگي او كه ميشويم ميبينيم از چيزي زده شده است كه خود دين هم از آن آزرده و دور است؛ يعني پيرايه، او از دين زده نشده است، بلكه از پيرايهها رويگردان شده كه خود را به نام دين مينمايند؛ مثل تعارضي كه ميان علم و دين مطرح ميكنند؛ حال آنكه ميان دين و علم تعارضي وجود ندارد و اختلافي كه هست ميان علم و آنچه گاهي به نام دين عرضه ميشود است.
ما اگر در حوزه و دانشگاه و حتي دبيرستان پيرايهشناسي داشته باشيم و لباسهاي نامناسبي كه برخي بر قامت دين ميپوشند در بياوريم، خيلي از مشكلات حل خواهد شد. ما بايد يك رشتهي پيرايهشناسي به علوم اضافه كنيم و پيرايههاي فقه و اصول و فلسفه و عرفان و علوم سياسي، اجتماعي و… را باز شناسيم تا از زدگي اجتماعي كه پيرايهها پديد ميآورند جلوگيري كنيم.
بنابراين، ما بايد در پي ارايهي يك دين بيپيرايه باشيم و جامعه را از سرگرداني در حوزهي مسايل اسلامي نجات دهيم. حوزهها بايد به صورت مدون دستاوردهاي تحقيقي خود را ارايه كنند و نقطهي طي شده را نشان دهند تا ديگران از آنجا آغاز كنند؛ اما چنين سيستمي ندارند. هنوز در ارايهي تعريفي جامع و مانع از اقتصاد، حجاب، سفر، بلاد كبيره و… عاجزيم. ما بايد به اين مسايل بپردازيم و يك متدولوژي خاص را حاكم كنيم.
حرف روشن من اين است كه اختلاف ميان دو نهاد فرهنگساز حوزه و دانشگاه عميق و مبنايي نيست، بلكه از عدم شناخت و عدم تعامل بر ميخيزد كه اگر ما موانع شناخت و سدهايي كه نزديكي را مشكل و گاه غير قابل امكان ميكند از ميان برداريم، اختلاف، جاي خود را به تقسيم منطقي وظايف خواهد داد و اين دو نهاد به داد و ستد قانونمند معرفت خواهند رسيد.
دین توصیفی است؛ نه دستوري
ـ دين، وحي و قرآن، توصيفي است و حقايق را نقاشي ميكند و بايد و نبايد نيست. بلي، گاه آموزههاي خود را در شكل بايدها و نبايدها ارايه ميدهد، ولي باز هم توصيف است، ميگويد: «صلّ» و به دنبال آن ميآورد: لانه كذا. درست است كه خداوند مالك كل و قادر است، ولي از باب زور و اجبار وارد نشده است، بلكه با بيان توصيفي تمام دين؛ حتي گزارههاي فرماني را بيان ميدارد و همهي آموزههاي آن تحليلي است و به گزارههاي توصيفي باز ميگردد.
متأسفانه در هزارهي گذشته خلفاي عرب و سلاطين فارس، دين را دستوري و فرماني نمودهاند، و اين امر سبب عدم پذيرش و اقبال عمومي به دين و مؤلفههاي آن شده است. دين فرماني به ناچار با تهديد به عذاب و ترس از جهنم همراه است و حال آنكه اگر به شيوهي توصيفي خود باقي ميبود، عشق و محبت آن را ترسيم مينمود.
اگر از ديد روانشناسي وجامعه شناسي نگاهي به جامعهي ديني شود، ميبينيم كه در تبليغ و ارايهي دين فرماني نيز بسيار بد عمل شده است، و ديني پر از منع و نهي كه هيچ گونه راهكار عملي واقعگرايانه را به دنبال ندارد، به عنوان دين الهي كه سرتاسر عشق و محبت است، ارايه ميشود.
از مشكلات عمدهي دينشناسي جوانان در حال حاضر، تبليغ بد از دين است. اين امر باعث شده است كه جامعه به لجاجت، سركشي، جبههگيري و مقابله برخيزد. نبايد همهي مشكل را در نبود، فقدان و فقر ديد، بلكه سركشي نيز به آن افزوده شده است و در حال حاضر، در جامعهي ما نفاق پنهان و دوچهرهگان نقاب دار رخنه نمودهاند كه خطر و ضرر آن از كفر آشكار خطرناكتر است.
علت اصلي عقبماندگي دين در دنيا اين است كه دين توصيفي، فرماني شده و دين فرماني نيز بيشتر در امور منفي و نواهي منحصر گرديده است، و به همين جهت جامعه و مردم مشي دينگريزي پيش گرفتهاند و به آن اقبال چنداني نشان نمي دهند و دينگريزي به صورت اصل و اجماع درآمده است.
دين حقیقتی ارشادی؛ نه تأسيسی
دين حقيقتي ارشادي است؛ اصل در دين، ارشاد به فطرت و ارشاد به حقيقت همهي اديان الهي است. دين بر آن است تا فطرت و حقيقت را ـ كه در همهي انسانها وجود دارد ـ شكوفا كند. دين، مبين است و پردهها و حجابها را كنار ميزند و روشنايي ميبخشد. دين مانند نور، وقتي بيايد، تاريكيها از بين ميرود و اشيا ديده ميشود، دين تاريكي و ظلمت را از بين ميبرد و در نتيجه، فطرت و حقايق اصيل نمايان ميگردد.
امام زمان عليه السلام نيز چنين است. در روايات آمده است وقتي آقا تشريف بياورند «جَمَع اللّه به عقول العباد» ، افكار مردم در حال غيبت به خاطر نبود تشعشع نور ظاهري امام زمان عليه السلام از هم گسيخته ميماند، و همه از هم پراكنده و جدا هستند كه با آمدن امام زمان عليه السلام، خداوند تبارك و تعالي اين پراكندگي راگرد محور حضرتش وحدت ميبخشد و وجود شريف آن حضرت، جامعه و مردم را يكپارچه ميسازد.
دين، همان فطرت و حقيقت و منش طبيعي ـ فلسفي است كه انبيا آمدهاند آن را تبيين كنند. دين، ارشادي است؛ نه تأسيسي، بلي در مواردي كه ممكن است انسان امري را درك نكند، دين تأسيس دارد؛ مانند: جزييات و ويژگيهاي امور خارجي.
تقلّب در امتحان
سئوال (۲۲۸) – اگر دانش آموز یا دانشجویی در امتحانات با تقلّب، نمره قبولی کسب کند و به مرحلهی بالاتر برود و از مزایای آن استفاده کند، حکم استفاده از این مزایا چیست؟
جواب _ تقلّب حرام است، ولی اگر تخصص و مهارت لازم برای کاری که برای آن استخدام شده دارد و مقررات استخدام رعایت شده باشد، استخدام و دریافت حقوق اشکال ندارد.
کمک به اجراکنندگان قانونگذاریهای خلاف شرع حرام است
هیچکس نباید در مقام قضاوت به استناد قانونی جز قانون اسلام؛ خواه از امور حقوقی باشد یا جزایی، کسی را محکوم یا حاکم سازد.
قانونگذاریهای خلاف شرع و وادار ساختن مردم بر عمل به آنها و کمک به اجراکنندگان این قوانین حرام است.
هبچ مسلمانی نمی تواند به عنوان دستور رئیس و مقام برتر خود، فرمان غیرشرعی او را عملی سازد و او را در جلوگیری از شعائر اسلام و غصب حقوق و آزادیهای مشروع و کارهای ضد اسلامی، کمک و یاری نماید.
حجیت قسم
اگر در جامعه دروغگويى و حريمشكنى امرى عادى انگاشته شود، قاضى نمىتواند براى اثبات ادعا، قسم را حجت و دليل شرعى قرار دهد و بايد جرم را از راههاى علمى و به روز ثابت نمود.
نقد و نسیه
سئوال (۱۲۲) – در معاملات گفته میشود این جنس را به صورت نقد و برای نمونه به هزار تومان میفروشم یا نسیه آن را یک ماهه و با ۱۰ درصد اضافه به هزار و یکصد تومان میفروشم، حکم این گونه معاملات از نظر شرعی چگونه است؟
جواب _ اگر در معاملهی نسیه، قیمت آن به صورت مستقل معین شود و مدت نیز گفته شود، اشکال ندارد، ولی اگر در صورت نسیه، همان قیمت با افزودهی درصد محاسبه شود، جایز نیست.
لطیفه گویی
سئوال (۲۲۱) – گفتن یا شنیدن لطیفه های رایج در کشور که تمسخر قشر، قوم یا مناطقی از مردم کشور را در بر می گیرد، چه حکمی دارد؟
جواب_هر گونه لطیفه گویی که استهزا و تمسخر فرد یا گروهی را در بر داشته باشد، حرام است.
گشوده شدن درهايى به سوى حرام هاى بسيار با سد حلال يا مباح
كسى كه بدون دليل و به خاطر قداست شخصى حلالى از حلال هاى الهى و مباحى را حرام مى كند يا در آن احتياط مى نمايد، ناخواسته جامعه را در سير به سوى حرام كمك كرده است چرا كه با سد حلال يا مباحى، درهايى به سوى حرام هاى بسيارى گشوده مى شود.
افزون بر اين، اگر انجام حلالى معصيت شمرده شود، حرمت معصيت از سكه مى افتد و عادى انگاشته مى شود.
دلهره اجرای حدود
حدود الهى همواره بايد عظمت و بزرگى خود را در جامعه داشته باشد و كمتر اجرا گردد تا دلهره ى ناشى از عملياتى شدن آن در دل ها باشد و كسى گرد گناهى كه حد دارد نگردد.
در صورتى كه اجراى حدى سبب كوچكى حدود الهى در چشم جامعه شود، جايز نيست آن را عملياتى نمود.زندان نيز در اسلام، مترسك است و حكومت در حد ضرورت بايد زندانى داشته باشد، نه اين كه بخشى از بودجه هاى خود را هزينه ى زندان كند.
زندان بايد چنان ترسناك بنمايد كه مو بر تن شنونده راست كند و همين امر موجب شود جرم و جنايت اندك گردد، نه اين كه زندان هتل برخى شمرده شود و هر كسى با كمترين جرمى به زندان انداخته شود.
ریختن پول در ضریح
سئوال (۱۶۰) – آیا ریختن پول در ضریح ائمه معصومین (علیهم السلام) در عراق_با توجه به این که در اختیار دولت عراق قرار می گیرد_جایز است؟
جواب_ریختن پول در هر ضریحی بستگی به این دارد که به علم عادی از مصرف آن در راه خیر آگاه باشد و در غیر این صورت، در حکم اسراف مال می باشد و پسندیده است وی خود به نیّت امام یا امام زاده، پول را به فقیران بدهد.
چگونگی عفاف و پوشش در اسلام
اسلام هم برای عفاف ظاهری و هم برای عفاف محتوایی، برنامه و حکم دارد. در عفاف ظاهری، پوشش تمامی اندام ـ بدون چهره و دستها تا مچ ـ را میخواهد؛ ولی اینکه این پوشش چگونه تأمین شود، نظری ندارد و سلایق را آزاد گذاشته و تابع محیطها و سنتهاست؛ مهم این است که جلف و سبکسرانه و نیز لباس شهرت نباشد و مستنکر و نیز آزار دهنده و تحریکبرانگیز و بدننما و شیشهای نگردد. عفاف محتوایی، مهمتر از عفاف ظاهری است. اسلام در مرتبهی نخست، نجابت و سلامت زن با دوری از آلودگی و فساد را میخواهد و عفاف ظاهری برای تحقق این مهم است.