نفي تكثر و تعدد از وجود و تبيين حقیقت شخصی وجود

 

رابطهٔ حضرت حق و آفریده‌ها، رابطهٔ فاعل و فعل و ظاهر و مظهر و پدیده و پدیدار است و از همگونی و وحدت و یکتایی تمام برخوردار است و همهٔ هویت خلقی ظهورات و صفات خلق، جلوهٔ ظهور ذات ربوبی حضرت ذو الجلال است.

 تعدّد و غیریت در جهت ظاهر و مظهر وجود ندارد؛ زیرا بعد از بداهت حقیقت وجود و رد سوفسطایی‌گری، اصل حقیقت به وصف وحدت ذاتی ـ که لازمهٔ اوّلی حقیقت است ـ ثابت می‌شود و هر نوع تعدّد و دیگربینی دلیل می‌خواهد؛ گذشته از آن که دلیلی بر اثبات آن در دست نیست و امکان اثبات آن با انکار حقیقت وجود همراه می‌باشد. این امر لازمهٔ وحدت حقیقت وجود است و افزوده بر این، کثرت و تعدد آن نیازمند ارایهٔ دلیل خاص است و اثبات تعدد آن با انکار آن برابر است.

در این‌جا لازم است جهت توضیح بیش‌ترِ شیوهٔ یاد شده در اثبات وحدت حق، نکته‌های زیر خاطرنشان گردد:

امری که قابل انکار نیست پذیرش اصل حقیقت و نفی سوفسطایی‌گری است. اصل حقیقت بدیهی یا مبین است و مورد نزاع و انکار نمی‌باشد.

افزوده بر این، امر دیگری که قابل انکار نمی‌باشد وجود دو چهرهٔ حقّی و خلقی در پدیده‌هاست که ذهن آدمی می‌تواند آن را بیابد. بر اساس اصل حقیقت نمی‌توان گفت: هرچه هست در ذهن است و حقیقتی در خارج نمی‌باشد؛ زیرا در این صورت با نقدهایی که بر ایده‌آلیسم و ذهنیت‌گرایی وارد است روبه‌رو می‌شویم و ذهن‌گرایی به سوفسطایی‌گری بازگشت دارد که مورد پذیرش هیچ کس نیست؛ پس «حقیقت» وجود دارد و وجود آن نیز خارجی و واقعی است.

حال اگر گفته شود: این حقیقت دارای دو فرد است: خلق و حق، و این دو بیگانه از هم می‌باشند، باید برای اثبات آن دلیل آورد. اگر گفته شود: این حقیقت همان خلق است؛ نه حق، نیازمند اثبات است؛ هم‌چنان که اگر گفته شود: این امر همان حق است و آفریده‌ای در بین نیست، گذشته از آن که برخلاف مشاهده است، اثبات آن نیازمند دلیل می‌باشد؛ ولی این بیان که: «حقیقت یکی است و چهره‌های خلقی چیزی جز ظهورات همان حقیقت نیست»، لازمهٔ قهری اصل حقیقت است؛ زیرا وقتی اصل حقیقت بین یا مبین باشد و دومی و چندگانگی نداشته باشد، چهره‌های خلقی غیریتی همراه ندارند و با اصل حقیقت به چهرهٔ ظهور برابر است؛ پس با پذیرش اصل حقیقت ـ که لازمهٔ ذهن عادی و عقل دقیق فلسفی است ـ زمینهٔ چندگانگی و کثرت یا انکار از بین می‌رود.

افزون بر پذیرش اصل حقیقت و ناتوانی از اثبات دیگربینی و چندگانگی باید گفت: اثبات چندگانگی و کثرت یا امکان آن با انکار اصل حقیقت آن برابر است؛ چرا که لازمهٔ حقیقت، وحدت، تشخّص و عینیت است و تشخّص و وحدت، کثرت‌بردار نیست و اثبات کثرت، خود نافی شخص حقیقت است؛ زیرا تعدد با تشخّص ذات حقیقت و هویت شخصیت که وحدت لازمهٔ آن است، همخوانی ندارد؛ چرا که با فرض پذیرش اصل حقیقت و اصل شخصیت در تحقّق ـ نه کلیت و عموم ـ وحدت شخصیت و هویت ذاتی و ذات هویت، عینیت شخصی حق را آشکار می‌گرداند و کلّی یا حیثیت، خود غیریت است که در این مرتبه امکان تصوّر ندارد؛ پس حضرت حقیقت، شخص است که وحدت، لازمهٔ هویت آن و تشخّص آن عین حقیقت آن می‌باشد.

بنابراین، به‌گونهٔ کلی باید گفت: شخص حضرت حقیقت دو بردار نیست و همهٔ ظهورات، نمودها و پدیده‌ها چهره‌های ظهوری آن هویت ذاتی و وحدت شخصی می‌باشد.

اگر كسي بگويد : صرف شی‌ء یا حقیقت و نفس وحدت منافاتی با کلیت و چندگانگی یا داشتن افراد متعدّد و حتّی متفاوت ندارد و می‌تواند حقیقتی خارجی باشد که دارای وحدت است، با این حال از کلیت برخوردار باشد و تعدّد و کثرت را نیز بپذیرد؛ هم‌چون همهٔ انواع که با کلی و حقیقی و خارجی و نوع بودن، تعدّد و کثرت افرادی را داراست، در پاسخ مي‌گوييم: اصل در تحقّق هر چیزی شخص‌بودن آن است ـ که امری خارجی و حقیقی است ـ و کلیت، نهاد ذهنی و عنوان مفهومی است که گریبان اشیا و امور را می‌گیرد. حال به‌خوبی روشن می‌شود که اگر اصل در اشیا کلیت یا نوع و صنف و جنس بودن آن‌ها بود، این توهّم جای طرح داشت که ممکن است حقیقت، کلی، نوعی و متعدّد باشد و کثرت را نیز با وحدت همراه داشته باشد، ولی همان‌گونه که گذشت، حقیقت، عین خارج، هویت واقع و ذات شخصیت است و دیگر جایی برای تعدّد، کثرت، غیریت یا نفی و انکار باقی نمی‌گذارد.

این حقیقت است که یک شخص است و دو بردار نیست. ذات این شخص است که هویت عینی هستی است و این هستی است که شخصیت آن دیگربینی و چندگانگی را نفی می‌کند و همهٔ کلیت‌ها، تعدّدها و نوعیت‌ها، پدیداری همین حقیقت شخصی است و با آن که همگان از آن ظاهر می‌شوند و دلی بی او لحظه‌ای حیات ندارد و ذهنی نمی‌تواند او را از خود دور سازد، ذاتش در خور ادراک هر کس نمی‌باشد.

بنا بر آن‌چه گذشت، شخص حقیقت و حقیقت شخصیت، هویت ذات و ذات هویت حق است که عین هستی و وجود می‌باشد؛ نه عین نمودها و پدیده‌ها.

همهٔ ظهورها و پدیده‌ها جلوه‌های جمال و تعینات جلالی وی می‌باشند؛ ظهور در ظهور و تعین از تعین، همه شؤون اوست و چهره چهرهٔ مصادیق و عناوین خلقی بروز و ریزش حضرت آن شخصیت و شخص آن حضرت است.

حقیقت شخصی وجود امکان چندگانگی و توهّم غیریت را بر نمی‌تابد. هرچه جزیی است ظهور است و شخصیت هر جزیی نیز ظهور است و شخص حقیقت و هویت شخصیت، ظهوردهندهٔ همهٔ آن می‌باشد و آن حضرت با آن که شخص است، جزیی نیست؛ پس هر جزیی؛ اگرچه به چهرهٔ ظهور شخص است، هر شخصی لازم نیست جزیی باشد و شخص شخصیت، بدون تعین و جزیی بودن، همهٔ ظهورها را از هویت ذاتی خویش بدون ارادهٔ زاید و اختیار بدوی و به عشق آشکار می‌نماید.

بنابر این هرچه با توهّم تعدّد و غیریت به ذهن آید و ظرف ظهور آن را دریابد، حقیقت شخصی وجود نیست؛ اگرچه جزیی و غیر باشد. پس اگر ما در خود از حضرت حقیقت، ذهنیتی چندگانه داشته باشیم یا آن هویت را در خود با غیریت همراه سازیم، ذهنیت ما هویت آن حقیقت و شخصیت نیست.

همهٔ این چهره‌های غیری و یا غیریت‌های متعدّد، ظهور فعلی حق و نمود ذهنی ما می‌باشد و عینیت آن حضرت نیست. چنین معنا و اندیشه‌ای همان ذهن‌گرایی و ایده‌آلیسم است که به‌جای حقیقت مطرح می‌شود و حقیقت با آن به‌طور قهری برای هیچ فردی خودنمایی ندارد.

بايد خاطرنشان شويم : هر اثبات‌گرایی اگر جهت، حیث و یا حد و نوعی از مبدء را دنبال کند، در دیگر جهات، حیثیات، حدود و انواع از انکارگرایان به‌شمار می‌رود. آن‌چه در این مقام اهمیت دارد، همان اعتقاد ماست که به همهٔ اثبات‌ها و انکارها پایان می‌دهد؛ زیرا باور ما نه حقّ را ثابت می‌نماید و نه آن را انکار می‌کند؛ نه به تعدّد اعتقاد دارد و نه به غیریت، و همهٔ اثبات‌ها و انکارها را زمینه‌های متفاوت ظهور و نمود و چهره‌های گوناگون اظهار و آشکار سازی حق می‌داند. تنها ادراک حقیقت، قرب به وی و وصول اوست که در خور تحمّل رؤیت انسان است. حقیقتی که از مقولهٔ تصوّرات بسیط است و تصدیق و اثباتی به همراه ندارد. همهٔ تصدیقات و اثبات‌ها در این زمینه حکایت‌هایی از آن حقیقت است که آدمی را در بر می‌گیرد.

این اندیشه و چنین عقیده‌ای است که ضمن آن که در رأس همهٔ اندیشه‌ها و عقاید قرار دارد، به همهٔ انکارها و اقرارها پایان می‌دهد و آشکارا می‌گوید: حضرت حقیقت، شخصیت و هویت است که با همهٔ وضوح عینی و علمی خود عین هستی و ذات همهٔ «هستی» است که پدیده‌ها به صورت ظهور فعل آن حضرت جلوه می‌کنند. چهره به چهرهٔ پدیده‌ها، ظهور و نمود جمال و جلال حضرت وجود است که هویت ذاتی او را به عشق اظهار می‌دارد.

همگونی دو چهرهٔ ظهور و ظاهر سبب می‌گردد هویت آدمی از درون فطرت خویش به‌راحتی چهرهٔ معبود خود را دریابد و هویت خویش را دور از حق نبیند و چندگانگی و تفاوت و تباینی با آن احساس نکند.

مطالب مرتبط