این پرسش که «فلسفه چیست» چگونه پرسشی است؟ آیا پرسشی ماهوی است یا پرسشی وجودی و یا تنها پرسشی ادبی است؟
آیا ماهیت و وجودی در آن یافت میشود یا ماهیت و وجودی در کار نیست و تنها حکایت از یک امر ذهنی میکند؟ آیا این پرسش پاسخگوی خاصی دارد؟ پاسخگوی آن فلسفه است یا علوم دیگر و یا پاسخگویی ندارد؟ به بیان دیگر، فلسفه که از بود و هستی اشیا سخن میگوید، بود اصل فلسفه چگونه بودی است و اصلا بودی دارد یا نه و بیانگر این هستی کیست و چه کسی باید بیان اصل فلسفه را بر عهده گیرد؟
اگر این وظیفه با فلسفه است، میتوان گفت خود اثبات کنندهٔ موضوع خود و در حقیقت، اثبات کنندهٔ خود است و اگر این وظیفه با دیگری است؛ پس فلسفه برترین علم نمیتواند باشد و فقط مجیب و پاسخگوست و دیگر فلسفه نیست و این امر خود منافی خود است.
در پاسخ به این پرسش باید گفت: این سؤال به سه صورت میتواند مطرح شود: یکم: پرسش ادبی، دوم: پرسش ماهوی و سوم: پرسش وجودی که هر یک با دیگری متفاوت است.
گاه پرسش بهطور ادبی مطرح میشود که فلسفه چیست؟ در این صورت، پاسخی که به آن داده میشود مفهومی است و جهت واژهای دارد و تنها واژهٔ آن مورد رسیدگی قرار میگیرد و همان برداشتهای فلسفی صورت ادبی به خود میگیرد.
نوع دوم پرسش، جهت ماهوی آن است. پاسخ این نوع پرسش اگرچه صورتی فلسفی دارد، باز جهت ادبی به خود میگیرد؛ زیرا حقیقت فلسفه در صورت ماهیت نمیگنجد و ماهیت خود چهرهٔ مفهومی به همراه دارد.
اگر پرسش جهت وجودی داشته باشد و پرسش از تحقق و وجود فلسفه باشد، این پرسش، پرسشی فلسفی است.
در پاسخ آن میتوان گفت: چنانچه تعریف وجود بدیهی است، تعریف فلسفه نیز بدیهی میباشد و پرسش از «فلسفه» با پرسش از «وجود» آن برابر است؛ زیرا حقیقت وجود در تمامی اشیا امری مسلم است و تحقق اشیا، فرع این حقیقت میباشد. پس پرسش از حقیقتی بدیهی، پاسخی بدیهی را به دنبال دارد و باید گفت پاسخ این پرسش با آن همگونی دارد.
آیا فلسفه هست؟ بله، فلسفه هست و تنها تفاوت دستوری دارد. در حقیقت این پرسش جوابی در بر ندارد و پاسخ آن در خود پرسش وجود دارد. از این رو، فلسفیان شرقی، نیازی به بحث در اطراف این پرسش ندارند تا بحث از اصل آن داشته باشند که آیا حقیقتی هست یا نه؟ این حقیقت ذهنی است یا خارجی؟ ما راه به خارج داریم یا نه؟ یافتن ممکن است یا محال؟ تمامی این پرسشها نوعی از انکار یا اثبات، عجز یا توان را به همراه دارد.
پس این بحث به اصطلاح عالمان شرقی، بحثی توضیحی است و میتوان گفت نیاز به بیان ندارد و فلسفه از علوم خود دور نمیگردد و با آنکه موضوعات دیگر علوم را بیان میکند، خود چنین نیـازی نـدارد تا لازم بـاشد به دنـبال پاسـخ آن باشیـم.
همین بحث در اصطلاح فیلسوفان غربی، صورت دیگری به خود میگیرد که باید گفت: چنین نیست که فلسفهٔ دیگری پیش آید و یا آنکه فلسفه به طور دیگری باید شکل گیرد؛ بلکه باید گفت بحث، صورت علمی به خود میگیرد و دیگر بحث فلسفی نمیباشد. این بحث هنگامی که صورت علمی به خود گیرد، به خصوصیت اشیا باز میگردد؛ نه اصل هستی اشیا.
پس میتوان گفت: این امر رایج در غرب، مغالطهٔ پیچیده میان خصوصیتها و اصل هویت اشیاست و چیز تازهای نیست.