سپر حفاظتی سالک در برابر حیله های شیاطین انسی و جنی، تمثلات، و توهمات

سپر حفاظتی سالک در برابر حیله های شیاطین انسی و جنی، تمثلات، تخیلات و توهمات

 

اگر سالک به خباثت نفسی آلوده باشد، تنها از یافته‌های خود خوشامد خواهد داشت و خود را عقل کل و کل عقل می‌داند و حتی برای اولیای الهی سند از حق بودن خود را ارایه می‌کند. چنین نفْسی سخت، قسی و مرده شده است.

اگر کسی از سحرگاهان ذکر «سبحان اللّه» را دور بگیرد و به حال درآید و حتی فرشتگان را در طواف خود ببیند، و حال خود را نگاه دارد تا آن که آفتاب طلوع کند و نماز صبح وی قضا شود، تمام آن‌چه را فرشته و ملک می‌دیده، شیطان بوده است که به دور وی حلقه زده بودند………

سالک باید از امور تردیدزا و شک‌آور که وی را دچار تحیر، فتنه و وسواس می‌کند و نیز اموری که او را مفتون و فریفتهٔ خویش می‌کند ـ مانند خودشیفتگی، خودبزرگ‌بینی، خودبینی و خود خوب‌بینی ـ دوری نماید؛ زیرا این امور، جز اشتغال نفس به غیر حق، نتیجه‌ای ندارد و با مناط و معیار سلوک ـ که همان از دست دادن خود است ـ در تضاد می‌باشد و به جای صعود، سقوط و هبوط می‌آورد.

این نکات، از اساسی‌ترین اصول سلوک است و رعایت آن، از ابتدای سلوک تا پایان آن، که به وصول می‌رسد، ضرورت دارد.

لازم است سالک خود را با ابزار علم همراه سازد و در هر امری با شناخت قبلی از آن، وارد شود؛ نه ناآگاهانه و بدون اطلاع و تأمل و از سر جسارت یا با شک و تردید. سالک باید صاحب اندیشه و علم باشد تا بتواند گزاره‌های علمی درست را پیش‌فرض‌های اندیشاری خود قرار دهد؛ وگرنه در صورتی که اندیشه‌ای صائب و عالمانه نداشته باشد و بخواهد با تقلید و تعبد، به سلوک بپردازد، هنوز در مبادی است که حوادث تاریک بر او هجوم می‌آورد و وی درمانده از انتخاب و خسته از راهِ آمده می‌شود؛ بدون آن که بتواند راه خروج و سلامت خود را بیابد و حق را در هجوم وسوسه‌های نفسانی، شیطانی و انسانی تشخیص دهد؛ این در حالی است که شیاطین بسیاری در هیأت افراد بسیار نیکوکار، صالح و عارف به همه چیز ـ به‌ویژه مغیبات ارضی ـ و در چهره‌ای که سیمای بهشتیان دارند، تمثل می‌یابند تا وی را بفریبند و دست او را در دست شیطانی انسی قرار دهند تا جهنمی از گناه و خیانت را برای سقوط سالک و مردود شدن وی رقم زنند.

در سلوک، کسی می‌تواند درست انتخاب کند، که قدرت علمی داشته باشد و علم را چراغ راه خود قرار دهد. این علم است که چون سپری حفاظتی، تمامی ورودی و خروجی‌های سالک را کنترل می‌کند و او را از وسوسه‌ها، مکرها و حیله‌های شیاطین انسی و جنی و تمثلات و تخیلات و توهمات آگاه می‌کند و به وی هشدار و بیدارباش می‌دهد و با نزدیک شدن خناسان و شیطان‌های جنی و انسی، وضعیت زرد یا قرمز را به او اعلام می‌دارد تا وی به غفلت نگراید و در زیر بمباران سنگین مکرهای آنان، پناهگاه لطف و عشق خداوند را از دست ندهد و در تندبادهای حوادث و موج حادثات، زیر سایهٔ آرامش اولیای الهی، بر کشتی امن آنان ره بپیماید. البته سالکی از موهبت چنین عنایتی بهره‌مند می‌شود که نفس وی قابلیت پذیرش سخن و گوش شنوا و نفسی صافی داشته باشد؛ وگرنه سالک ـ اگر به خباثت نفسی آلوده باشد ـ تنها از یافته‌های خود خوشامد خواهد داشت و خود را عقل کل و کل عقل می‌داند و حتی برای اولیای الهی سند از حق بودن خود را ارایه می‌کند. چنین نفْسی سخت، قسی و مرده شده است. نفسی که زنده است، به عاقبت خود اهتمام دارد و مسیر سلامت و سعادت را پی می‌گیرد و از مهالک و آن‌چه به شقاوت ختم می‌شود، در پرتو علم و آگاهی و توفیق اعطایی حق‌تعالی، دوری می‌کند. او می‌خواهد انسانی سعادتمند باشد. چنین کسی بی‌خیالی را کنار می‌گذارد و برای برگزیدن کاری و انجام آن، نخست به نیکی می‌اندیشد، فرجام کار را در نظر می‌گیرد و چنان‌چه عاقبت آن ختم به خیر می‌شود و او را از زمرهٔ خوبان و سفرهٔ پرنعمت اولیای الهی و از قرب حق‌تعالی دور نمی‌سازد، به آن مبادرت می‌ورزد. صاحب چنین نفسی از استاد خویش ـ بلکه همهٔ خیرخواهان ـ پند می‌پذیرد؛ وگرنه جهل مرکب و استکبار بر آن نفس، سایه افکنده و آن را سخت و مرده ساخته است. در این صورت نباید به سراغ مستحبات و قرائت قرآن کریم و اذکار رفت؛ چرا که بر نعش مرده، معرکهٔ نجوا راه انداختن است و مرده، گوشی برای شنیدن و نیوشیدن ندارد و عبادات، تنها بر تکبر و غرور او می‌افزاید. کسی که تکبر دارد، احتمال نمی‌دهد کسی بتواند چیزی بر دانش و آگاهی او بیفزاید و نیز خود را خط مستقیم هر راستی و درستی و حقی بدون پیرایه و کژی می‌شمرد.

کسی که قابلیت شنیدن و قدرت استماع ندارد، مانند زمین شوره‌زاری است که هرچه بذر در آن ریخته شود، چیزی از آن نمی‌روید. نفسی که نرم نیست و قابلیت ندارد، هرچه بر آن ذکر گفته و آیات قرآن کریم خوانده و نماز و عبادت گزارده شود، جز تضییع وقت و امکانات یا ابتلا به قساوت نفس یا متهم ساختن عبادات به نداشتن خاصیت و اثر، نتیجه‌ای ندارد؛ هرچند تکلیف واجب را نمی‌توان ترک کرد.

باید نخست بستر نفس و زمینِ کشت عبادات را آماده ساخت، سپس ادعیه و اذکار و عبادات را در آن پرداخت و این کار، بدون علم و اجتهاد و بدون داشتن گوش شنوا و قدرت استماع، ممکن نمی‌باشد و البته آن‌چه مهم است، عنایت و دستگیری ویژهٔ حق‌تعالی است.

کسی که علم ـ البته به همراه عنایت ویژهٔ حق‌تعالی ـ دارد، می‌تواند پیرایه‌ها را بازشناسد و رسم‌های باطل را تشخیص دهد و زندگی را با آن بیهوده و تباه نسازد و گاه گناهی را لباس عمل درست و معرفت‌زا نپوشاند.

همان‌گونه که گفته شد، علم از مبادی سلوک است و برتر از آن، «نور حکمت» است که خداوند به بندهٔ متقی خود اعطا می‌کند. مؤمن متقی، نوری در درون و چراغی در باطن دارد که آن را بر هر چیز بیندازد، حقیقتِ آن را روشن می‌سازد و می‌تواند سره را از ناسره تشخیص دهد و بصیرتی می‌یابد که حق را از باطل باز می‌شناسد. خداوند سینهٔ مؤمن را چنان باز، گسترده و منشرح می‌سازد که تمامی اسلام در آن جای می‌گیرد و وی بزرگ‌تر از اسلام می‌شود.

به هر روی، کسی می‌تواند سالک باشد که تفکر پویا و خلاق و نیروی علم و حکمت داشته باشد و کم‌ترین امتیاز وی آن باشد که بتواند در مسایل زندگی و پیشامدهای روزگار، اجتهاد نماید و مسایل روز را فهم کند و نیروی استنباطی داشته باشد تا به عامیانه‌گری، عوام‌بازی، قلندری، تعبدهای جاهلانه و مانند آن مبتلا نگردد. طبیعی است کسی می‌تواند چنین توانی داشته باشد که از علم و حکمت و از نفسی زنده و پویا برخوردار باشد.

زنده بودن نفس و پویایی آن، دو نشانهٔ مهم دارد: نخست آن که قدرت استماع داشته باشد و صداهای دیگر را نیز بشنود و نقدها و مخالفت‌های دیگران و اشکالاتی را که به او دارند به دقت گوش فرا دهد و آن را تجزیه و تحلیل کند؛ یعنی در پی آن باشد که از سخنان دیگران استفاده کند و معایب و نقاط ضعف خود را در کلام آنان بیابد. دیگر آن‌که هر روز اندیشه‌ای نو و تفکری تازه در او شکوفه زند و خود قدرت نقد و نیز نوآوری داشته باشد و یافته‌هایی نو و تازه، مشام جان او را معطر و باطراوت نگاه دارد؛ وگرنه بدون این دو، بیمار و مرده است. این بدان معناست که از میان عالمان، کسی پویایی دارد که در مسیر زندگی خود اندیشه‌های وی به‌طور مرتب ارتقا و رشد داشته باشد و هر روز، تازه‌تر از تازه‌تری عرضه دارد.

هر انسانی، خواه ضعیف باشد یا قوی، نیاز دارد کسی او را موعظه کند و خیر و صلاح او را به وی خاطرنشان شود؛ چرا که مسایل زندگی ممکن است آدمی را درگیر سازد و او خیر و مصلحت خود را تشخیص ندهد. به‌ویژه آن که آدمی دشمنی پر حیلت به نام «نفس» دارد که برای وی صحنه‌سازی و جلوه‌گری دارد تا بیراهه را راه و ناسره را سره و جاهل را عارف و فرد عادی را ولی مقرب حق‌تعالی بنمایاند.

برای وصول، باید علم به وصول داشت و دانش سلوک معنوی و اصول و قواعد و فنون آن را دانست. با توجه به این نکته است که می‌گوییم عرفان بدون شریعت ممکن نیست؛ زیرا شریعت، محتوای علمی را برای سالک آماده می‌سازد و کسی که مرزها و احکام شریعت را نادیده می‌گیرد، به گناهانی که سم قاتل است، آلوده می‌گردد. شریعت، ابزار علمی طریقت است و سبب می‌شود سالک صاحب فکر، حرکت و عمل درست شود؛ چنان‌چه طریقت، ابزار علمی حقیقت است و هر یک از این امور بر دیگری مترتب است.

سالک برای حرکت نیاز به مرشد، پیر و استادی دارد که هم صاحب شریعت باشد و هم صاحب طریقت؛ وگرنه چنان‌چه دو استاد متفاوت در این دو حوزه داشته باشد، میان آنان نزاع درمی‌گیرد؛ هم‌چون نزاعی که میان حضرت موسی با حضرت خضر علیهماالسلام درگرفت و او در میان راه متوقف شد. برای همین است که می‌گویند: «مرد اگر هست، به‌جز عالم ربانی نیست». در واقع استادِ کارآزموده، محبوبان هستند؛ محبوبانی که در حوزه‌های علمی مقیم شده‌اند. آنان هم فقه دارند و هم عرفان. عرفان اولیای حق در نزد آنان است و محبانِ شناخته‌شده تاکنون، عرفان ضعفا را در اختیار دارند.

به هر روی، ما در هر کاری، حتی در طریقت، نظر شریعت بی‌پیرایه را حاکم می‌دانیم و این شریعت است که سند عرفان است و چنان‌چه تجلی یا حالتی نفسانی با شریعت درگیر شود، چیزی جز شیطنت نیست.

اگر کسی از سحرگاهان ذکر «سبحان اللّه» را دور بگیرد و به حال درآید و حتی فرشتگان را در طواف خود ببیند، و حال خود را نگاه دارد تا آن که آفتاب طلوع کند و نماز صبح وی قضا شود، تمام آن‌چه را فرشته و ملک می‌دیده، شیطان بوده است که به دور وی حلقه زده بودند.

شریعت اسلام، دین خاتم است که تمامی نیازهای بشر، حتی طریقت او را پیش‌بینی و برنامه‌ریزی کرده است و کسی نمی‌تواند چیزی از خود بر آن بیفزاید؛ چنان‌که می‌فرماید: «وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یابِسٍ إِلاَّ فِی کتَابٍ مُبِین»(۱)؛ هیچ حالی نیست که حکم آن در شریعت بیان نشده باشد و شریعت، امری را فروگذار نکرده است تا بر آن حکومت یابد. هر چیزی درون شریعت است و چیزی از بیرون به آن راه نمی‌یابد.

کسی که حالات عرفانی بر او غلبه می‌یابد، باید کسی را بگذارد تا وی را از موضوعات احکام تکلیفی آگاه کند و اوقات نماز را به او خاطرنشان شود. البته اگر کسی واجبات و امور الزامی را بگذارد و به امور غیر لازم بپردازد، مشکل روانی دارد و باید برای سلامت نفس و روان خود تلاش کند؛ چرا که نفسی رمیده یا خسته دارد.

البته اگر سالک، تحت تربیت استادی فرزانه و کارآزموده باشد، چنین حالاتی برای او پیش نمی‌آید. اگر کسی تحت نظر استادی به عرفان رو آورد و بیابد درک عقلانی وی رو به ضعف می‌رود، روابط اجتماعی او تیره می‌شود و انزوایی می‌گردد، یا حالت وسواس در او زیاد شده است، از یکی از این دو حال خارج نیست: یا وی گمراه است و یا استاد او ضعیف، نادان و یا گمراه است.

سالک نباید از راه رفتن عادی، از تفکر و از اجتماعی بودن خسته شود و از این امور خوشامد نداشته باشد و انزوایی، راهب، عقده‌ای و وسواسی گردد. چنان‌چه کسی به این امور مبتلا شود، باید تمرین‌ها، ذکرها و ریاضت‌های خود و نیز استادی را که دارد، به‌کلی ترک گوید؛ چرا که جز گمراهی و آسیب برای او پی‌آمدی ندارد. سالک باید تحت تربیت استادی قرار گیرد که آدم بودن، معتدل بودن و وزان داشتن وی در مخاطره واقع نشود و هیچ گاه با شریعتِ بی‌پیرایه درگیر نگردد. سالک باید همواره نو، تازه و زنده باشد؛ همان‌طور که حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام چنین بودند.

توجه شود که نسخه‌های عرفان نباید مخالفتی با شریعت داشته باشد؛ ولی این بدان معنا نیست که باید موافقت کلی با آن داشته باشد و صرف احراز مخالف نبودن، برای مشروع بودن آن کافی است. مخالفت هر عمل عرفانی ـ اعم از ذکر، ورد و ریاضت ـ با شریعت، تنها گمراهی و شیطنت است. استاد سالم، درست، آگاه و کارآزموده، هیچ گاه نسخه‌ای نمی‌دهد که از ظرفیت سالک بیش‌تر باشد و او را زخمی و عفونی سازد که به مخالفت با شریعت کشیده شود.

تجلی شهودی نباید سالک را از پیروی از شریعت و خادم آن بودن، دور کند؛ بلکه باید او را به شریعت و خدمت به آن نزدیک‌تر کند. البته اگر سالک خودسرانه در سلوک باشد، به حتم گرفتار دیو و ددهای شیطانی می‌شود و ذهن و اندیشه‌ای گمراه و منحرف پیدا می‌کند.

درست است کسی که صاحب علم می‌شود هر چیزی را متهم و مشکوک می‌سازد تا آن را با تحقیق بپذیرد، ولی شریعت الهی و سنت او لسان وحی و قانون خداوندی است و کسی که در عرفان حالتی می‌یابد که با حکم شرعی منافات پیدا می‌کند یا با آن مخالفت عملی دارد، بیمار است و باید خود را درمان کند یا پی ببرد که استاد وی مهارت کافی ندارد و یا گمراه است. این که به سالک سفارش می‌گردد که در حال خود باشد ـ و به زبان عرف نیز گفته می‌شود «مهم قلب است» ـ برآمده از سنت غلط درویشی و خانقاهی است و خود این گزینه، از عادات و رسومات اشتباه و غلط است.

گرچه رسومات عرفی، عامی، اجتماعی و عمومی برای سالک محو می‌شود؛ چرا که حال سالک حاکم بر این رسومات است، ولی این امر در صورتی است که روش سلوکی وی درست و استاد او کاردان باشد و بر اساس شریعت حرکت کرده و نفس رحمانی در او دمیده شده باشد و شبهه‌ای در آن نباشد، که در آن صورت نمی‌شود حالی برای وی پیش آید که مخالفتی با شریعت داشته باشد. حتی در میان سنت‌های عمومی نیز سنت‌های الهی فراوانی است و نمی‌شود تمامی آن را اشتباه دانست. شهود و تجلی، نباید مخالف شریعت بی‌پیرایه و عرف درست و نیز مخالف برهان باشد؛ وگرنه مشاهده و رؤیت کاذب است و این بیننده است که باید تکذیب شود و اوست که نقص دارد و بیمار است و نه امور گفته شده. ما بحث از سنت‌ها و عرف و نیز عادات را در کتاب «حقوق نوبنیاد» به تفصیل و به گونه‌ای ممتاز و دقیق آورده‌ایم.

  1. انعام / ۵۹٫
مطالب مرتبط