اجتماعی بودن ضرورتی برای رفع مشکلات مادی است. ناسوت و ماده، انسان را به دیگران نیازمند میکند؛ وگرنه حقیقت آدمی هرگز نیازمند زیست با دیگران نیست و انس به حق تعالی، قوت حیات و روح هستی حقیقت آدمی است؛ اگر کسی به حقیقت خود رسیده باشد.
زندگی آدمی در ناسوت «تنهایی» و انزوا را بر نمیتابد. چنین نیست که گوشهگیری آدمی را از تمام نادرستیها برهاند؛ زیرا گوشهگیری باطن عفونی و بیمار او را پنهان میدارد و نیز تفکر را از خلاقیت ساقط میکند.
حق این است که انسان نمیتواند تنها باشد؛ چرا که او اجتماعی سرشته شده است؛ خواه جامعهای که در آن زندگی میکند سالم باشد یا فاسد. درست است جامعهٔ ناسالم، آدمی را به حوادثی شوم مبتلا میسازد، ولی زیان و ضررها از ناسالم بودن اجتماع است، نه از اصل اجتماعی بودن انسان.
آدمی بهطور طبیعی و عمومی، نمیتواند زیستی تنها و گوشهگیرانه داشته باشد. البته تنهایی به معنای دوری از غیر حق تعالی در بسیاری از جهات ممکن است و ارزش هم دارد، ولی این امر به معنای انزوا از مردم و جامعه نیست. انبیا و اولیای حق تعالی با مردم زندگی کردهاند و مردمی بودهاند، ولی اثر بد از بدان نمیپذیرفتهاند. زندگی سالم اجتماعی چنین معنایی دارد.
کسی که از اختلاط با مردم پرهیز میکند و سعی دارد در جرگهٔ پرهیزکاران برود و تنها با عارفان بنشیند خودشیفتهای است خودخواه که خود را از دیگران بهتر میداند. اسلام به هیچ وجه با رهبانیت و انزوا سازگار نیست و حتی آن را برای مسلمانی که در بلاد کفر زندگی میکند امری ناپسند میداند و به جای انزوا، مهاجرت را پیشنهاد میدهد. توصیه به انزوا ریشه در فرهنگ درویشی و قلندری دارد و عرفان به عنوان علمی مترقی و عروس علمها، چنین گزارههایی ندارد. درویشی انحراف و گمراهی است که میخواهد نفس را با خوار و خفیف کردن و با گدایی و فقر زخمزا و انزوا و تنهایی مهار سازد و عرفان حقیقی تمامی این امور را رد میکند. پایان عرفان درویشی خودنمایی، فخرفروشی، خود را به رخ دیگران کشیدن و بزرگنمایی خویش، تکبر، غرور، تظاهر و معرکهگیری برای درویشان فقیر و ضعیف است که چیزی جز خوار نمودن زیردستان را در پی ندارد و جز «انحراف بزرگ» نمیتوان عنوانی دیگر برای آن یافت. درویشی همانند مسیحیت و کلیسای تحریفشده عامل خمودی و سستی گردیده و خمودی را قانون خود کرده است. ماسیونرهای سیاسی نیز بر همین دو گروه سرمایهگذاری میکنند. البته در میان دراویش افرادی ساده و مظلوم هستند، ولی در رؤسای آنان کمتر فرد پاکی را میشود مشاهده کرد که وابستگی سیاسی به کشوری بیگانه نداشته باشد.
عالم دینی نباید کمترین توهینی به واژهٔ مقدس «مردم» داشته باشد؛ چرا که مردم برای عالم دینی همانند آب و او مثل ماهی است. اگر عالمی مردمی نباشد مثل ماهی است که از آب جدا افتاده و باید از زندگی؛ یعنی از صفا، محبت و عشقی که وی را با مردم نگاه داشته است خداحافظی کند و مرگ صفا و ملکوت خویش را با چشم خود ببیند. عزلت برای سالک یعنی مرگ. کسی که سالک و عارف است خلق الهی را ظهور او میبیند و رفت و آمد خود با مردم را تردد در آثار او مشاهده میکند. او با همه نشست و برخاست دارد و نشست و برخاست او با ضعیفان بیشتر است تا با اشراف علم و معرفت که توصیه به آن نوعی خودخواهی است و مانند کسی است که بهترین جای منزل و بهترین جای خودرو و بهترین رختخواب و بهترین پتو و بهترین خوراک را برای خود برمیگزیند و حرمتی برای دیگران نمینهد.