منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد نخست)
خواجه حافظ در دیوان خود، دربارهٔ بسیاری از امور مبدء و معاد و آغاز و انجام آفرینش، و جایگاه آدمی در نظام خلقت، و از جبر و اختیار، سِرّ قدر، عشق، عقل، علم، ریاضت و نقد و نکوهش دنیا و بسیاری از گزارههای فلسفی و عرفانی سخن گفته، که بر پایهٔ دادههای عرفان ابنعربی و همانند آن نیازمند بازپیرایی است. نمونهای از این استقبال در ادامه میآید:
بارها گفتهام و بار دگر میگویم
که من دلشده این ره نه به خود میپویم
در پس آینه طوطیصفتم داشتهاند
آن چه استاد ازل گفت بگو میگویم
من اگر خارم اگر گُل چمنآرایی هست
که از آن دستْ که میپروردم میرویم
دوستان عیب من بیدل حیران مکنید
گوهری دارم و صاحبنظری میجویم
گرچه با دلق مُلَمَّع می گلگون عیب است
مکنم عیب کز او رنگ ریا میشویم
خنده و گریهٔ عشاق ز جایی دگر است
میسرایم به شب و وقت سحر میمویم
حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی
گو مکن عیب که من مشک خُتن میبويم
خواجه حافظ در این شعر، جبرگرایی آینهواری و سرنوشت محتوم طوطیصفتی را برای خویش قایل است. او سعادت و شقاوت را امری پیشینی و بهطور کلی بیرون از دایرهٔ ارادهٔ آدمی میداند. وی با مُشتاقی، مَشّاقی میکند و نظام کششی عشق را نمیشناسد و آن را به جبر تحویل میبرد.
محبی تجربههایی محسوس از می بیداریبخش و هشیارسازِ «یقظه» دارد و همین احساسهای تجربی سبب میشود که انکارگرایان را وقعی ننهد و پیرانههای آنان را پیرایههایی بیش نشمرد؛ اما او در استقامت خود، از خلق و از پدیدهها فراتر نمیرود و محصور در آنان است. در استقبال از این غزل شورانگیز جناب خواجه حافظ گفتهام:
یار من گفته و من نیز بسی میگویم
او کند هرچه شود، من همه آن میپویم
جبر من نیست ولی بوده همین نکته قبول
آنچه یارم به دلم گفت، همان میجویم
خار و گل نیز چو من واله و سرگشتهٔ اوست
از همان دست که میپروردم میرویم
خار و گل نیز چو من واله و سرگشتهٔ اوست
از همان دست که میپروردم میرویم
گوهر دل شده از حق به منِ افتاده
نی ز من گوهر من، صاحب آن همسویم
برو از عیب و می و دلق و ریا و سالوس
ز همه ریب و ریا جان خوشم میشویم
خنده و گریهٔ من بوده ز وصل جانان
من گل دلبر خود، همره او میبویم
برو از عیب و ز خاک و می و میخانه و مشک
مشک من در بر من بوده خم ابرویم
عاشق و مست و خرابم، ز لبش شیدایم
هر کجا رو بکند، من بنمایم رویم
نشدم راحت و آرام بهجز خون و بلا
به سرم ریزد و گویم «بده»؛ این شد خویم
شد نکو خونی آن یار پریچهرهٔ ناز
ای خوش آن دم که بگیرد ز صفا بازویم
این استقبال میگوید: نظام ارادی و اقتضا و علل جزیی، اختیاری مشاعی به محبی داده است؛ اما در نظام مشیت و در ساحت لوازم ذاتی حقتعالی، محبوبی کششهای معشوق را عاشقانه میپوید و لطف جمال و قهر جلال برای او تفاوتی ندارد. بنابراین محبوبی که حبّ حق را با خود دارد، بر مشیت پویش دارد، نه به اراده. تمامی ظهور دارای اقتضاءات پیشین میباشد، نه علیت تام در ظهور چهرههای خود. بنابراین اقتضاءات خیر یا شرّ آنان قابل تبدیل و تغییر در ذیل نظام مشاعی و جمعی میباشد و انسان، واجد اختیار و نیروی عقلورزی برای انتخاب میباشد.
محبوبی نگاه حقی به هر حادثهای دارد و حق بر مدار او و او بر محور حق میباشد. محبوبی چهرهٔ ذات الهی را در هر آنی میپوید و خداوند نیز در همین چهرهٔ اطلاقی برای او ظهوری پر از صفا و عشق و نازکی و لطف دارد و البته محبوبی برای این رؤیت یکتانگار، تمکنی پر از همت و صفا دارد و مستانه خریدار سر دار میشود. محبوبی سِرشت بلاکشی دارد و برای آن مقاوم است. او به استقبال تیغهای بلا میرود و سیر سرخ خود را رقم میزند؛ چرا که محبوبی ذاتی جز با شهادت، به دیدار معشوق نمیرود.
کلیات دیوان نکو، تاکنون بیست و نه جلد شده که عناوین آن به شرح زیر است:
ردیفنام کتابتعداد ابیاتقالب
۱۳۴غزال بهترین۳۳۰۳غزل
۱۳۵رقصپاک۳۸۵۷غزل
۱۳۶دولت کریمه۳۵۳۳غزل
۱۳۷حوراء انسیه۳۵۸۴غزل
۱۳۸عروس دل۴۱۷۴غزل
۱۳۹دیوان عشق و معرفت ج ۱۲۸۳۲غزل
۱۴۰دیوان عشق و معرفت ج ۲۲۱۷۸غزل
۱۴۱دیوان عشق و معرفت ج ۳۲۸۶۹غزل
۱۴۲دیوان عشق و معرفت ج ۴۲۷۱۵غزل
۱۴۳نقد صافی ج ۱۱۶۰۸غزل
۱۴۴نقد صافی ج ۲۱۷۷۰غزل
۱۴۵نقد صافی ج ۳۱۶۵۵غزل
۱۴۶نقد صافی ج ۴۱۶۶۸غزل
۱۴۷شام ایران ج ۱۶۷۲۵ غزل
۱۴۸شام ایران ج ۲۷۲۷۴ غزل
۱۴۹شام ایران ج ۳۲۵۹۰دوبیتی و رباعی
۱۵۰بلا و ولایت ج ۱۲۲۱۳مختلف
ردیفنام کتابتعداد ابیاتقالب
۱۵۱بلا و ولایت ج ۲۴۱۸۱مختلف
۱۵۲جلای محبوبی۴۳۸۴غزل
زن؛ الههٔ عشق۳۵۴۷مختلف
۱۵۴شور نور۳۸۳۴مختلف
۱۵۵سوز و ساز۳۲۶۷قصیده
۱۵۶راز و ناز ۷۸۷۸ مثنوی
۱۵۷قرب یار۱۹۵۴ دوبیتی
۱۵۸عاشقترین۳۹۱۴دوبیتی
۱۵۹خون دل ۱۱۴۸قطعه و رباعی
۱۶۰لطف نازنین۱۶۴۲قطعه و رباعی
۱۶۱مات زلیخا۸۰۰دوبیتی، قطعه و رباعی
۱۶۲نازآفرین۳۸۰۰غزلیات
منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد نخست)