شرح فصوص‌الحکم

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد نخست)

شیخ اکبر محیی‌الدین عربی (م ۵۶۰ و درگذشت ۶۳۸ ه. ق) صاحب دو اثر عرفانی مهم « فصوص‌الحکم» و « فتوحات‌المکیه» می‌باشد. من وی را از عارفان محبّی و نوشته‌های وی را مبتنی بر داده‌های کلامی و اعتقادی اهل‌سنت می‌دانم.

وی از قوی‌ترین عارفان محبّی و شیخ و پهلوان این گروه از سالکان می‌باشد که با باورهای کلامی اهل‌سنت به عرفان قدم گذاشته است. من در این‌جا تنها بر کتاب فصوص‌الحکم وی حصر توجه نموده و از آن می‌گویم. خاطرنشان می‌شوم من شرح فصوص‌الحکم را دو دوره در قم تدریس نموده‌ام. دورهٔ دوم آن ضبط شده و تعداد جلسات آن به ۱۱۵۱ جلسه رسیده است. شرحی که من بر شرح فصوص‌الحکم دارم، به زبان فارسی و گسترده‌ترین شرح این کتاب تاکنون می‌باشد.

شرح فصوص‌الحکم به نام « مطلع خصوص‌الکلم فی معانی فصوص‌الحکم» از آن داوود قیصری (متوفی ۷۵۱ ق) است. قیصری از شاگردان عبدالرزاق کاشانی است.

شرح قیصری با آن‌که متن درسی و از مهم‌ترین شرح‌های فصوص می‌باشد اما بسیار شده است که قیصری در فهم اشارات ابن‌عربی راجل و ناتوان شده است و به مراد ابن‌عربی و عبارات فصوص پی نبرده است. او در شرح خود تابع آرای ابن‌عربی است و استقلالی از خود ندارد و همان گفته‌های شیخ را حتی در مواردی که شیخ به اشتباهات فاحشی گرفتار آمده تکرار کرده است. وی گاه نیز به تحریف معنوی متن فصوص دست می‌یازد. شارح قیصری در عرفان و قرب و رؤیت دستی ندارد و این شرح را بر شنیده‌های خود از عرفان استوار کرده است، نه بر دیده‌های خویش. بااین وجود، شرح قیصری متنی محکم و منظم است و لیاقت عنوان شرح را دارد.

قیصری در مقدمهٔ خود با تمجید از ابن‌عربی، لقب خاتم ولایت نبوی را برای وی می‌آورد و ادعای محیی‌الدین نسبت به خود را می‌پذیرد. ما این لقب را منحصر به امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌دانیم. مقدمهٔ قیصری اصول و قواعد عرفان و مبانی شیخ‌اکبر را در بر دارد و مباحث ریشه‌ای هم‌چون وجود، وحدت، اسما و صفات، اعیان ثابته، عقول، مثال و مراتب نزول، انسان، ولایت و نبوت و به‌طور کلی الفبای فهم عرفان شیخ را به دست می‌دهد.

من در شرح خود بر شرح فصوص، بر آن بوده‌ام تا فرهنگ عرفانی رایج بازاندیشی، نقد و تصحیح شود، وگرنه این شرح را متن درسی قرار نمی‌دادم. هدف من آن بوده این کتاب به‌گونه‌ای تصحیح شود که حتی خود شیخ و شارح از آن بسیار خرسند و خشنود گردند. آنان در دوره‌ای کهن که به قلت علّم گرفتار بوده و با سختی‌ها و رنج فراوان ـ و شاید در زیر فشارهای حاکمان جور ـ این کتاب را آورده‌اند؛ همان‌طور که ما آن را با ریاضتی شرح کرده‌ایم. من این کتاب را برای تدریس و شرح برگزیدم؛ زیرا کتابی که در خور عرفان به گونه‌ای جامع و مختصر باشد در فرهنگ خود نداریم. برای نمونه آثار مرحوم سید حیدر آملی با آن‌که ولایی و شیعی است، خود به اشکالاتی اساسی مبتلاست و مغزی متفکر و دلی صافی باید این خلا را پر نماید. من با این شرح، در پی تصحیح عرفان نظری هماهنگ با فرهنگ ولایی و توحیدی اهل‌بیت بوده‌ام. این شرح به نیکی می‌رساند که باب ولایت و عرفان شیعه خود چنان غنی است که نیازمند کتاب‌هایی هم‌چون فصوص‌الحکم و شرح قیصری بر آن نمی‌باشد. امید است توفیق این امر حاصل شود که متنی جامع در عرفان بر پایهٔ این شرح بنگارم تا بتواند به عنوان کتاب درسی جایگزین امثال فصوص شود. من در شرح خود هم گزاره‌های عرفان محبی فصوص را تصحیح کرده‌ام و هم عرفان شیعی محبوبی را آورده‌ام. هم‌چنین داده‌های کلامی، فلسفی، فقهی، تاریخی و علوم دیگری که شیخ از آن‌ها در فصوص استفاده کرده است، بازاندیشی کرده و عرفانی دقیق را جایگزین آن نموده‌ام. سخنان بسیار بلند و درست آن را نیز خاطرنشان شده‌ام؛ همان‌طور که وقتی بیش از یکصد و پنجاه شرح بر این کتاب نوشته شده است، به این معناست که گزاره‌های علمی بلندی دارد.

فصوص‌الحکم بهترین کتاب محیی‌الدین و برتر از فتوحات می‌باشد و اصول عرفان ابن‌عربی را در خود دارد؛ همان‌طور که الاسفار الاربعه بهترین کتاب صدراست و اصول فلسفی وی در آن می‌باشد. محیی‌الدین در عرفان راه‌رفته و مورد عنایت بوده و با ذهن قوی و بلندی که داشته توانسته تجربه‌های عرفانی خود و معنایی را که داشته به بند الفاظ بکشاند.

در میان متون بشری، منازل‌السائرین بهترین کتاب در عرفان عملی و فصوص‌الحکم ابن‌عربی از بهترین‌های متون عرفان نظری است. این کتاب با رؤیت‌های ابن‌عربی نوشته شده است و متنی فنّی می‌باشد. محیی‌الدین، عرفان را با این کتاب از محدودیت و قبضی که داشت بیرون آورده و به آن طرحی جامع داده است. این امر گستردگی معنوی ذهن و دل وی در عرفان را نشان می‌دهد. او با این کتاب، خورشیدی در عرفان گردید که عارفان بعد از خود را سیاره‌های منظومهٔ خویش ساخت و عارفان پس از وی به صورت غالب، بر مدار ابن‌عربی در ساحت عرفان گام برداشته‌اند. کتاب وی فصوص‌الحکم متنی است که بیش‌ترین توجه عارفان و علاقمندان عرفان را به خود داشته؛ به‌گونه‌ای که تاکنون حدود یکصد و پنجاه شرح بر آن نگاشته شده است. گزاره‌های فصوص در دایرهٔ حق و انصاف، بسیار بلند، قوی، گویا و رساست و عارفان بعد از وی بدون این کتاب، چیزی برای گفتن نداشته‌اند.

اقتدار عرفانی ابن‌عربی مصون از استکبار و استغنای وی نبوده و او را به ادعاهایی نابه‌جا و اعتماد بیش از حد بر آرای خود کشانده است و فصوص‌الحکم را که اقیانوسی است از معارف، به پیرایه‌های فراوانی آلوده است، اما این کاستی‌ها با تمامی فراوانی که دارد، نمی‌تواند از عظمت راهی که محیی‌الدین رفته است بکاهد. هدف ما نیز تحلیل و بررسی علمی نوشتهٔ وی می‌باشد نه قضاوت در مورد موقعیت قربی وی که آن با خداست.

محیی‌الدین مدعی وراثت است. او اگر از حیث کمالات معنوی و تقوا و به خصوص ولایت عام (قرب نزولی) از بسیاری از عالمان برتر نباشد، اما از آن‌ها پایین‌تر نیست. او دارای ولایت کلی و حب به اهل‌بیت علیهم‌السلام می‌باشد، اما در ولایت خاصه و تنصیصی (قرب صعودی به ولایت خاص امیرمؤمنان که شرط توحید می‌باشد) آن‌چه در کتاب‌های خود آورده مخالف با عقاید شیعه است و وی در تشخیص مصداق، نظر صواب را در کتاب خود نیاورده است و توجیهی درست نیز برای آن نمی‌باشد. البته نه می‌شود گفت کسی که اسم خلفا را می‌آورد، سنی است و نه می‌شود بر اساس ظواهر نوشته‌ای نسبت تشیع به کسی داد. محیی‌الدین بغضی به اهل ولایت ندارد و قرب و بعد و هدایت و ارزش هر کسی نیز به قدر قرب وی به مقام ختمی ولایت صعودی است. محیی‌الدین اگر توانسته بود ولایت خاص را تصحیح کند، کمالات وی بسیار بیش از این می‌شد که در این کتاب نشان می‌دهد. هر کسی صاحب مرتبه‌ای از ولایت است و به همان اندازه از هدایت بهره دارد.

برخی شارحان کتاب وی به او نسبت خاتم ولایت کلی می‌دهند در حالی که ما این مقام را برای امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌دانیم و شیخ بسیار نازل‌تر از آن است که چنین مقامی داشته باشد. من در شرحی که بر فصوص دارم خواسته‌ام حقایق عرفانی روشن شود نه قاضی قیامت بوده‌ام و نه جای خداوند نسبت به بنده‌ای حکمی دارم. من بوده‌ام و متن و شرح فصوص‌الحکم و آرا و نظرگاه‌هایی که ماتن و شارح داشته‌اند و باید از نظر علمی هرچه بوده، نقد و بررسی می‌شده است.

از ادعاهای ابن‌عربی زیارت قیامت و کشف آن است. این ادعا از ابن‌عربی بی‌راه نیست و می‌توان وی را در این ادعا تصدیق کرد. هم‌چنین می‌گوید مثل حضرت ادریس به مقام فنای ذاتی نرسیده ولی خود به آن وصول دارد که ما با وی همراه نیستیم. او مدعی است آخرین خشت ولایت است که دیگر کسی نمی‌تواند بر وی غلبه کند؛ در حالی که وی از بندگان محبوبی ذاتی و اولی و از عالین به‌کلی غافل است و به هیچ وجه به مباحث خاص ولایی راه نبرده است و بضاعت و سرمایهٔ وی در این باب مزجات (اندک) است. شیخ در بعضی موارد که از امیرمؤمنان سخن می‌گوید به گونه‌ای ناخوشایند عبارت می‌پردازد، اما می‌شود کلام وی را بر تقیه حمل کرد؛ زیرا مثل شیخ با خلفا قابل قیاس نیست و ذهن قدرتمند وی حق و باطل را در این‌گونه مسایل تشخیص می‌دهد. ابن‌عربی می‌گوید نبوت منقطع می‌شود و ولایت مطلقه در نهایت ظهور می‌کند. ما می‌گوییم ولایت امر باطنی است که با نبوت و امامت ظاهر می‌شود. این سخن شیخ اشکال دارد و نشان می‌دهد سیستم ولایت الهی را با ظرافت‌هایی که دارد، نمی‌شناسد. شیخ اکبر با این‌که رهبر و لیدر عارفان بعد از خود می‌باشد، اما سخن آخر در باب معرفت نیست و مشکلات معرفتی وی اندک نیست؛ به خصوص که برکت باب ولایت و عنایت مقام عصمت اولیای شیعی را نداشته است.

ابن‌عربی حتی نسبت به بیان توحید و شرک نیز مشکل معرفتی دارد؛ در حالی که توحید نقشی ابدی در سعادت انسان دارد و قبر و قیامت انسان را درگیر می‌کند.

ابن‌عربی به مشکلات اعتقادی، علمی، فلسفی و به تحریف‌های معنوی قرآنی فراوانی مبتلاست. عرفان ابن‌عربی به صورت جزیی با قرآن‌کریم تعارض دارد. شیخ در تأویل آیات الهی علمی و روشمند عمل نمی‌کند و بدون رعایت قواعد تأویل، معنای مورد نظر خود را بر آیات قرآن‌کریم تحمیل می‌کند و به تحریف معنوی آن‌ها می‌انجامد. نمونهٔ آشکار وی در تأویل بی‌اساس گفته‌های وی در فص نوحی می‌باشد. تأویل فرع بر تفسیر و ظاهر قرآن‌کریم است و نباید با آن مخالف باشد.

وی گاه در فصوص از پیچیده‌ترین بحث‌های عرفانی سخن می‌گوید و صفحه به صفحهٔ این کتاب آمیخته به مطالب بسیار بلندی است، اما گاه بدون آن‌که دلیلی برای گزاره‌ای داشته باشد، در آن داد سخن می‌دهد؛ گویی خود را مهم‌ترین سند این گفته‌ها می‌داند، اما ناراستی آن‌ها با تحلیل علمی به دست می‌آید. وی در برخی موارد آرای غیر علمی و بی‌اساسی را با این بیان که از اسرار است، بدون دلیل می‌گزارد و از آن می‌گذرد. در مواردی نیز وی ابتدایی‌ترین و ساده‌ترین گزاره‌ها را از اسرار خاص خود به حساب می‌آورد.

محیی‌الدین مراتب معرفت و کمال را در قامت بیست و هفت تن از حضرات انبیای الهی از حضرت آدم تا حضرت خاتم صلی‌الله‌علیه‌وآله و به تناسب موقعیت آن‌ها می‌آورد. شیخ، گویی اسامی انبیای الهی را بهانه‌ای برای طرح نظریه‌های خود آورده است؛ زیرا آن‌طور که شایسته است از زندگی انبیای الهی به تفصیل و بر اساس قرآن‌کریم سخن نمی‌گوید و تناسب طرح بحث‌ها را نیز کم‌تر رعایت می‌کند.

شیخ‌اکبر در فص آدمی که طولانی‌ترین فص این کتاب می‌باشد، از اصل اعطا و بعد از آن در فص شیثی از عطایا و مواهب جمعی و سِعِی الهی سخن می‌گوید؛ زیرا شیث هبة‌اللّه و در حکم وحی آدم بوده است. بعد از آن، فصی نوحی است که فصی سبوحی و تنزیهی می‌باشد و بحث تنزیه و تشبیه را به میان می‌آورد. فص ادریسی مباحث تقدیسی را ارایه می‌دهد. فص ابراهیمی فصی توحیدی است و توحید جمعی، مقام جمعی و تمامی اسما و صفت و حقیقت هیمان و عشق را دنبال می‌کند. حضرت ابراهیم جمعیت رسل و جمع تنزیه و تشبیه می‌باشد. جمعیت با تمامیت تفاوت دارد و تمامیت منحصر به حضرت ختمی صلی‌الله‌علیه‌وآله است.

فص اسحاقی فص حقی یعنی حق‌بودن رؤیای ابراهیم و واقع‌شدن آن در خارج را خاطرنشان می‌شود. او در این فص از عالم مثال می‌گوید. جناب شیخ میان اسماعیل و اسحاق دچار خطایی تاریخی می‌شوند و مطالب تاریخی دو فص اسحاقی و اسماعیلی را به اشتباه به دیگری نسبت می‌دهند.

فص اسحاقی بحث رب و مربوب و سِرّ ربوبیت پیش کشیده می‌شود. فص یعقوبی از مقام رَوحی یعقوب می‌گوید. مقام رَوحی نزول مقام رُوحی است. مقام رُوحی به حضرت عیسی اختصاص دارد. حضرت یعقوب از محبان است. شیخ اکبر نظریهٔ دین مردمی و تکلیف را در این فص دارد؛ در حالی که دین فقط الهی است. هم‌چنین فص یعقوبی باید کلمهٔ حزن، هجر و عشق و بلا باشد، اما شیخ از عشق چیزی نمی‌گوید. فص یوسفی از عالم مثال و تعبیر رؤیا می‌گوید و در آن هم از عشق و تنهایی چیزی نگفته است. شیخ چندان در عشق جلا نداشته و در فصوص، بسیار محدود و کم‌فروغ از آن سخن گفته است. شیخ تنها در جهت بحث‌های وجودی و وحدت وجود بر دیگران برتری دارد نه در عشق.

فص هودی از احدیت و واحدیت و مظاهر تعینات و نزول تا جحیم و نعیم که مظاهر خلقی هستند و به‌خصوص از احدیت فعلی و از ارباب و رب‌الارباب سخن می‌گوید. فص صالحی در حکمت فتوحی است. اسمای فتحی در مظاهر سبب اعجاز و کرامات خلقی می‌شوند. فص شعیبی نیز به اعتبار حیثیات و این‌که در میان عشیره و فامیل خود چون قلب بوده به مقام قلب و دل اختصاص می‌دهد. قلب مرکز شؤون و قوای متفاوت نفس است.

فص لوطی را فص ملکی به معنای شدت می‌گیرد و البته شدت را وصف قوم لوط می‌گیرد و خود او را به ضعف متهم می‌کند. وی در این فص گذشته از آن‌که در معنای لغوی ملک به خطا رفته است، به لوط نیز نسبت ناروایی می‌دهد.

موضوعات فص عزیری، سرالقدر، اعیان ثابته و حیات می‌باشد. این فص افزون بر آشفتگی در معنا به نظریهٔ اشتباه جبر مبتلاست.

فص عیسوی که فص پانزدهم کتاب است، فصی نبوی است و ولایت، نبوت، رسالت و خاتمیت موضوع آن می‌باشد؛ فص پرمخاطره‌ای که شیخ را در توجیه حوادث زندگی حضرت عیسی به تلاطم مبتلا کرده و او را در گذرگاه‌هایی تنگ به بن‌بست و به ادعاهایی بدون دلیل و اشتباه کشانده است.

فص سلیمانی فصی رحمانی است که دولت و ثروت سلیمانی و اقتدار او را تحلیل می‌کند. سلیمان چون سلطان انبیا بوده است، در راستای عقاید اهل‌سنت مورد احترام شیخ می‌باشد و از کارهای وی دفاع می‌کند. وی کم‌ترین اشکالی را متوجه سلیمان نمی‌کند؛ چرا که صاحب قدرت و حکومت می‌باشد.

فص بعدی فص داودی و در حکمت وجودی است. وی پدر را بر اساس برداشت‌های خود از پسر متأخر می‌اندازد؛ در حالی داوود صاحب کتاب زبور و مضامیر می‌باشد. هم‌چنین داوود خلافت و سلیمان حکومت دارد و پیش انداختن سلیمان بر داوود درست نمی‌باشد.

فص یونسی نفْسی است و از نفْس و ذکر می‌گوید. این فص به پیرایه‌های فراوانی مبتلاست. فص حکمة غیبیة فی کلمة ایوبیه، باطن نفس و سِرّ آدمی را تبیین می‌کند. حضرت ایوب به عوارض فنا مبتلا بوده است که کم‌ترین آن‌ها فقر می‌باشد.

جناب شیخ فص یحیاوی را جلالی می‌نامد. این در حالی است که حضرت یحیی جمالی بوده است نه جلالی. سلامی که یحیی به خود دارد جمالی است. اگر شیخ صفات یحیی را بر اساس قرآن‌کریم می‌آورد، محتوای این فص اوج می‌گرفت و سطحی و صوری و کوتاه نمی‌شد.

فص حکمة مالکیة فی کلمة زکریاویه از قوت و قدرت نفس انسانی و ارادهٔ محکم حضرت زکریا و مالکیت بر اراده می‌گوید. زکریا اقتدار نفسانی داشته است و مشکلات و آزار فراوانی را در راه خدا تحمل کرده است و نهایت نیز او را اره کرده‌اند.

حکمت ایناسی از زندگی الیاس می‌گوید و الیاس را همان حضرت ادریس می‌شمرد که به آسمان می‌رود و صورت شخصی وی فانی می‌شود و حقیقت او به نام الیاس به زمین می‌آید؛ در حالی که قرآن‌کریم آن‌ها را دو نفر آورده است. شیخ در این فص از فنا می‌گوید و از این‌که عقل در حریم پروردگار به وهم تبدیل می‌شود که نقد آن را در شرح خود آورده‌ایم.

فص لقمانی از حکمت و احسان و تفاوت‌های آن و نیز از شرک سخن به میان می‌آورد. اگر فلسفه بر مدار اندیشه و پندار است، حکمت ناظر به واقعیت‌های خارجی است و عرفان به حقایق توجه دارد.

اما سه فص هارونی، موسوی و محمدی، مهم‌ترین بحث‌های عرفانی و امهات مسایل معرفتی را طرح می‌کند. فص هارونی از امامت و خلافت می‌گوید. فص موسوی از حرکت حبی و سلطنت ظاهر و باطن و نیز از برتری موسی بر فرعون می‌خواهد بگوید اما شیخ به دفاع از عملکرد فرعون می‌پردازد و او را حق معرفی می‌کند.

بعد از آن فص حکمة الصمدیة فی کلمة الخالدیه کوتاه‌ترین فص فصوص می‌باشد که اسم بسیار مهم «صمد» را شرح می‌دهد. متأسفانه شیخ این اسم بلند و مقام عالی را به کسی نسبت می‌دهد که نبوت وی ثابت نشده و در قرآن‌کریم نیامده است.

آخرین فص فصوص با عنوان «فص حکمة التفردیة فی کلمة المحمدیه» فردیت و مقام ختمی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را بیان می‌دارد که مظهر احدیت پروردگار می‌باشند. این فص پیرایه‌های فراوانی دارد و آن‌گونه که شایسته است و بر مدار قرآن‌کریم پرداخته نشده است.

ابن‌عربی دانش اسماءالحسنی را به گونهٔ موهبتی ندارد و کم‌تر جایی است که از اسمی سخن به میان آورد و آن را به درستی تا به آخر پایان برد. او در فص شعیبی می‌گوید ذات حق‌تعالی غنی بالذات است، اما صفات فعلی پروردگار به محل و به عالَم خلق نیازمندند که با تفکر شیعی منافات دارد. شیخ اکبر تناکح اسمایی را تئوریزه کرده است؛ در حالی که اسمای الهی عین همند و تعدد و کثرتی در آن‌ها نیست تا بتوان فرض نکاح در آن‌ها داشت. او در تبیین چگونگی علم حق‌تعالی به ظهور، چندان موفق نیست، هرچند در این‌که علم حق‌تعالی به اشیا را عین ذات می‌داند و غیریت را از آن برمی‌دارد و علم به اشیا را از طریق عقل اول نمی‌داند، راه صواب رفته است. او معتقد است اسمای مستأثره مظهر ندارند و ظاهر نمی‌شوند و در توجیه تعین آن‌ها و مستوری این اسما که البته سخنی درست نیست، ناکام می‌باشد. او در دانش اسما مطالعه داشته است و موهبت ولایی این علم نصیب وی نشده است.

او اگر در مثل فص داوودی از اعداد و حروف سخن گفته، به خطا رفته و این امر نشان می‌دهد وی در علم حروف و اعداد دستی نداشته و آن بحث‌ها برای وی روشن و گویا نبوده است.

فصوص‌الحکم با آرای کلامی اهل‌سنت نوشته شده است و همانند سیاست اهل سنت، برای تبرئهٔ خلفاء، و آرامش مردم، به پیامبران الهی نسبت‌های ناروا می‌دهد و حاکمانی هم‌چون فرعون را تبرئه می‌کند. شیخ اکبر به پیامبر معصومی هم‌چون حضرت آدم به‌راحتی نسبت مخالفت می‌دهد؛ در حالی که حضرت آدم نهی مولوی نداشت و نهی خطاب به وی تنزیهی آن هم تنزیه تقدیسی است، یعنی حضرت آدم با مخالفت تقدیسی خود مقام جمعی خویش را احراز کرد و با آن که توبهٔ وی پذیرفته شد، باز هم هبوط نمود تا بتواند صعود داشته باشد. آدم با همین مخالفت تقدیسی، شکست شیطان را رقم زد و چنان‌چه این مخالفت را نداشت، شیطان در کار خود موفق بود. آدم با منتهای هبوطی که پیدا کرد، شیطان را شکست داد. هبوط وی اگر مذموم بود، با این که توبهٔ وی قبول شده است، نباید اتفاق می‌افتاد. عصمت انبیا در جایی شکست ندارد، اما ناآگاهی از نظام ولایی آن‌ها پیرایه می‌سازد.

ابن‌عربی به انبیای معصوم الهی نسبت‌های ناروا و گناه و اشتباه و گمان می‌دهد و برخی از کارهای آنان را سلیقهٔ شخصی آنان می‌داند. وی به حضرت ابراهیم که از او می‌پرسند: «أَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآَلِهَتِنَا یا إِبْرَاهِیمُ»(۱) و آن حضرت پاسخ می‌دهد: «بَلْ فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کانُوا ینْطِقُونَ»(۲) نسبت دروغ می‌دهد. تاکنون مشی عالمان شیعی این بوده که در این مباحث، تنزیه‌الانبیاء می‌نوشته‌اند، اما به نظر من باید علم تفضیل‌الانبیاء را دراین خصوص تدوین کرد. در تفضیل‌الانبیاء گفته می‌شود تمامی انبیا در اصل عصمت مشترک می‌باشند و بعضی بر بعضی به اعتبار عبودیت و ولایتی که دارند، دارای فضیلت و برتری می‌باشند و مراتب آنان یکسان نیست. تفاوت میان پیامبران در فضیلت است نه در تقصیری که در کارهای خود داشته‌اند و نه با جهت بشری و به‌گونهٔ سلیقه‌ای عمل کرده‌اند و عمل آنان دارای عصمت می‌باشد و اشکالی به آن وارد نیست تا نیاز به تصحیح و توجیه داشته باشد. ما اشکالات شیخ بر انبیای الهی را در هر فصی پاسخ داده‌ایم.

وی کودکانی را که فرعون دستور قتل آنان را داده بود، قوت روح موسی می‌داند و فرعون را این‌گونه از این گناه ستمگرانه و بزرگ تبرئه می‌کند؛ چرا که حاکم بوده است. وی این نکته را حکمتی غیبی و اعطایی مخصوص به خود می‌شمرد. شیعه اطاعت از غیر اولیای خدا و حاکمان صاحب شرایط و منصوب از ناحیهٔ خداوند را حرام می‌داند و چنین نیست که هر کس قدرتی دارد از خداست و اگر چیره شود باید از او اطاعت داشت، بلکه این اقتدار باید طریق درست و مجرای سالم داشته باشد. هم‌چنین شیعه اعتقاد جازم به عصمت انبیای الهی و ائمهٔ اهل‌بیت علیهم‌السلام و حضرت زهرا علیهاالسلام دارد. پیامبر یا امام غیر معصوم نمی‌باشد، ولی می‌شود معصوم نه پیغمبر نه امام باشد، اما اهل‌سنت عصمت را برای انبیا لازم نمی‌دانند و به تعبیر ابن‌عربی «اُمنیه» را بر آنان روا می‌دانند. امنیه، آرزو و تحقق امری مطلوب است. از مهم‌ترین کاستی‌ها و اشکالات ابن‌عربی این است که عنوانی برای عصمت در بحث ولایت ندارد؛ در حالی که عصمت جایگاه بلند و مهمی در معرفت و وصول به حق‌تعالی دارد. کم‌ترین خطا و سهوی به اندیشه و عمل معصوم راه ندارد و آنان در اخذ، حفظ و ایصال وحی مصون می‌باشند. انبیای الهی همه اصل عصمت را دارا می‌باشند و نیز این فضیلت آنان دارای مراتب می‌باشد و یکی را بر دیگری برتری می‌دهد. آنان غرق حالات رحمانی هستند و القاءات شیطانی و رجس و پلیدی از آنان دور است.

از مشکلات شیخ آن است که میان عرفان و علوم دیگر خلط می‌کند و گاه بحث‌های ابتدایی علوم دیگر مانند منطق و شکل قضایا را در متن کتاب خود آموزش می‌دهد.

وی هرجا از طبیعت می‌گوید به‌خصوص نظریهٔ افلاک، بر پایهٔ آرای کهن و هیأت بطلمیوسی قدیم می‌باشد که امروزه دیگر ارزش علمی ندارد و بایگانی شده است. چنین بحث‌هایی امروزه دیگر حشو و تنها متعلق به تاریخ علم است و باید همتی باشد که با بازنگاری و ویرایش دقیق علمی این متن، چنین بحث‌هایی را از آن پیراسته و حذف کند. او حتی مثل عرش و کرسی را نیز با همین پیرایه‌ها تحلیل و توجیه می‌کند. وی مفاهیم و عناوینی مانند روح اعظم، عقل اول، لوح، قلم، عالم ادنی، دهر اعلی و دهر اسفل را در برخی موارد با گزاره‌هایی جعلی تبیین می‌کند. او ممتنع را حقیقتی الهی قرار می‌دهد که نشان از ضعف شیخ در بحث‌های فلسفی و نظریهٔ معرفت دارد.

ابن‌عربی از نفسی کلی می‌گوید که با قوهٔ کلی خود تمامی نفوس و مثالات و خیالات را در حیطهٔ خویش دارد. وی این نفس کلی را بالاترین، بسیط‌ترین و نخستین صورت نسبت به اعیان ثابته می‌داند. ما دلیلی برای پذیرش نفس کلی، خیال کلی و قوهٔ کلی آن‌ها نداریم و این سخنان را بی‌اساس و واهی می‌دانیم.

ابن‌عربی در ترتیب و چینش فص‌های فصوص، روشمند و علمی عمل نکرده و آن را نامناسب و ناموزون و ناشایست آورده است. وی فص عیسوی را بسیار پیش انداخته و فص موسوی را بعد از فص هارونی آورده است. این در حالی است که هارون امام موسی بوده و موقعیت وی بدون تبیین زندگی جایگاه حضرت موسی به دست نمی‌آید. هم‌چنین فص موسوی از مسایل مادی و اجتماعی و مشکلات ناسوت می‌گوید ولی فص عیسوی از مسایل معنوی و الطاف ربوبی و عنایات اعجازی. در نظام طبیعت و بعثت انبیا نیز حضرت عیسی بعد از حضرت موسی بوده است.

ابن‌عربی چون صبغهٔ کلامی دارد و با اعتقادات اهل‌سنت وارد عرفان شده است، نسبت به مباحث فلسفی اندیشه‌ای راسخ نیاورده است. وی ماهیت را می‌پذیرد و مثل بحث اعیان ثابته را با آن تطبیق می‌دهد و جواهر و اعراض فلسفهٔ مَشّا را پایهٔ بحث‌های طبیعی خود قرار می‌دهد. در بحث اختیار و اراده همان عقاید جبری اهل‌سنت را بازگو می‌کند و در توجیه تصرفات خلقی می‌ماند و آن را تصرف حق‌تعالی در خود می‌داند و همت عارف را با این عقیده درمانده و تعطیل می‌سازد. ما می‌گوییم صاحب مقام معرفت و همت، بهترین کار را انجام می‌دهد و بر کارایی او افزوده می‌شود. این‌که هر چیزی ظهور حق‌تعالی است منافاتی با نظام اقتضایی و اختیار مشاعی آدمی و تکلیف و جزا و عقاب وی ندارد و در این بحث باید حفظ حیثیت نمود. وی به صورت استحسانی و ذوقی می‌گوید می‌شود به مقامی رسید که تکلیف از انسان ساقط بشود.

شیخ اکبر بی‌توجه به آیات قرآن‌کریم حضرت ادریس و الیاس را یک نفر می‌داند که تناسخ‌وار یکی شده‌اند. درست است سخنان برخی از عارفان شبیه نظریه تناسخ می‌باشد اما گفته‌های آنان با تناسخ تفاوت دارد اما سخن شیخ در این‌جا هیچ توجیه و محمل صحیحی ندارد و همان تناسخ باطل می‌باشد. او مثل شیخ اشراق نیز ادریس و هرمس از حکیمان یونان را بدون رعایت تناسب زمانی یکی می‌شمرد. هم‌چنین حکیمانی مانند سقراط، افلاطون و ارسطو اگرچه در عقلانیت عظمت داشتند و الهی بودند، ولی دلیلی برای این که پیامبر باشند، در دست نیست و نباید نظام حکیمان فلسفی را با نظام پیامبران الهی خلط کرد.

به هر روی، با این همه معضلات علمی که ابن‌عربی دارد، دیگر درست نیست که حوزه‌های عرفان شیعی بر این سفره ارتزاق کند و متن مستقل عرفانی خویش را نداشته باشد.

۱ـ ابراهیم / ۶۲٫

۲ـ ابراهیم / ۶۳٫

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد نخست)

مطالب مرتبط