منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد نخست)
در عرفان نظری سه کتاب تمهیدالقواعد، شرح فصوصالحکم و مصباحالانس متن درسی میباشد. تمهید کتابی ابتدایی و مفهومی محض است که دو مسألهٔ حقتعالی و انسان کامل را میآورد. فصوصالحکم مسایل فراوان اما نامنظمی دارد و مصباحالانس کتابی منطقی و مترنم میباشد. باید گفت عالیترین و مهمترین کتابی که در عرفان نظری تدریس میشود، مصباحالانس میباشد.
مؤلف متن اصلی کتاب، یعنی « مفتاحالغیب»، جناب صدرالدین قونوی (۶۰۷ ـ ۶۷۱ یا ۶۷۳ ه. ق) مرید ابنعربی و سرآمد شاگردان وی بود که بعد از او در عرفان کسوتی عظیم داشت و بر شرح، تبیین و تصحیح عرفان استاد خود همت گمارد. قونوی که خلیفهٔ بهحق ابنعربی در عرفان بوده است، عرفان ابنعربی را بهخصوص با نگارش « مفتاحالغیب» تدوینی منظم و بسطی عمیق داده و نیز بعضی از اشکالات استاد خود را تصحیح کرده است. در عرفان، به ابنعربی لقب شیخاکبر و به قونوی لقب شیخ را دادهاند.
مفتاحالغیب بیشتر تکرار همان مطالب فصوصالحکم و فتوحاتالمکیه میباشد. مطالعهٔ دقیق این کتاب، خواننده را از مراجعه به بسیاری از کتابهای عرفانی بینیاز میگرداند؛ زیرا این کتاب عالیترین بحثهای عرفانی را به گونهای جامع در خود دارد و کتابهای دیگر بیشتر تکرار همین کتابهاست.
مفتاحالغیب نیز همچون فصوصالحکم بر مذاق مکتب اهلسنت نوشته شده و از عرفان محبّی ابنعربی فراتر نرفته است. ما با شرح مصباحالانس خواستهایم عرفان را بر پایهٔ فرهنگ ولایی شیعی بازاندیشی و منقح کنیم تا زمینه برای نگارش متنی عرفانی که با فرهنگ اهلبیت مخالفت نداشته نباشد و حقایق بیپیرایهٔ علمی و عرفانی را ارایه دهد، فراهم گردد.
اگر فصوصالحکم و فتوحاتالمکیه را اقیانوسی از معارف بدانیم که البته پیرایههایی نیز در آن است، سلطانی مانند قونوی همت بر ویرایش علمی عرفان ابنعربی میگمارد و به مقداری که توان وی بوده است به تصحیح این عرفان میپردازد و سخنان اشتباه شیخ اکبر را تحلیل و تجزیه میکند.
هم محییالدین و هم قونوی به حق عارفان بزرگی بودهاند که توانستهاند تاکنون بر تارک عرفان بدرخشند و حیات علمی داشته باشند. قونوی در عرفان چنان قوی است که همچون محییالدین تالی ندارد و بعد از شیخ اکبر قرار میگیرد، اما اشکالات علمی ابنعربی بیش از قونوی میباشد و او کارآزمودهتر و دقیقتر از ابنعربی کتاب مینویسد؛ اگرچه ابنعربی بیش از قونوی راه معرفت را پیموده و از او قویتر و بزرگتر میباشد. در واقع قونوی بر شانههای ابنعربی نشسته که قونوی شده است. قونوی کسی است که شمس تبریزی را نمیپذیرد؛ یعنی همان کسی که مولوی شیفتهٔ وی میگردد و محتوای عرفانی و قلندری خویش را در برابر این رند سالک و پیر هفتادساله و تُرک سرسختِ عرب و عجمدیده میبازد. البته خود مولوی نیز عظمت قونوی را باور داشته است؛ چنانکه وصیت میکند قونوی بر جنازهٔ او نماز بگزارد. مولوی در عرفان خود به سطحینگری مبتلا بوده و عرفان وی عمق نداشته است اما جامعه اگر علمی نباشد و به پوپولیسم گرفتار باشد، افراد کمعمق و سطحی و غوغایی را شهره و موجسوار مینماید. مولوی درگیر متنهای سنگین عرفان علمی نشده و بر ساحت اساطین این علم، تلمّذ نداشته است.
قونوی عالمی محقق و سالکی عارف بوده و در عظمت او همین بس که بزرگترین و مقربترین شاگرد محییالدین میباشد که بلندترین سخنان عرفانی را با کمترین اشکالات ـ البته در قیاس با عبارات ابنعربی ـ در مفتاح میآورد، اما او نیز هرچه دارد از ابنعربی است و از بزرگترین اقمار منظومهٔ عرفانی او میباشد. او هم سخنان مبسوط شیخ را تلخیص کرده و عبارات زاید و حشو آن را گرفته و هم هرجا لازم بوده بهخصوص در تتمهٔ کتاب که از صفات انسان کامل میگوید، آن را ماهرانه و متبحرانه و بسیار ظریف تفصیل داده و این نشان از قرب ولایی او دارد که چنین مهارتی به او بخشیده؛ گویی او دیگر از اهل تسنن نیست و از آنها فاصله گرفته است؛ اگرچه وی همچون ابنعربی در ولایت خاص و قرب صعودی به امیرمؤمنان علیهالسلام مشکل دارد و همین مانع از وصول عمیق آنان شده است. البته قونوی در جایی عبارتی ملکوتی و شیرین راجع به امیرمؤمنان علیهالسلام دارد که گویای آن است که مقام ولایی آن حضرت را میشناسد، آنجا که میگوید: «وهذا الحال من وجه یشبه الحال الکلی الذی ینتهی إلیه الإنسان الکامل فی منتهی امره وکماله کالنبی وعلی صلوات الله علیهما وآلهما ومن شاء الله من العترة والأولیاء من العترة المعصومین والاولیاء التالین». با توجه به این عبارت میتوان نسبت تقیه را به وی داد؛ بهخصوص که او در فضای چیرگی حاکمان سنیمذهب و استبداد سخت متکلمان و فقیهان متعصب آنان که در استبداد خشن دینی، بهراحتی فتوای کفر و قتل میدادند، این کتاب را نوشته است. قونوی در اعداد و حروف توانایی داشته است و گاه به گونهای عبارت میآورده که آگاه به این دو علم، به مراد قونوی میرسیده است. عبارات قونوی در مفتاح بهخصوص در تتمهٔ کتاب و در باب معرفی انسان کامل بسیار دقیق، سنگین و مناسب و عالی است و این نشان میدهد که وی بر اصول مربوط به شناخت انسان کامل و مباحث ولایت احاطه داشته است. وی محبت و توسل به اهلبیت عصمت و طهارت علیهمالسلام را توصیه دارد و میگوید: «وبالاصحاب الکساء توسّلوا». او در فصل دهم که از صفات انسان کامل میگوید عباراتی دارد که بوی ولایت و خون از آن میآید و گوی سبقت را از استاد خویش محییالدین در باب ولایت میرباید. ما نیز اینجا قاضی محکمه نیستیم و نمیخواهیم کسی را محاکمه و داوری کنیم و قصد ما ارزشیابی بحثهای علمی و عرفانی مفتاحالغیب و شرح مطالب این کتاب میباشد و اگر کسی قصد داوری دارد نمیتواند سطحیاندیشانه عبارتی را دستاویز حکمی قرار دهد. ما عبارات بلند ولایی وی در اینجا را صنایع بدیع قونوی میدانیم. او صفات انسان کامل را که معنا میکند مصداقی جز امیرمؤمنان ندارد و این شاهکار واژهپردازی در ساحت معنوی ولایت جز از قونوی بر نمیآید و در این میدان، کسی حتی شیخاکبر در اندازهٔ او نمیباشد.
به هر روی، چنانچه بپذیریم وی به واقع سنیمذهب بوده است، باید گفت آنان اگر ولایت خاص صعودی را داشتند، بیش از این حیات و نما و نمود علمی داشتند. قلب قونوی اقتدار دریافت واردات را داشته است و چنین نیست که فقط شاگرد اندیشاری و فکری محییالدین باشد، بلکه خود صاحب سِرّ بوده است. در کتابهای او مطالبی ظریف، شیرین و گواراست که منحصر به او میباشد و در آثار شیخ اکبر نمیباشد. وی در برخی مباحث وجودی به خصوص در بحث اسماءالحسنی از شیخ نیز قویتر میباشد.
قونوی در ارادت به استاد خویش محییالدین چنان صفا داشته که جز او را نپذیرفته و فقط به او اهتمام داشته است؛ چنانکه اعتنایی به شمس نمیکند و حصر توجه خود به ابنعربی را حفظ میکند و او را سلطان یگانهٔ این کسوت و سرآمد عارفان میشمرد و البته قونوی تنها شاگردی است که میتواند افزون بر در اختیار داشتن معانی عرفانی، پا به پای ابنعربی در راه عرفان پیش رود و حتی در راههایی گام بردارد که محییالدین آن را نرفته و بسیاری از کاستیها و ناراستیهای عرفان ابنعربی را تطهیر و درست کرده است. برای نمونه قونوی آنجا که میگوید احدیت، تعینی است که راهانداز و حافظی مستأثر دارد و احدیت وصف آن حق میباشد، از ابنعربی پیش میگیرد. قونوی در این عبارات میداند که معرکهٔ معرفت بعد از احدیت است که تعینی ندارد، چون خود احدیت تعین اول است. او گوید: «فکانت الاحدیة نعت ذلک الحدّ المشار الیه فهو معقول غیبی لا یظهر أحدا». او از معقولی غیبی و حقیقتی مستأثر و غیبی میگوید که مفتاح غیب است و وصول به آن بدون تعین حاصل میشود. قونوی استاد و آگاه به این بحث است که چنین قویتر از محییالدین سخن میگوید. با این وجود اگر ابنعربی عارفی آسمانی است، قونوی بر سطح زمین پرواز دارد و اگر ابنعربی یکی چون هزار باشد، قونوی یکی چون صد است.
مفتاحالغیب را باید از منابع الاسفارالاربعه نیز دانست و این کتاب محل مراجعهٔ صدرا بوده است. در واقع صدرا را باید شاگرد قونوی و ابنعربی در بحثهای معرفتی دانست؛ بهگونهای که متن مفتاحالغیب در قیاس با اسفار بسیار سنگینتر میباشد؛ اگرچه قونوی با همه تلاش و کوششی که در نگارش کتاب خود دارد، از عرفان محبّان فراتر نرفته است و تنها در شمارش صفات انسان کامل به صف نعال عرفان محبوبی و به شروع آن میرسد و برخی از گزارههای این عرفان پیشرفته را به صورت محدود بیان میدارد. وی در این باب عباراتی دارد که در هیچ کتاب دیگری نه پیش از وی و نه بعد از او یافت نمیشود. او در خاتمهٔ کتاب خویش میخواهد ختمی ماندگار داشته باشد و برای همین هرچه تیر داشته است، به چلهٔ کمان میگذارد.
البته ارادت و جدّیت قونوی به ابنعربی در مواردی وی را به انحرافاتی مبتلا نموده و او را نیز درگیر اشتباهات شیخاکبر کرده است. از این نمونه است آنجا که از چینش عوالم سخن میگوید تا به عالم مثال میرسد. گزارههای این کتاب در رابطه با عالم مثال، مشکلات فراوانی دارد. قونوی عاشق ابنعربی بوده و شیخ افزون بر استاد، معشوق یکتای او بوده است اما زیرکی و زرنگی وی این بود که عرفان ابنعربی را تا میتوانست پیراست و با حذف سخنان بیاساس و فاقد دلیل شیخ، حرمت و عظمت او را پاس داشت؛ چیزی که برای نمونه شارح فناری گاه به آن التفات ندارد و در شرح خود بر مفتاحالغیب سخنانی از ابنعربی نقل میکند که قونوی آنها را نمیپذیرد و در کتاب خود نیاورده است. نظم کتاب قونوی بسیار عالی است و آشفتگیها و نابسامانیهای فصوص را که با بسط ابنعربی پیش آمده، با صبوری و بردباری سامان داده است. قونوی با احاطهٔ کاملی که بر نظرگاههای ابنعربی داشته، مفتاحالغیب را قویتر و منطقیتر و شفافتر از فصوص و بر پایهٔ مطالب ناب آن پدید آورده است، همانطور که فکوک وی تقریری تازه، گویاتر و بهتر از فصوص است. قونوی مفتاحالغیب را با دقت عقلی بسیار بالا نوشته و همین دقت آن را متنی سنگین و ثقیل نموده است. با این وجود، مفتاحالغیب در تبویب و فصلبندی و عنوان دادن به مطالب بسیار پیچیده عمل میکند. در این کتاب ابتدا فاتحه میآید و در آن از مبادی عرفان و از وجود میگوید. بعد از آن تمهید جملی است که خود یک سابقه و دو فصل و یک خاتمه دارد و قواعد کلی و عام فلسفی را در آن میآورد و بابی از آن برای بیان ترتیب وجودی است که مهمترین فصلها و اصول این کتاب در آن تنظیم شده است. پایان آن نیز خاتمهٔ جامعی در خواص انسان کامل است. اما اینکه چنین کتابهایی متن درسی شده است میتوان گفت بیشتر به مدد حمایت دولتهای اهل سنت و امری سیاسی و نیز به خاطر ضعف شیعه در نگارش متنهای عرفانی و بهخصوص مظلومیت عارفان حقیقی شیعی حتی در میان خود شیعیان بوده و عرفان محبوبی نیز همان سرنوشت مهجوریت قرآنکریم را داشته است.
عرفان قونوی همان عرفان محبان ابنعربی میباشد، ولی قونوی این عرفان را با انشای خود و به صورت عالمانهتر میآورد و به آن جلایی نو میبخشد، نه با صرف اخبار از گفتههای شیخ اکبر و تکیه بر مفاهیم و معانی او. او با اینکه شاگرد شیخ است، خود در عرفان سلطان و بهطور نسبی مستقل میباشد.
مفتاحالغیب مهمترین اثر قونوی است که محمد بن حمزه فناری (۷۵۱ ه. ق – ۸۳۴ ه. ق) معروف به ابنفناری آن را شرح کرده است. وی در میان عالمان عثمانی سرآمد بوده است. شرح وی مبتنی بر نقل اقوال و آرای عرفای برجستهای همچون ابنعربی، جندی، قونوی و فرغانی است. این شرح تاکنون به عنوان عالیترین متن آموزشی در عرفان تدریس میشود.
ابنفناری به قونوی علاقه دارد و او را شیخ کامل و مُکمّل مینامد؛ یعنی عارف واصلی که منزل چهارم را طی کرده است و میتواند دیگران را دستگیری نماید. وی قونوی را سلطان علوم ظاهر و باطن و کسی که هم دنیا و هم آخرت را در اختیار دارد، میشمرد و هم به حسب و هم شرافت نسب و ریشهدار بودن او مینازد.
او شرح خود را « مصباح الانس» نامیده است. نام کامل کتاب «مصباح الأنس بین المعقول و المشهود» میباشد و شرح مزجی «مفتاح غیب الجمع و الوجود» است. مصباحالانس، یعنی چراغ الفت و به این معناست که با قواعد و براهین فلسفی و اصول شهودی و رؤیتهای عرفانی میتوان با حقتعالی که موضوع عرفان است، الفت گرفت و به او قرب یافت.
شرح مفتاحالغیب از عالمی متکلم و نویسنده است نه از عارفی که قدرت بر شدن داشته باشد. بنابراین شارح قوت و قدرت ماتن را ندارد. ابنفناری خود اهل شهود و سالکی راهرفته نبوده است. او متکلمی است که به عرفان علاقه دارد و عرفان مدرسی و مفهومی بر پایهٔ شنیدهها در اختیار اوست، نه معرفت عینی و رؤیتی و در سیر باطن ناکام بوده است. او به مفاهیم عرفانی اشتغال داشته نه به گام زدن بر مسیر باطن. بنابراین شارح از اساطین عرفانی نمیباشد و در فهم بعضی از مطالب کتاب مانده است. البته وی نویسندهای توانا بوده و قلم خوبی دارد و مردی فاضل و جامع در علوم ظاهر بوده است. وی از خود نظریهای ندارد و کار وی در این کتاب، نقل و تبیین اقوال بوده است. او تبیین عبارات قونوی را با کثرت نقل اقوال و عبارتپردازی اشباع میکند. او در شرح خود گاهی به عمق نظریهٔ قونوی نمیرسد و به تحریف معنوی عبارات وی میپردازد. او نسبت به شرح گزارههای بلند قونوی بهخصوص در خواص انسان کامل چیزی برای گفتن ندارد و از شرح و تبیین آنها میگذرد. گفتیم قونوی بر پیرایهزدایی از آثار ابنعربی اهتمام داشته است، اما ابنفناری گاه همان پیرایهها را که مورد پذیرش قونوی نیست، در شرح خود میآورد. ابنفناری معلومات عرفانی خود را از کتابها گردآوری کرده است. او در نقل مطالب، گاه خطا میکند و آنها را با تغییراتی که به معنا ضرر میزند، آورده است. وی عبارات قونوی را مثل یک وحی و به گونهای تعبدی پذیرفته و شرح کرده و در شرح خودی به او وفادار بوده است.
عرفان محبّی قونوی و ابنعربی و متن مفتاحالغیب هرچه هم عظمت داشته باشد، عرفان محبوبی و عصمتی حضرات چهاردهمعصوم قابل قیاس با چیزی قرار نمیگیرد. سزاوار نیست عرفان این محبّان سخنگفته بر پایهٔ مکتب اهلسنت را بلندآوازه و بلندای عرفان نمود که همه در برابر آن عرفان عصمتی خاکسار میباشند و بر زمین میریزند. عرفان را باید از امیرمؤمنان و امام سجاد علیهماالسلام فرا گرفت که حقیقت عرفان آنان میباشند و اینان کمترین شاگرد این درگاه میباشند. ما با شرح مصباحالانس، عرفان عصمتی شیعه را جلوهگر ساختهایم. آنچه در کتابهای شیخ اکبر و قونوی آمده است، عرفان محبی است و عرفان محبوبی وادی سینهچاکان بلاکش و یلان خون و قیام برای حق میباشد. ما گزارههای عرفان محبوبی را در جا به جای شرحی که بر مصباحالانس داریم، آوردهایم تا عرفان را به ساحت حقیقی و بلند آن هماهنگ با مکتب شیعه و بیپیرایه رسانده باشیم. عرفان محبوبی برای دویست و شصت سال مربی و استاد معصوم داشته است اما عرفان محبی اهلسنت ریشهای عصمتی ندارد و به محبانی چند و غیرمعصوم ختم میشود و شرح ما به پشتوانهٔ آن میتواند این کتابها را نسخ کند و چنانچه موقعیت فراهم شود، متنی سالم را بر اساس دادههای خود جایگزین این کتابها نماید؛ متنی که عاری از مشکلات علمی، عرفانی و دینی بوده و با دقیقترین عبارات پرداخته شده باشد و بتواند به دنیای علمی و پیشرفتهٔ امروز ارایه شود. متنی که قواعد و اصول عرفانی را چنان دقیق و ظریف پاس بدارد که تهافتی در جایی از آن نباشد و ابتدا تا انتهای آن بر مبانی یکسان علمی استوار و از همه مهمتر، عاری از پیرایهها و در ساختار و نظامی معقول باشد.
کتابهای ابنعربی و قونوی بر اساس دادههای علمی کهن و مربوط به قرنها پیش میباشد و این اشکال از حوزههای عرفانی است که همپای رشد علوم، متنی بهروز و تحقیقی برای تدریس تدوین نکرده و به تلاش گذشتگان بسنده کردهاند و مطالبی را میخوانند که دیگر به تاریخ علم پیوسته و بایگانی شده است. علوم اسلامی، علوم عقلی و عرفانی و بهطور کلی علوم انسانی نیاز به نوگرایی و بازاندیشی و تحقیق منسجم دارد. من در شرحهایی که بر مهمترین کتابهای عرفان نظری و عملی داشتهام، این هدف را پیجو بودهام.
منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد نخست)