منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد نخست)
۸۷ ـ حقتعالی وجود است. انسان ظهور مَظهری حقتعالی است. عوالم فیض حقتعالی به واسطهٔ « انسان» محقق میشود. نخستین ظهور حقتعالی روح انسانی است و دیگر ظهورها نزول انسان میباشند. موضوع عرفان حقتعالی است که وجود و مُظهِر است و غایت عرفان نیز وجود حق میباشد. ظهور حقتعالی انسان کامل است که مَظهر وجود میباشد. بنابراین عرفان یعنی حقتعالی و انسان کامل، و موضوع دیگری نیست تا از آن بحث شود.
۸۸ ـ انسان مَظهر جمعی حضرت حقتعالی است و عوالم فیض ظهور مقام ختمی و جمعی انسانی است. انسان با کمال لُبّی مَظهر احدیت است و با آن، مقام «ختمی» را دارد. مقام ختمی مَظهر احدیت است. انسان به مقام «جمعی» مَظهر واحدیت است که واحدیت مُظهِر انسان جمعی است و مقام جمعی مَظهر واحدیت میباشد. مقام جمعی ظهور مقام ختمی است. انسان دارای مقام جمعی ربوبی و ظهوری است. او جمع جمیع صفات ربوبی و الهی و صفات عام ظهور و آینهٔ تمام نما برای کمالات حقتعالی است. او هم میتواند نهایت علوّ و بالاتر از عقول و هم پایینترین دنوّ و فروتر از هر چیزی حتی پدیدههای نازل ناسوتی باشد.
۸۹ ـ به انسانی که دم و عنایت خاص حقتعالی با او نیست، «بشر» گفته میشود. به انسان دارای دم الهی «آدم» میگویند. مقام جمعی و توان نزول و صعود در تمامی عوالم و حضرات و نامحدودبودن، جز در خور آدم نیست و تنها اوست که میتواند هر مرتبه و تعینی، حتی بیتعین را داشته باشد، اما او در هر مرتبهای که باشد حالات بشری خود را داراست.
۹۰ ـ مقام جمعی و ختمی مقام بدوی است، هم شروع انسانی است که حضرت آدم باشد و هم شروع دیگر پدیدهها که عقل باشد و هم شروع علم که فیض اعیان ثابت میباشد. مقام جمعی در تمامی این امور بر مقام فردی خود مقدم است؛ زیرا مفاتیح غیب است و مَظهر احدیت میباشد.
۹۱ ـ انسان دارای دو سلوک و وصول علمی فلسفی و معقول و وصول حضوری عرفانی میباشد. حضور عرفانی امری جزیی حقیقی است و وصول شخصی، حقیقی و عینی به حقتعالی و پدیدهها میباشد. تنها منزل این وصول، نفی طمع میباشد. با نفی طمع، میتوان از چهار کمال کلی و عام: طبع (عقل هیولانی و نیرو و مبدء حرکت که ادراک ضروریات دارد)، نفس (عقل بالفعل و فعلیت و اقتدار ادراک نظریات)، قلب (عقل بالملکه و توان اخذ نتایج و ادراک کلیات) و روح (عقل مستفاد و وصول به کلیات نه صرف اخذ نتیجه) و نیز مراتب سهگانهٔ خاص سِرّ (محو و توحید فعلی) و خفی (طمس و توحید صفاتی) و اخفی (محق و توحید ذاتی) گذشت و به بیتعین رسید.
۹۲ ـ انسان عرفان، طمعی ندارد. او به حقتعالی نیز طمع ندارد و از همهٔ هستی و خود و بلکه حضرت حق نفی طمع نموده است. وی نفی طمع و عشق ورزی خود با حق را نیز نمیبیند و نفی طمع را نیز نفی نموده و جز عشق لیسیده و در نهایت مخلوط چیزی برای وی نمانده است؛ عشقی که عاشق و عشق و معشوق یکی است و بلکه از چنین وحدتی نیز نباید دم زد و فقط باید خاموش نشست و با دیدهٔ حق تماشای یار کرد.
انسان کامل عرفان، عارفی است که به حقتعالی وصولی بی طمع و عاشقانه دارد و همواره نور حق در سِرّ وی پرتوافشان است و چنین کسی جز حق نمیبیند و جز به حضرتش رضایت نمیدهد، بلکه جز او نیست تا رضایتی را برگزیند. انسان کامل حقتعالی را شخصیتی مییابد که سعهٔ وجودی اتم و هویت ساری و معیت قیومی جنابش با ذرّه ذرّهٔ پدیدهها سَر و سِرّ دارد و اول و آخر و ظاهر و باطن است و بلکه فراتر از هر وصفی است و این گونه است که او نمیتواند غیر از او چیزی بخواهد یا چیزی را بر حضرتش مقدم بدارد و در واقع پس و پیشی برای او قابل تصور نیست تا بتوان چیزی را بر آن ترجیح داد.
۹۳ ـ تمامِ حقیقتْ درون انسان بهخصوص در تعین علمی وی در حقتعالی است، نه در بیرون وی. آدمی برای یافت حقیقت و معارف، لازم نیست سفری ارضی داشته باشد؛ بلکه باید درون خود را بکاود. دانش و معرفت، حقیقتی است درون آدمی و اگر باطن انسان جلوه، تعین و ظهور پیدا کند، به حقیقت وصول یافته است؛ باطنی که بسان چشمهساری روان، گویا و ناطق است که هر نیازی به دیگری را بریده است.
منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد نخست)