منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد نخست)
وجود و ظهور دارای قدرت جذب میباشند. جذبه و وصول ظهور دارای دو چهرهٔ شوق و عشق میباشد. شوق حرکت برای رسیدن به نداشتهها و عشق حفظ داشتههاست. مهم آن است که جذبهٔ شوقی به عشق تبدیل شود.
مظاهر ظهورِ یک عشق وجود میباشند که خود را با عشق ظاهر کرده است و همین علت ظهور است، نه حدوث متکلم یا امکان فلسفی. ظهور لازم ذاتی وجود میباشد. رابطه وجود با اصل ظهور، رابطهٔ سابق و مسبوق نمیباشد، بلکه همان لازم و ملزوم را دارد و برای همین، حدوث به آن راه ندارد. البته حدوث زمانی میان برخی مراتب ظهور جریان دارد. برترین عنایت، به محبوبان ذاتی میباشد که برترین عشق را دارا بوده و شدیدترین عشق را ظهور میبخشند. عشق به معنای حفظ داشته است و هر ظهوری حیات فعلی و داشتههای خود را نگهداری میکند و عشق همین است. عشق واژهای عربی و همان گیاه نیلوفر است. دلسپردن به دیگری که او را حق یافته است، به نرمی و نازکی بهگونهای که آسیبی به آن نرسد همراه با شدت و قوتِ بدون برش یعنی محبت پایانناپذیری که استقلال را از دلشده گرفته و او را بهکلی از خود و طمعهای خویش فارغ و در فنای خود به محبوب پرداخته و او را به صورت دایمی به وی پیوسته است، عشق میباشد. عشق نیازمند حیات و شعور و معرفت میباشد. معرفت میتواند طبیعی یا ارادی باشد. خواستن دیگری از روی هوسهای نفسانی، شهوت میباشد که نفس اقتضای هوا را دارد و چنانچه این خواستن خاستگاه دل را داشته باشد، چون دل در غیر محبوبان ذاتی صرف اقتضاست، صفات آن نیز شدت و ضعف میپذیرد یا برش به آن عارض میگردد، محبت است. اما خاستگاه حقخواهی و عشق، روح میباشد. عاشق خود را از دست میدهد اما دست از حق معشوق برنمیدارد و معشوق را بدون شک و تردید و با ایمان و اعتقاد کامل، حق میداند و او را بدون هیچ شرطی و به طور مطلق و در همه جا و در هر موردی میخواهد و با او همراه میباشد. عاشق در طول عمر خود فقط یک کار میکند و آن کار معشوق است. او تمام زندگی خود را به پای همین عشق میریزد.
عشق کشش فاعل برای حفظ داشته و شوق، خواستن و میل به نداشتهها و کشش به سمت غایت مفقود و نازل عشق است. ما در بحث فلسفه توضیح دادهایم چگونه عقول عالی و فرشتگان دارای شوق میباشند و نظریه صدرا را که میگوید عقول و مفارقات عالی شوق ندارند، رد کردهایم. در آنجا گفتهایم عقول عالی چون کمال و تجرد محض نیستند، دارای شوق وصولی نو بهنو و از فعلی به فعل دیگر میباشند و شوق آنان منحصر به شوق خروجی از قوه به فعل نمیباشد.
همچنین ما نظام قوه و فعل را باور نداریم و به جای آن، نظام باطن و ظاهر و کمون و بروز و انقباض و انبساط و در یک کلمهٔ گویا «ظهور» را آوردهایم.
تجرد محض خود وجود است و عقول به وجود تجرد دارند و شوق وصولی آنان پایانناپذیر است. تمامی ذرات ناسوت نیز پر از عشق است و عشق، هر چیزی حتی بلایا و شرور را در خود گرفته است. عشق پدیدهها شدت و ضعف دارد و تابع میزان ظهور آنان و مرتبه و سعه و کمالی که دارند میباشد و بر اساس آن به خصوص بر پایهٔ حیات و شعور و حقخواهی و اقتدار استقامت بر حق، تشخص طبیعی یا ارادی مییابد. عشق طبیعی یا ارادی از اوصاف ذاتی است نه فعلی آن هم ذاتی باب برهان که زوال ندارد و معقول ثانی فلسفی است که اتصاف آن خارجی میباشد. تمامی پدیدهها اتصاف خارجی به عشق ارادی یا طبیعی دارند.
فلسفیان قانونی دارند که «العالی لا ینظر الی السافل». این قانون در عشق جاری نمیشود. عشق وحدت میان عاشق و معشوق موجود است و سافل و عالی ندارد. پدیدهها همه ظهورند و تابع وجود و ذات وجود میباشند و ماهیتی ندارند. وحدت ظهور با معشوق خود با انشای معشوق و حاکی قرار دادن آن از ظهور و محکی حقیقی آن ممکن میشود و عاشق به حقیقت همین محکی را عشق میورزد و به انشای خود لحاظ استقلالی و توجه ندارد و برای همین عاشق در پی معشوق خارجی است و پیوسته حفظ او را میخواهد و حتی با تحقق عشق و وحدت، چنین نیست که از آن بینیاز گردد. وحدت مربوط به وجود و ظهور است و با حصول وحدت، نیاز به جسم و توجه نفس معشوق، در عاشق برقرار میباشد.
ضمن آنکه عشق، سیریناپذیر و بیپایان است و عاشق هیچگاه از عشق خسته و وازده نمیشود و حیاتی نو و متفاوت را به عاشق میدهد. حقیقت وجود با هویت ساری به اصل مظاهر و با معیت قیومی به صفات مظاهر پیچیده است و تعین وجود در هویت ظهور افتاده است و ظهور با وجود حیات دارد و حرکت میکند و عشق و وحدت دارد. وجود ریشهٔ حیات است و با وصول به وجود میتوان به تمامی حقایق هستی قرب یافت و ارتباط اتحادی یا وحدتی داشت. تعبیر «اتحاد» ناظر به ظهور میباشد و به مَظهر و مُظهر و به مرتبه و کثرت اشاره دارد. تعبیر «وحدت» خود وجود را حکایت میکند و سافل و عالی و تعدد ندارد. وحدت با وجود و عشق که وصفِ وجود است، وحدت به ذات با ذات لا تعین و بدون اسم و رسم میباشد که حق خود مظهر لا تعین را رقم میزند و در چنین مقامی میتوان عشق وجود را رصد کرد. تعین و ظهور فقط میتواند به اتحاد عشق دست یابد. ما پیشفرضهای بحث وحدت عاشق و معشوق را به تفصیل در فلسفهٔ خود آورده و بهخصوص آرای ابنسینا و ملاصدرا را در این زمینه با بردباری نقد کردهایم. به هر روی تمامی عشق وجود یک گزاره است که باید آن را در بیتعینی یافت و اینکه تمامی عشق ظهور فقط عشق فعلی وجود است، گزارهای دیگر است که فقط اتحاد را عیان میکند و تمامی عشق وجود نمیباشد. عشق ظهور به ظهور اتحادی است نه وحدتی. در وحدت، صبغهٔ ظهور در صبغهٔ وجود محو میشود و صبغهٔ وجود صبغهٔ ظهور را بهکلی میگیرد.
پدیدهها همه به «وجود» عشق دارند که ذات دارد و عالی است. وجود، خود عین تجلی و ظهور است. وجود دارای دو حرکت وجودی و اظهاری است. حرکت وجودی که از بحثهای بسیار سنگین فلسفه میباشد و ما آن را به تفصیل آوردهایم، همان تجلیات ذاتی و حرکت اظهاری تجلیات فعلی است. در تجلی ذاتی وجود هم مبدء و هم غایت همان وجود است و غرضی زاید بر ذات در آن نمیباشد. ذات وجود خود تجلی است، نه غیر، فاعل در آن است، نه غایت و غرضی دارد. بنابراین عالی و سافل در آن موضوع و مورد ندارد.
کسی به عشق میرسد که با آزادی عمل و بدون ترس و واهمه، صدق داشته باشد و خویشتن خویش را پنهان یا زیر فشار عوامل پیشامد، تبدیل نکند. ما این گزارهٔ بسیار مهم را در همین کتاب، تحت عنوان « بازگشایی حقایق قرآنکریم» توضیح دادیم.
منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد نخست)