موضوع فلسفه

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد نخست)

موضوع فلسفه وجود و ظهورهای آن است با لحاظی جزیی. ما به وحدت شخصی وجود قایلیم که برتر از وحدت اطلاقی می‌باشد. در معرفت‌شناسی نیز خواهیم گفت فلسفه هرچند علم است، اما علم در صورتی علم است که جزیی‌نگر باشد و مفاهیم کلی ارایی، بسیار محدود می‌باشد. هستی و وجود دارای وحدت شخصی و یک جزیی بزرگ‌تر از هر کلی است.

موضوع فلسفه، وجود است، آن هم مطلق وجود، نه وجود مطلق، البته مطلق وجودی که حقیقت وجود است و اسمی برای آن نمی‌باشد؛ حقیقتی که فاقد هرگونه عنوانی است و هیچ ماهیت و مفهومی نیز به آن اشاره ندارد اما فیلسوف می‌خواهد در مقام آموزش، فلسفه‌آموز را به این حقیقت، وصول ذهنی و ارایی و مفهومی دهد تا وی بیابد کمال عالی محتوای عینی و انس و وصول به وجود می‌باشد. مفهوم وجود نیز قبایی کوچک‌تر برای حقیقت می‌باشد. با این وجود، لفظ عام‌تری از وجود برای این حقیقت نمی‌باشد و به‌ناچار در مقام سخن، از آن بهره برده می‌شود؛ لفظی که آن حقیقت را محدود می‌کند. حقیقت وجود حتی اگر از طریق دل یافت شود، دارای حد می‌باشد و تا تعین ظهوری به‌طور کامل شکسته نشود، وصول به آن بی‌تعین ممکن نمی‌گردد.

موضوع فلسفه وجود بحت، محض و ناب و من حیث هو هو آن‌گونه که فیلسوفان ادعا می‌کنند، نمی‌باشد و وجود مورد بحث آنان، آلوده به آثار و عوارض وجود و طریق خاص لحاظ وجود و مصداقی از حقیقت وجود است. فیلسوف، وجود را از دوردست‌ها و به مدد مفاهیم دست می‌گیرد. مفاهیم به وجودِ بحت راه ندارد و قلمرو آن به تعین‌ها و به مفاهیم ذهن محدود می‌شود و از ارایه فراتر نمی‌رود و وصول یا ایصال با آن نیست، در حالی که عرفان از راه دل و قرب و حرارتِ احساس و انس، وجود را به‌گونهٔ عینی و حقیقی ملموس خویش می‌یابد. بر این اساس، تفاوت موضوع عرفان با فلسفه در طریق‌های متفاوت این دو و در قرب و بُعدی که در وصول به حقیقت دارند، می‌باشد.

فیلسوف باید در پی آن باشد وجود را به‌گونهٔ آزاد کشف کند و آثار آن را بشناسد. وی وجود را باید با وصول عینی و ایصالی بشناسد تا بتواند از آن مفهوم بسازد و نظام فلسفی وجود را شکل دهد. توجه شود این حکایت مفهومی، مصداق وجود را بیان می‌دارد و ناظر به آن آمده است، و صرف مفهوم وجود یا ظهور، موضوع بحث فلسفه نمی‌باشد؛ هرچند در مقام آموزش، فیلسوف ناگزیر از استخدام مفاهیم برای انتقال حقایق و محتوای فلسفی خویش می‌باشد اما مفاهیم را ناظر به مقام عینی و خارج به کار می‌گیرد.

فلسفه حکایت ذهنی حقیقت وجود و مفاهیمی از آثار و احکام وجود می‌باشد؛ اما ما این حکایت ذهنی را در بخش «معرفت‌شناسی» تحلیل خواهیم کرد و خواهیم گفت این مفهوم ناظر به خارج و مطابق با آن است.

فلسفهٔ عقلی اندیشه‌ای نظری است که نیازمند جلا برای رشد و حرکت است و جلای آن به معرفت و وصول به حقیقت می‌باشد. فکر نیاز به رؤیت و وصول دل و قرب به حقایق دارد تا آن‌ها را فهم کند و از آن‌ها اندیشه‌ای حکیمانه بسازد و داستان وصول به حق و حقیقت را قالبی اندیشاری و استدلال‌پذیر نماید. فلسفه از امور وصولی، گزاره‌های علمی و ذهنی تولید می‌کند. حقیقت وجود از طریق انس دل با وجود و قرب به آن حاصل می‌گردد و آثار و احکام و ظهورهای آن، هم به گونهٔ برهانی لِمّی و هم اِنّی، مستدلّ می‌گردد. فلسفه، هم خود پیش‌نیاز عرفان و حکمت می‌باشد و هم گزاره‌های خود را از آن علوم عالی و عینی می‌گیرد. عرفان و حکمت وقتی زبان می‌گشاید، فلسفه می‌شود. رابطهٔ فلسفه و عرفانِ عینی، اشتباکی است و هر یکی در دیگری کارآمد می‌باشد. فلسفه دلیل عقلی و لفظی و مفهومی است و عرفان وصول عینی است و دلیلی جز رؤیت و تجربهٔ باطنی حقیقت ندارد.

نظام فلسفی ما بر سه بخش عمده می‌باشد: هستی‌شناسی، انسان‌شناسی و معرفت‌شناسی که در ادامه چشم‌اندازی از این بحث‌ها می‌آید. ما این موضوعات سه‌گانه را به تفصیل در فلسفه توضیح داده‌ایم.

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد نخست)

مطالب مرتبط