منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد نخست)
مسیر صدق و کامیابی هر کسی از مسیر یافت اسم رب و شناخت استعداد ویژهٔ خود میگذرد.
باید توجه داشت انسانها به خودی خود در پی خدا و ایمان به او هستند و چنانچه حقتعالی را نیابند، به خداپنداری و اربابتراشی رو میآورند و ایمانی مجازی مییابند. انسانها نمیتوانند چیزی به نام خدا را دوست نداشته باشند. همانطور که طبیعت برخی بدنها قندساز یا چربیساز یا طبیعت کلیهای سنگساز است، انسانها نیز طبیعتی خداگرا دارند. این صفت دایمی و استوار انسان است که «خدا» را دوست دارد و برای همین است که اگر حقتعالی را نیابد، خدایی ـ هرچند از جنس سنگها و چوبها ـ برای خود میسازد. این اصل برآمده از خداخواهی فطری انسانهاست. اگر فطرت به خدای حقیقی بلوغ نیابد و توحید را درک نکند، به گرفتن خدایگان رو میآورد و نزدیکترین موردی را که برای خدایی مناسب میداند همان را به عنوان خدا برمیگزیند. فرمانروایانی که ادعای خدایگانی داشتهاند از این سرشت و فطرت، سوء استفاده کردهاند.
همچنین انسانها بعد از گزینش خدا، ساختار و نهادی در باطن خود دارند که باید خدا را مصرف کنند و این نیاز را با ایمان به او تأمین میکنند. کسی که به توحید حقیقی میرسد خداوند را ذکر خود قرار میدهد و ذکر حقتعالی ارتزاق معنوی او میشود، ولی کسی که توحید را نمییابد، مصرف مطلوب ندارد و تغذیهٔ نفسی خود را از شرک و کفر قرار میدهد؛ چرا که نفس وی نیازمند تغذیهٔ معنوی از خداست. خداخواهی یک نیاز ذاتی برای انسان است و اینکه گفته میشود انسان فطرت خداجوی دارد؛ به همین معناست. خداخواهی فطری یعنی نیازمندی ذاتی انسان به خدا. قرآنکریم میفرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَک لِلدِّینِ حَنِیفا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِک الدِّینُ الْقَیمُ وَلَکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لاَ یعْلَمُونَ»(۱). همانطور که بدن انسان بهطور طبیعی به خوراک، آشامیدنی و هوا نیازمند است، نفس انسان نیز نیاز ذاتی به خداوند و ایمان به او دارد و اگر انسانی تغذیهٔ معنوی از خدا و ایمان به حقتعالی نکند، دچار اختلال میشود. نفس آدمی خداخور است؛ یعنی باید روزانه از خدا با ایمان به او مصرف داشته باشد و بندگی و ذکر او را در نهاد خود بپروراند. انسانی که حقتعالی را در نهاد خود پیدا نمیکند، به جعل مماثل خدا رو میآورد و به شرک یا کفر و پیرایهزایی میگراید و احساس نیاز خود به ارتزاق حقی و ایمان ربوبی را به صورت مصنوعی، غیر طبیعی و مجازی و با پیرایهها برآورده میسازد.
فطرت خداخواهی موهبتی است که خداوند به پدیدهها داده است. این نیاز طبیعی جزو خوراکیهای اصلی است که بنیاد نفس بر آن قرار دارد؛ همانطور که بنیاد بدن بر پنج خوراکی طیب: آب، نان، برنج، گوشت و نمک قرار دارد و حذف هریک از پنج خوراکی گفته شده از سبد غذایی سبب فروریزی بنیاد طبیعی بدن و وحش گردیدن آن میشود، برخلاف میوههایی مانند شفتالو یا بادام که اگر در سبد غذایی قرار نگیرد، مشکلی پیش نمیآید و تنها فوایدی جانبی عاید نمیگردد.
اهل دنیا و مشرکان، از نفس خویش و هواهای خود معبودی برای خویش قرار میدهند و به آن ایمان میآورند. مؤمن صادق دل به حق دارد و غیر او دل به خود و امور نفسانی و خودخواهیهای خویش. مؤمن صادق هر کاری را با نام خدا و برای او میآورد و در آن توجه و قصد دارد و همین به آن نور، هدایت، صراط و طهارت میدهد. در واقع، نعمتهای الهی جز در تیررس مؤمنان صادق نیست و دیگران از مادهای بدون روح و بدون اسم اللّه که مردار است، استفاده میکنند. کافر همانطور که تا اسلام نیاورد و نام خدا را بر زبان نراند نمیتواند نماز بخواند، نمیتواند غذا هم بخورد و آنچه میخورد، غذا نیست، بلکه مردار است. دنیا به تمامی برای مؤمن است و غیر مؤمن نمیتواند از آن مصرفی داشته باشد؛ چرا که هر استفادهای از آن بدون نام خداوند، آن را آلوده و مردار نماید؛ چنانچه ذبیحهای که نام خدا بر آن خوانده نشود مردار میگردد، هر کاری و هر نعمتی که با ایمان به خدا انجام نگیرد، چنین است، ولی باور این معنا در دنیای پر غفلت، سخت است؛ بهویژه آن که از زبان و فرهنگ قرآنکریم ـ که بسیار دقیق و سنگین است ـ فاصله گرفته و آن را مهجور گذاشته است.
عبودیت یعنی خود را در بند نهادن و این بند را پیوسته بر گردن خود استوار داشتن. بندگی، تسلیمشدن در برابر چیزی است. عبادت فقط برای این است که بنده عبد حق است و بس. «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ»، یعنی عبادت و بندگی باید فقط برای حق تبارک و تعالی باشد و غیر او را معبود قرار نداد و نیز عبادت باید فقط به توان حقتعالی و به مدد او آورده شود.
عبادت هم باید برای خداوند باشد و هم این که دستکم در همین عبادت باید از خداوند مدد گرفت و برای همین است که وقف بر «إِیاک نَعْبُدُ» ممنوع است و این دو فراز را باید پیوسته آورد و با یک نیت و با یک ترکیب آورد. این بدین معناست که تو را به توان تو بندگی میکنم و ورود هر گونه غیر، بهویژه منیت و انانیت به آن، خواه از ناحیهٔ معبود باشد به این معنا که معبود تعدد پذیرد، یا از ناحیهٔ مددگیری که شرکی فعلی را سبب میشود، آن را باطل میسازد و مقبول درگاه خداوند قرار نمیگیرد.
عبودیت و ایمان، نیاز به صدق دارد. بنابراین عبودیت و عبادت به معنای همراهی با سیر طبیعی هستی و پدیدههای آن است. عبودیت پدیدهها همان سیر طبیعی و نرم آنهاست: «إِنْ کلُّ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ إِلاَّ آَتِی الرَّحْمَنِ عَبْدا»(۲)؛ پدیدههایی که شمارش هریک در دست خداوند است. شمارش آن در ابتدا به صورت درشت و کلان است که احصاست و بعد خُرد میشود که «عَدّ» است: «لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّا. وَکلُّهُمْ آَتِیهِ یوْمَ الْقِیامَةِ فَرْدا»(۳).
فراز آخر این آیه بسیار فضای مهرانگیزی دارد: «وَکلُّهُمْ آَتِیهِ یوْمَ الْقِیامَةِ فَرْدا»؛ خداوند با هر پدیدهای در قیامت به صورت خصوصی دیدار دارد و همه را همیشه، هم شمارهٔ آن را دارد و هم یکی یکی با همه نشست و برخاست دارد. در باطن هر ذرهای، خدا نشسته است و هر ذرهای بر قلب حقتعالی جای دارد. خداوند کسی را در راه گم نمیکند و همه را یکی یکی میشناسد. او تمامی پدیدههای هستی را با بیشماری و نامحدودی که دارد رشد میدهد. این آیات معنای عبد بودن را بسیار زیبا معنا کرده است. عبدی که هویت او از «عشق» است و سیر طبیعی خود را با عشق میپیماید. تمامی پدیدهها عبادت دارند و همه از ذره تا دره عبد حقتعالی هستند.
تمامی پدیدهها به صورت به هم پیوسته و مشاعی در حال عبادت هستند و تمامی سیری طبیعی دارند؛ سیری که نمیگذارد هیچ پدیدهای از دیگر پدیدهها و از هستی گسیخته و رها گردد. سیر اگر طبیعی باشد هر پدیدهای بر سرسرای خویش مینشیند و خانهٔ خود را میپاید. چنین کسی تجاوزی به دیگری ندارد و محبت و مهر او نیز خلقی نیست، بلکه بر اساس سیر طبیعی و الهی اوست و برای همین است که نه منت میگذارد و نه طلبکار میشود. کسی عبادت تکوینی دارد که بتواند ریتم طبیعی حرکت سالم خود را به دست آورد و سیر طبیعی و نظم در خود پیدا کند.
کسی میتواند به عبادت وارد شود که مشکلات عملی مانند استکبار فعلی و کفران را در خود حل کرده باشد و نیز مشکلات معرفتی نداشته باشد و به شرک نظری و عملی آلوده نباشد؛ بهویژه مشکل خویش با خدا را حل نموده باشد؛ به گونهای که خداوند را در جان خود بیابد که صمیمانه میگوید: «إِنِّی أَنَا رَبُّک». تا کسی «خدا» را در دل خود نیابد، نمیتواند بندگی او را داشته باشد. خدایی که در دل او میگوید: «إِنِّی أَنَا رَبُّک». کسی که مشکل خود را با خدا حل کند، مسیر خلوص خود را نیز پیدا خواهد کرد. برای یافت خدا و اسم ربّ نیاز به دل است؛ دلی که با خلوت، رزق حلال و مربی به دست میآید.
عبد معنایی دارد که در حقیقت آن، نفی ذات قرار دارد. چیزی که ذات ندارد هیچگاه به استکبار نمیآلاید. نمیشود کسی عبودیت حقیقی داشته باشد و استکبار دامان او را بگیرد. گفتیم عبودیت در معنای خود داشتن ذات و استقلال را بر نمیتابد. برای همین است که قرآنکریم استکبار را که ذاتپنداری است در برابر عبودیت قرار میدهد و میفرماید: «وَقَالَ رَبُّکمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکمْ. إِنَّ الَّذِینَ یسْتَکبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ»(۴).
نخستین مانعی که در برابر عبادت ایستادگی دارد و آن را نمیپذیرد، استکبار است.
به طور کلی باید مشکلات عبادت را بر دو قسم شکلی و محتوایی دانست.
عبادت در شکل نیازمند آن است که شارع آن را مهندسی کرده باشد و در محتوا، چنانچه عبادت حقیقی باشد نمیتواند پیآمدها، آثار، لوازم و عوارض آن را نداشته باشد. استکبار و شرک دو ویروس خطرناک برای عبادت است که عبادت را نابود میکند.
استکبار بر دو قسم است: یکی، استکبار در برابر حقتعالی که کفر است و با ایمان در تقابل است و با آن جمع نمیشود و دیگری، استکبار فعلی که خودبرتربینی نسبت به بندگان حقتعالی است که با ایمان هم جمع میشود.
کسی که مستکبر است، به ذاتپنداری مبتلاست؛ برای همین است که استکبار به کفر میانجامد و از آن کفر زاییده میشود و نیز نمیشود فرد مستکبر را از استکباری که دارد، نهی کرد؛ زیرا استکبار و خودشیفتگی چنان او را پر کرده است که راهی برای نفوذ موعظه در او نگذاشته است. کسی که در برابر حقتعالی استکبار دارد، نجس است؛ زیرا بنیاد خود را که ظهور است، نپذیرفته و برای خود، ذات قائل است. به هر روی، کسی که به استکبار آلوده است، فردی متمرد است و عبادت ندارد. استکبار فعلی و شرک ذاتی بدترین موانع عبودیت است.
طمع، دنیاطلبی، ملاحظهٔ منفعت، سودجویی، عافیتطلبی، خوف، ترس، بزدلی، محافظهکاری، دلبستگیهای دنیوی، ملاحظات خلقی، ریا، خودخواهیها و نیز عبادت به طمع بهشت و عبادت برای ترس از جهنم با آن که دو مورد اخیر مستحسن است، تمام لانهٔ شرک است. کسی به لقای الهی میرسد که شرک را از خود با تمامی شعبهها و ریشههایی که دارد بزداید.
عوامل شرک ضعفهایی همچون ترس، فقر و جهل است. شرک دستمایهٔ تمامی نواقص و ضعفهاست و کسی به شرک مبتلا میشود که ضعیف باشد. کسی که از فقر میترسد، به شرک مبتلاست. کسی که ملاحظهٔ آبروی خود را دارد و افراد جامعه برای او اعتبار دارند به گونهای که حقی را بهخاطر آن فرو میگذارد به شرک مبتلاست. کسی که شرک ندارد پُری باطن دارد و هیچ گونه خلأ در خود ندارد تا ترس و ضعف به آن وارد شود. برای همین است که مؤمن؛ یعنی کسی که به خدا گرویده و ایمان در باطن او نهادینه شده است در هیچ حادثهای خود را از دست نمیدهد.
شرک در محیطهای استکباری و استبدادی بیشتر دیده میشود. جامعهٔ اسلامی نباید آزادیهای طبیعی مردم را به گونهای محدود کند که آنان را به طرف شرک سوق دهد.
در استکبار فعلی، فرد حقتعالی را میپذیرد و نسبت به او کرنش دارد چرا که خود را در برابر او ضعیف میبیند، ولی نسبت به بندگان حقتعالی فروتنی ندارد و خود را قدرت قاهر بر آنان میبیند. چنین کسی بر ضعیفان سختگیر است و بندگان خدا را کوچک میبیند. استکبار به مراتب بدتر از شرک است و صفت افراد ضعیف است. اگر کسی خواست ببیند اهل عبادت است یا نه باید ببیند با ضعیفان چگونه رفتاری دارد؟ آیا منت بر آنان میگذارد یا خیر؟ سازگار نبودن با خلق خدا یک روی استکبار است. روی دیگر آن، کدورتها، شذوذات و کاستیهای نفسانی است که خود را در قالب برخی از ضعفها بروز میدهد. استکبار ریشهٔ جنگها، خودخوریها و گمراهیهای فراوانی است که فرد را هم با خود و هم با دیگران به نزاع و محاربه میکشاند.
به هر روی، عبادت و بندگی به خودی خود ممدوح نیست، بلکه در صورتی که اخلاص به معنای قرب الهی با آن همراه شود، ارزش مییابد. همچنین است ایمان که اگر حقیقی باشد، ممدوح و مستحسن است، وگرنه ایمان مجازی، امری شکلی، صوری و آلوده است و سفیهانه یا مستکبرانه میگردد. ایمان که ترکیبی از باور قلبی به حقتعالی و عمل صالح است، تبعیض نمیپذیرد و باید به خداوند و هر آنچه او خواسته است، ایمان آورد. کافر شدن به یک حکم الهی برابر با کافر شدن به تمامی احکام اوست و ایمان به حقتعالی و خواستههای او تبعیض و تبعض نمیپذیرد. همچنین حتی اگر در مرحلهٔ عمل، کسی پایبندی و التزام عملی به باورهای اعتقادی خود نداشته باشد، ایمان وی مشکل دارد. بیعملی و لاابالیگری کشف از بیایمانی دارد. ایمانهای صوری و ظاهری گاه حتی برای خود فرد قابل شناخت نیست. میشود کسی سالها در کنار صاحب ولایتی باشد و با او همراهی کند، ولی تمامی همراهی وی غیرصادقانه و فاقد حقیقت و صوری و ظاهری و گمراهی به سبب نشناختن خود یا مکری الهی باشد. به این آیه دقت نمایید:
«فَرِیقا هَدَی وَفَرِیقا حَقَّ عَلَیهِمُ الضَّلاَلَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَیحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ»(۵).
چنین کسانی گوشی برای شنیدن ندارند و اعتماد به نفس عجیبی در این که بر هدایت هستند دارند:
«وَمَنْ یعْشُ عَنْ ذِکرِ الرَّحْمَنِ نُقَیضْ لَهُ شَیطَانا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ. وَإِنَّهُمْ لَیصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَیحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ. حَتَّی إِذَا جَاءَنَا قَالَ یا لَیتَ بَینِی وَبَینَک بُعْدَ الْمَشْرِقَینِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ. وَلَنْ ینْفَعَکمُ الْیوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّکمْ فِی الْعَذَابِ مُشْتَرِکونَ أَفَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِی الْعُمْی وَمَنْ کانَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ»(۶).
کردار آنان برای ایشان زینت داده شده و شیفتهٔ اعمال خود هستند. آنان به نفس مزینه و زینتگر دچار هستند. برای کردارشان شکوهی میبینند که واله میشوند و غیر آن حقیقتی نمیبینند. شکوهی که آنان را سرگردان داشته است و خود نمیدانند تا آن که نعرهٔ عذاب بر آنان زده شود: «إِنَّ الَّذِینَ لاَ یؤْمِنُونَ بِالاْآَخِرَةِ زَینَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ یعْمَهُونَ. أُولَئِک الَّذِینَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَهُمْ فِی الاْآَخِرَةِ هُمُ الاْءَخْسَرُونَ»(۷). آنان در ایمان خود چنین سرگردان هستند. آنان هستند که زیانکارترین جهنمیان میباشند: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکمْ بِالاْءَخْسَرِینَ أَعْمَالاً. الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَهُمْ یحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یحْسِنُونَ صُنْعا. أُولَئِک الَّذِینَ کفَرُوا بِآَیاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلاَ نُقِیمُ لَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ وَزْنا. ذَلِک جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا کفَرُوا وَاتَّخَذُوا آَیاتِی وَرُسُلِی هُزُوا»(۸).
ایمان نیاز به رسوخ در قلب دارد و همانند قطرهٔ آبی که اگر مدتی طولانی بر سنگی بچکد در آن نفوذ میکند، باید ایمان را پیوسته بر قلب و دل خود جریان داد. به تعبیر حضرت ابراهیم علیهالسلام باید پیوسته بر اسلام بود تا لحظهٔ مرگ غافلگیر نشد و بر اسلام مرد: «وَوَصَّی بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیعْقُوبُ یا بَنِی إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی لَکمُ الدِّینَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»(۹).
«ایمان» مهمترین عامل در دفع خوف است؛ زیرا ایمان اتصال به نیرویی برتر و فراگیر است که این توان را دارد هر آسیبی را دفع کند. ایمان بسیاری از اضطرابها و تنیدگیها را پیشگیری و دفع میکند، برای همین است که خداوند بر بندهٔ مؤمن خود منت دارد: «یمُنُّونَ عَلَیک أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاَ تَمُنُّوا عَلَی إِسْلاَمَکمْ بَلِ اللَّهُ یمُنُّ عَلَیکمْ أَنْ هَدَاکمْ لِلاْءِیمَانِ إِنْ کنْتُمْ صَادِقِینَ»(۱۰). نیرویی که به عشق کار میکند و پروردهٔ خود را در هیچ جایی تنها نمیگذارد. هر مقدار که عیار ایمان کاسته شود، ترس به همان اندازه دامنگیر فرد میشود. «خوف» و «امنیت» همانند «کفر» و «ایمان» هر دو صفتی وجودی است و هیچ یک عدمی نیست.
- روم / ۳۰٫
- مریم / ۹۳٫
- مریم / ۹۴ ـ ۹۵٫
- غافر / ۶۰٫
- اعراف / ۳۰٫
- زخرف / ۳۶ ـ ۴۰٫
- نمل / ۴ ـ ۵٫
- کهف / ۱۰۳ ـ ۱۰۶٫
- بقره / ۱۳۲٫
- حجرات / ۱۷٫
منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد نخست)