منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد نخست)
همچنین اسطقس و جوهرهٔ عشق، « صداقت» است. صداقت، یعنی این که هر کسی خود باشد و نقش دیگری را بازی نکند و در بهیمیت، سبعیت، شیطنت و معرفت، با خود صادق باشد و خود را جای دیگری نگذارد و همان باشد که هست و به تزویر، سالوس، ریا و نفاق نگراید و صفا و صداقت خود را پاس دارد. کسی که خود باشد، هرچند بد باشد، رستگار میگردد، ولی اگر کسی خوبی نماید در حالی که خود نیست، به انحطاط میرود. کسی که خود نیست هیچ چیز نیست و نفاق و تذبذب دارد. عشق این است که انسان خود باشد و چنانچه بهیم است بهیمی نماید، اما تعدی و تجاوز نداشته باشد و برای کسی ایجاد مزاحمت ننماید. اختلاط و نفاق، عشق را آلوده میکند و آن را تبدیل به لجنزار میکند. عشق اینجاست که هر کسی خودش باشد نه مشابه و مخلوط با دیگری و نمایش آن. مقوم عشق صفاست و کسی که صافی نیست، عشق ندارد. حتی کسی که شغلی خاص را دوست دارد و پیشهای دیگر اختیار میکند به عشق خود ضربه زده است؛ چرا که همواره نقش محبوب خود را در شغلی دیگر بازی میکند و اختلاط میآفریند و چیزی مینماید که نیست.
جامعه در صورتی صداقت دارد که به همه آزادی دهد خود باشند بدون آن که به حریم دیگران تجاوز و تعدی شود و مزاحمتی ایجاد شود. چنین جامعهای جامعهٔ عشق است. چنین جامعهای است که به سالوس، ریا، عقده، حقارت، یأس و خمودی نمیگراید و از استبداد و اختناق دور است.
گیاهان جبلت، بهایم شهوت، وحوش غضب، شیاطین حیله، مکر و وسوسه، و پدیدههای عقلی و فرشتگان معرفت، صمیمیت و صفا و انسان موقعیت جمعی را به استعداد و انسان کامل آن را به فعلیت دارد. بهایم هیچ گاه از شهوت و وحوش هیچ گاه از دریدن و غضب خسته نمیشوند؛ چرا که شهوت و غضب طبیعت آنان است، ولی استعداد انسان بیش از فعلیت بهیمیت و سبعیت است و از شهوترانی، درندهخویی و شیطنت خسته میشود و نمیتواند عمری در پی این امور باشد؛ زیرا حرکتی برخلاف مسیر طبیعت آدمی است. نهاد و جبلی آدمی برای امری الهی و خلافت پروردگار و سعهٔ معرفتی است که در کمون ذات او قرار دارد. آدمی تنها از معرفت که لوازم مادی ندارد خسته نمیشود، بلکه دارای اشتهای سیریناپذیر است. حیوانی که بهیمیت یا سبعیت دارد چون آن را با صدق اظهار میکند، عشق بهیمی دارد. حیوان هرچه را که میخواهد به صدق میخورد و کامیابی خود را به صدق دارد و به طبیعت خود به صدق تخلق میدهد و ریا و سالوس ندارد، از این رو عشق دارد. فرشتگان نیز صدق دارند. اولیای خدا نیز دارای صدق هستند. صدقی که عین معرفت آنان است. شیاطین صاحب حیله و مکر هستند و صدق ندارند.
صدق دارای دو پایه است: آگاهی در اندیشه و منش و آزادی و انصاف در عمل و کنش. به تعبیر دیگر، صدق امری نفسی و انصاف برآمده از آن و غیری است و تکلیف در مرتبهٔ عمل است. ریشهٔ عشق، صدق و انصاف است.
این که هر کسی صدق داشته باشد و خود باشد سه مانع عمده دارد: پیرایههای سنتی، پیرایههای سلطنتی و پیرایههای دینی. پیرایههایی که برآمده از سنتها، دیانت و حکومت است و هیچ یک عقلانی و دینی نیست. مبارزه با چنین پیرایههایی زمینه را برای ظهور صدق و بروز عشق آماده میکند که این امر با مراجعه به منبع وحیانی قرآنکریم ممکن میشود.
جامعهای جامعهٔ صدق است که در آن، مسلمان تابع احکام دینی و غیر مسلمان تابع حقوق شهروندی به صدق است؛ چرا که خود آن را پذیرفته است و هر دو صادق میباشند و مسلمان به «حقیقت» و غیر مسلمان به «واقعیت» صدق دارد. صدق واقعی در قالب «انصاف» و «عدالت» و صدق حقیقی در شکل «حب» و «ولایت» ظهور مینماید. جامعه یا باید بر پایهٔ عدالت اداره شود یا ولایت. موضوع جوامع عدالتی صدق واقعی و انصاف است که به ایمان و حق نیازی ندارد و موضوع جوامع ولایی صدق حقیقی و محبت و عشق است که از آن به «ولایت» تعبیر میشود. بر این اساس جامعهٔ آزاد یا حقیقی، توحیدی و دینی است و یا واقعی و مدنی و غیر آن جامعهٔ انحطاطی و ظالمانه است که بر پایهٔ دروغ اداره میشود.
در جامعهٔ ولایی این دلها و عشق آن و صدقی که حاکم است، ارزش دارد و در آن، انسان اصل است، نه جامعه، و جامعه حاشیهای از دل انسان است. دلی که بزرگتر از جامعه است. در این جامعه، دل حاکم و موضوع و سبب وحدت است و دلهایی که فضایی از توحید میآفرینند به وحدت تشخص میدهند و همهٔ دلها یکی میشود؛ همانطور که خداوند دارای وحدت شخصی و یک شخص است، دل نیز یک شخص است و همهٔ دلها بر گرد یک نفر و یک رهبر که ولی خداست گرد میآیند و رهبر نیز یک شخص حقیقی است.
سیستمی که مدنی و مردمی است، به بیش از انصاف و عدالت توفیق نمییابد و از ایثار و گذشت و ملاحظهٔ همنوع و احساس و عاطفه و عشق در آن تبلیغ نمیگردد. چنین جامعهای میتواند دارای سلامت باشد، اما سعادت اخروی در آن نیست. این جامعه انسان را به عافیت میرساند، اما او را به خستگی، واماندگی و بریدگی سوق میدهد؛ زیرا از معرفت که خواستهٔ طبیعی آدمی است در آن خبری نیست و این حسگرایی و تجربهگرایی است که جای احساس و عاطفه را میگیرد و حس گرایی به تضعیف احساسگرایی میانجامد.
منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد نخست)