منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد نخست)
منطق الفاظ
با آنکه حیثیت مفهومی تفکر، بر جنبهٔ لفظی و زبانی آن پیشی دارد، اما منطق به دلیل پیوند وثیق میان لفظ و معنا، از احکام عام لفظ بحث میکند؛ احکامی که مشترک میان تمامی زبانهاست، نه احکام خاص و محدود به یک زبان. بنابراین منطق الفاظ از قواعد اساسی و مشترکی میگوید که قراردادهای جزیی هر زبان خاصی، فعلیت و تحقق آنها میباشند.
از آنجا که موضوع منطق قضیه میباشد، آن بخشی از بحث الفاظ در این علم مطرح میشود که به حیثیت خبری و گزارشی قضیه و نهایت تصدیق یا انکار آن ارتباط دارد و معناشناسی جملهها، ترکیبها و مفردات انشایی در اینجا نمیآید.
لفظ به اعتبار مقایسه با معنای خود و در مقایسه با لفظ دیگر و با صرفنظر از واحد یا متعددبودن به مفرد و مرکب تقسیم میشود. این تقسیمات به مقام تصور مربوط میباشد و اقسام مفرد و مرکب به طور مستقیم به حوزهٔ تصدیقات مربوط است.
مباحث الفاظ از دلالتشناسی و مبانی معناشناسی (سمانتیک) و تعبیر منطق میگوید. اهمیت بحث الفاظ در منطق به خاطر پیوند معرفتی میان مقام ثبوت و اثبات و معرفت تئوریک بودن منطق است. ذهن ما برای تأثیرگذاری بر دیگران یا تأثیرپذیری بهطور درست نیازمند ارتباط آگاهانه و مؤثر با استفاده از الفاظ میباشد تا بتواند فرآیند تحلیل مفهومی را برای تشخیص وضعیت مطلوب و طبیعی از وضعیت قهری و نامطلوب و گذر از این به آن با نسبت دادن اثر و حکم خاص هر عنصری را به خودش بیابد. امری که بدون ارتباط هر مفهوم با واقعیت و مدلول معنایی خود و تعریف روشن و دقیق آن و نیز بدون قضیههای پایه یعنی قضیههای وجدانی و اولی ـ که صدق و تطابق هر قضیهٔ نظری را با واقع و نفسالامر هر چیزی که خود آن چیز است، به دست میدهد ـ ممکن نمیشود. همانطور که در تحلیل مفاهیم، مهم این است که دانست آن مفهوم چه مرتبهای از واقع دارد و تا چه مقدار واقعنما و دارای ارزش صدق است و آیا به تصدیق یا فهم صدق قضیه و بداهتی تصدیقی میرسد که از راه فکر و نظر حاصل نشده باشد یا خیر.
ما دستگاه دریافت دقیق معنا را در فصل «ادبیات فصیح» توضیح دادهایم تا درگیر شرح لفظها و شرحاسمها و تحلیل مفهومی بریده از معنا و مصداق نشد و از لفظ و پوستهٔ مفهوم به محتوا و معنای آن رسید.
نخستین معنای اجمالی که از لفظ به ذهن مینشیند، «معنون» نام دارد و لفظ به لحاظ نسبتی که با آن دارد، «عنوان» خوانده میشود. ما دستگاه مفاهیم را در این مرحله متوقف میدانیم. همین عنوان اگر با واقعیت آن معنا از طریق معتبری مانند حس و تجربه و دیگر روشهای معتبر دریافت علم ارتباط درست داشته باشد،
واقعیت و معنون آن، مصداق میباشد. واقعیت اگر دارای صدق باشد، حقیقت نامیده میشود که با دل و انس قلبی میتوان به آن راه یافت. پیوند لفظ و معنا به اعتبار جهت حکایتگری آن، «دلالت» میباشد که آن را در فصل «اصول فقه» توضیح دادهایم. دلالت دارای واسطهای ذهنی از مفهومی معقول یا تصویری محسوس، متخیل یا موهوم میباشد که نفس آن را با لحاظ ارتباطی که با واقعیت یا حقیقت آنها دارد، میسازد و برای آن واژهای وضع مینماید که میتواند معنون یا واقعیت یا حقیقت آن را نشان دهد. در معنای وضعی، مهم این است که بر اساس منطق فهم معنا و معناشناسی برای عبور از ظاهر مصادیق و معانی و وصول به ماده و «روح معنا» و معنای عام و جامع معنایی، تلاش روشمند داشت. «روح معنا» و معنای جامع تمامی مصادیق مفهوم، بر یک فعل و انفعال و ظهور و بروز دلالت دارد که با الغای خصوصیت از مصادیق مرتبط با آن، انتزاع میشود و چگونگی آن را در فصل نخست که از «ادبیات فصیح» میگوید، توضیح دادهایم.
لفظ دارای دلالت وضعی بهگونهٔ مطابقی (قصد) و بر تمام معنای موضوعله و یا به نحو تضمّنی (حیطه) و بر جزو و قسمتی از معنای خود یا به شکل دلالت التزامی (تطفّل) است که لفظ بر معنایی بیرون از معنای موضوعله، اما همراه و لازم معنای خود و هنگام دلالت مطابقی آن بر معنای ملزوم است. دلالت التزامی فرع بر دلالت مطابقی است؛ زیرا دلالت لفظ بر معنایی بیرون از معنای موضوعله، پس از دلالت بر خود معنای موضوعله میباشد و باید در ذهن میان معنای لفظ و معنای بیرون از آن، تلازم و تقارن باشد. بنابراین، تلازم خارجی میان آن دو، تا وقتی در ذهن رسوخ نکرده است، کفایت نمیکند. همچنین تلازم چیره میان معنای لفظ و معنای بیرون از آن، لازم است روشن و بین باشد؛ بدین معنا که ذهن هنگام تصور معنای لفظ، بدون نیاز به وساطت شیء دیگری، به لازم آن منتقل گردد. هر سه گونهٔ دلالت در بحثهای علمی رایج است. ما مباحث الفاظ را در فصل «اصولفقه» خواهیم آورد.
منطق تعریف
اهمیت منطق تعریف در آن است که افزون بر صورت تعریف، به منطق مادی تعریف نیز میپردازد و بخشی از مباحث مربوط به ماده در این مقام میآید. این بخش ارتباط مستقیم با دادههای فلسفی دارد. نظام تعریف منطق قدیم، ماهوی و بر پایهٔ اصالت ماهیت و کلیات پنچگانه بهویژه جنس و فصل است و نمیتواند با نظام فلسفی ما که بر پایهٔ حقیقت وجود و ظهورهای آن و استقلال وجود و انحصار ذات در آن و وابستگی کامل و تمام ظهور به ذات وجود است، سازگاری تمام داشته باشد و تعریف به آن منحصر نمیشود.
در معرفتشناسی توضیح دادهایم علم که فقط حضور و وجود میباشد، صورت ذهنی و نمادی ندارد تا واسطه در علم شود و نفس به صورت خلاق و با آفرینش خود به معلوم علم دارد و مفهوم ابزاری در دست نفس برای وصول به فهم است. ما چگونگی علم را در معرفتشناسی فلسفه توضیح داده و تلقیهای رایج از علم را نادرست دانستهایم. تصوری که ذهن به آن انس دارد و ما آن را علم حضوری کدر و به تعبیر دیگر علم مفهومی میدانیم، معبر فهم میباشد نه فهم دقیق، از این رو ما تصور را پایهای برای فهم، آن هم در راه ابهامآلود و کمروشنای علم مفهومی قرار میدهیم. در اینجا اهمیت بحث ذهنشناسی و چگونگی فاهمهٔ انسانی و تعیین میزان تصرفات نفس در معرفت و مطلق یا نسبیسازی آن، خود را نشان میدهد.
تعریف دارای دو مرتبهٔ تشخص و تمیز میباشد. رسیدن به تشخص سبب شناخت و شناسایی هستی و پدیدههای آن میگردد و تمیز، تفاوتهای یک پدیده با همگنان خود را میرساند. تمیز فرع بر تشخص است و تشخص به خودی خود به یکتایی منجر میشود، ولی تمیز صرف مقایسه است و بحث از آن به یکتایی نمیانجامد. در پرتوِ مقایسه، میشود ظرافتها و ریزهکاریهای پنهان هستی و پدیدههای آن را یافت.
در علم مفهومی، اطلاعات پایه یا تصویری است یا مفهومی. اطلاعات مفهومی بر دو قسم پیشینی و تصوری یا اشتقاقی (استنتاجی) و تصدیقی است. اندیشه و گفتمان بر مدار مفاهیم اشتقاقی و استنتاجی میباشد نه مفاهیم پیشینی یا الفاظی که فقط عنوان برای معنا میباشند. ادراک منطقی تمثل دادن مراد گفتهخوان با قدرت نقد فعّال و رسیدن به تصدیق میباشد. قضیهای علمی است که تصدیق بشود. ادراک تصوری تنها ارزش مقدمی و آلی دارد و از مبادی تصدیق است. البته در اهمیت تصور پیش از این گفتیم و همین بس که تصدیق فرع بر تصور است و تصدیق درست بدون تصور درست محال است، ولی تصور در صورتی که به تصدیق محکم و یقینی یعنی به همان صفر و یک منطق دوارزشی ارسطویی نرسد، علم نیست و نیز عقیده در صورتی شکل میگیرد و ارزش دارد که یقینی یا اطمینانی و بر معرفت، بنیاد گرفته باشد. عقیده هیچگاه بر پایهٔ احتمالات شکل نمیگیرد. ارزش انسان نیز به عقیدهٔ اوست، نه فقط به علم او. عقیده است که محتوای فصل نوری انسانی را مینمایاند و این اعتقاد یقینی و اطمینانی است که به فرد روحیهٔ تلاش، مبارزه و جهاد در راه عقیده و سلامت را میدهد. یقین، عالیترین مرتبهٔ کمال نفس است. البته اطمینان و یقین تمام، تنها با قرب ربوبی و موهبت ملکهٔ قدسی یا ولایت شکل میگیرد و دیگران با تقلید از صاحبان اطمینان و یقین، از اطمینان بهره میبرند. رهایی از توجیه و تأویلهای بیپایه با معرفت یقینی و برهانی در مرتبهٔ اندیشه ممکن میشود. این معرفت، انصاف وجدانی در مرتبهٔ عمل میآورد. بر اساس این دو اصل، میتوان هر اندیشهٔ غیرموجه یا کردار باطل را شناخت. در برابر این دو، جهل و ظلم قرار دارد که خود را در چهرهٔ سوء نیت و سوء کردار نشان میدهد.
در بحث الفاظ ما با دو گروه مفاهیم جزیی و کلی روبهرو میباشیم. مفاهیم جزیی که فقط بر یک مصداق صدق میکند نه بیشترْ یا حسّی است یا خیالی یا وهمی و مفاهیم اولی نفس از آنها میباشد. جزیی حسی مشروط به حضور محسوس نزد حسّ و توجه حسّ به آن میباشد و علمی است که با از بین رفتن محسوس یا از کار افتادن حسّ یا عدم توجه به شیء خارجی از بین میرود و نفس تعین آن را بیاعتنا میشود. مفهوم جزیی خیالی اثر باقیمانده از شیء محسوس در قوهٔ خیال و صورت آن میباشد. همین صورت اگر معنای آن توسط حیث وهم نفس درک شود، جزیی وهمی است. همانگونه که گذشت مفاهیم حسی پایهٔ علم میباشد و نظام آموزشی بر آنها دستگاهمند میشود.
منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد نخست)