علم حضوری و علم حصولی

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد نخست)

فصل دوّم : منطق علمی

درآمد

کسی که بخواهد امری غیرذاتی را اثبات یا انکار کند، نخست نیازمند کاربرد منطق است و تا نظامی منطقی ارایه نکند، نمی‌تواند تصدیق یا انکاری داشته باشد.

منطق، قانونی آلی و اندیشه‌سنج و ابزاری برای ارزش‌سنجی قضایا در چارچوبی نظری و بینشی قاعده‌مند مبتنی بر مبانی مفروض ذهن‌شناسی و معرفت‌شناسی برای رسیدن به شناخت‌های واقعی (تعریف) جدید از تجزیه و ترکیب مفاهیم و استنتاج‌های همیشه صادق جدید (برهان) از ترکیب و تحلیل قضیه‌ها با حفظ تناسب صورت قضیه با معنا به روش تحقیق شبکه‌ای و هم‌اندیشی جمعی صائب و مطالعهٔ میان‌رشته‌ای بر محور استادی ولایی، قدسی یا نابغه با جمعیت فراگیری برای تأمین مواد معتبر علمی و تولید علم درست می‌باشد.

از این تعریف منطق، آن‌چه بیش‌تر هویداست، صعوبت، سختی و سنگینی دانش منطق می‌باشد؛ دانشی دیریاب که پایان سطحی‌اندیشی می‌باشد.

هدف از منطقِ تعریف، رسیدن به علم تصوری نظری جدید از طریق تعریف و پرهیز از مغالطات تعریفی، و از منطق استنتاج (حجت)، رسیدن به علم تصدیقی نظری جدید از طریق استنتاج‌های معتبر و پرهیز از استدلال‌های نامعتبر و مغالطی با مهارت بر ترجمهٔ استدلال‌ها به زبان صوری است. بنابراین هرگونه تصدیق نظری از معبر اثبات و استنتاج می‌گذرد و به این دو پرسش پاسخ می‌دهد که آیا اثبات‌پذیری یک گزاره (صورت = نحو) درستی و صدق (دلالت و معنای) آن را و آیا درستی نیز اثبات‌پذیری را نتیجه می‌دهد تا تمامیت داشته باشد. اگر نظامی منطقی از ملاک‌هایی چون فراقضیه، سازگاری و تمامیت برخوردار باشد، هم تمامی استدلال‌های معتبر را احصا کرده و همه‌جانبه و فراگیر است و هم این نظام، مشتمل بر تناقض نیست.

اگر منطق و مطالعهٔ مفهوم‌ها (تعین‌های علمی نفس که نفس با آن به فهم و درک واقعیت‌ها می‌رسد) و نتایج منطقی نباشد یا نتواند روش تعریف و استدلال را به صورت جامع و فراگیر تبیین کند یا منطق به بینش و کنش تبدیل نشود، هر کسی مدعی می‌شود می‌تواند هر چیزی را اثبات کند و معیار درستی‌ها گردد و در این صورت، حق و باطل مشتبه‌آلود در هم می‌آمیزد و فرد به جذب و تحلیل بی‌قید و شرط و اسفنجی‌وار اطلاعات و شبه‌علم‌ها گرفتار می‌شود و توسط افراد سودجو با واژه‌هایی مبهم و جملاتی زیبا اما بی‌معنا و سخنان به‌ظاهر عمیق اما بدون ساده‌ترین کاربرد و ارزشی، محاصره و کانالیزه می‌گردد. اگر منطق نباشد، جهل و خرافات تراکم می‌یابد و در هیاهوی ویروس بی‌منطقی، خشونت و تجاوز و زور و تحکم و تعبدهای بی‌اساس منطق غالب می‌گردد. منطق یعنی در اختیار داشتن روشی علمی برای تعریف‌ها و تمامی استنتاج‌های معتبر و توان ارزیابی اعتبار آن‌ها و درستی‌آزمایی هر قضیه‌ای.

اما ما در این‌جا نه می‌خواهیم به آموزش منطق قدیم بپردازیم، نه قواعد منطق جدید (ریاضی) را بیاوریم، نه از تفکر نقادانه، متدولوژی علم یا فلسفهٔ منطق بگوییم، بلکه تنها برخی از مبانی مهم فلسفی و تأثیر آن بر قواعد منطقی و تدوین منطقی مهارتی و معرفتی نوین با عنوان «منطق انسی» یا «منطق علمی» را ـ آن هم در حوصلهٔ این کتاب که تنها چشم‌اندازی بر آرای منطقی ما می‌باشد ـ و تأثیر ریشه‌ای در دیگر علوم دارد، خاطرنشان می‌شویم؛ اگرچه برای گنگ و مبهم نبودن مطلب و نیز در اختیارداشتن سیر و ساختار منطقی بحث، ناچار به ذکر برخی از قواعد هر دو منطق و تفکر نقّادانه و فلسفهٔ منطق می‌باشیم، اما شرح و بسط مطالبی که گاه به اجمال ذکر شده، در منابع تفصیلی آن آمده است و امید است تفصیل این منطق و تنقیح و نشر آن محقق شود.

منطق با آن‌که ابزاری برای فلسفه است، خود مبتنی بر پیش‌فرض‌های فلسفی است و تابع آن می‌باشد. منطق از فلسفه می‌آید و از هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی نظام می‌گیرد. ارتباط‌های منطقی از جهان عینی که اندیشه نیز پدیده‌ای از پدیده‌های تکوینی آن می‌باشد و از زبان حِکمی و عقل‌ورزانهٔ علم، شناخت و تفکر که زبانی عام و مشترک میان تمامی زبان‌هاست، به عنوان یکی دیگر از پدیده‌های عینی، کشف می‌شود. تاریخ منطق نیز نشان می‌دهد مفاهیم و قواعد منطقی همواره در دست فلسفیان بوده است؛ اگرچه در دهه‌های اخیر برخی ریاضیدانان با دغدغه‌ها و کارکردهای ریاضی و ناظر به گزاره‌های ویژهٔ ریاضیات و زبان این علم و جهان اعداد و شهود اشیای ریاضی و بخش‌های عمیق آن به منطق ورود داشته و به آن نظم داده‌اند و البته بر آن دسته از قضیه‌ها و اشیای ریاضی و استدلال‌های متکی بر الگوریتم‌ها و دستورهای حل مسأله در رایانه‌ها می‌اندیشیده‌اند که رابطهٔ استنتاجی میان آن‌ها نبوده است. درست است که ریاضیات به دلیل آن‌که علمی حقیقی است می‌تواند از مبادی منطق قرار بگیرد و به آن زبان و نظم بدهد، همان‌طور که ریاضیات می‌تواند پایهٔ شناخت علوم طبیعی به‌خصوص از حیث شناخت آماری مرتبط با یک پدیده باشد، اما منطق پیش از آن‌که به ریاضیات اتکا داشته باشد، تابع فلسفه و هستی‌شناسی است و البته هم منطق و هم ریاضی هر دو دانشی حکایی است که اولی برای واقعیت‌های دارای حقیقت، عنوان و حاکی می‌باشد و قالب تعریف و استدلال می‌سازد و مسیر معنایی و مادی برای وصول به آن را می‌گشاید و دیگری آن را به صورت اشیای ریاضی نمادین می‌سازد و فلسفه، خردِ تکوین و عرفان، وصول هستی و محکی تمامی آن‌ها و عین حقیقت می‌باشد. فهم انسان ملاک حقیقت نیست، بلکه ملاک حقیقت، کشف خارجی آن می‌باشد که از آن به « معرفت» تعبیر می‌شود و علم نیز می‌تواند با آن هماهنگ و مطابق باشد که در این صورت، صادق و معتبر است. پایهٔ منطقِ فلسفه و دیگر علوم انسانی قضیه می‌باشد، اما قضیه نه‌تنها پایهٔ ریاضیات نمی‌باشد، بلکه ریاضی از هر قضیه‌ای عاری است و تعریف قضیه بر داده‌های ارقامی و اعدادی، اشکالی و اشیای آن صدق نمی‌کند. همین امر، منطق دانش ریاضی و دیگر علوم را متفاوت می‌سازد. از آن‌جا که ما در فلسفه، قضیه‌های مبنایی متفاوت با فلسفه‌های تاریخی داریم و بازاندیشی و نوآوری‌های این حوزه فراوان می‌باشد، منطق مبتنی بر این فلسفه نیز تغییر بنیادین می‌یابد. قواعد منطقی اعم از منطق قدیم و جدید، عقلی است، نه وضعی و قوانین آن امری کشفی است نه قراردادی. دایرهٔ فکر تنها معقولات است. البته ابتنای منطق بر فلسفه به این معنا نیست که منطق که دانشی مفهومی است با فلسفه که ناظر به واقعیت عینی امور است خلط شود، اما نمی‌تواند از آن معنای تکوینی بریده باشد و خود ناظر به تکوین نباشد. منطق ناظر به اعمال ذهنی و صورت قضایاست و به واقعیت‌ها و حقیقت‌ها به عنوان ماده و معنای صورت نظر می‌کند و تلاش دارد تا روش درست اندیشیدن برای رسیدن به شناخت و استنتاج معتبر را کشف کند؛ قوانینی که به دلیل عقلانی بودن مطلق و کلی است و در صورتی معتبر است که تمامیت داشته باشد و قاعده‌های آن بتواند در شمولی فراگیر تمامی استنتاج‌ها را در بر بگیرد و چیزی را فرو نگذارد و مورد نقضی برای آن‌ها یافت نشود. البته تمامی پدیده‌هایی که ما را در محاصرهٔ خود دارد، جز اشیایی نسبی نیست و چیزی نمی‌تواند مطلق گردد و همه چیز با نسبیت که البته قضاوت ذهن است، محصور شده است؛ مگر مرتبه‌ای مطلق که نه اسمی دارد نه رسمی و چنین وجودی به سخن و قاعده نمی‌آید. بنابراین منطق ناچار از پذیرش نسبیت ذهنی در حوزهٔ واقعیت‌ها و ارج نهادن منطق فازی است و آن‌چه فقط ارزش صدق و درستی دارد، حقیقت است و علمِ نفس نیز جز تعینی نفسانی ناظر به همین واقعیت‌های نسبی ذهنی و تلاش برای تصور درست و تصدیق مبتنی بر آن‌ها نیست. حقیقت چون مطلق است، قابل تصور نیست و به مفهوم نمی‌آید. تصور تنها پدیده‌های مرکب و مقید را در مجموعهٔ خود دارد و همین امر، علم را امری نسبی و محدود می‌گرداند. نسبیت وصف متن حقیقت که متن واقع است نمی‌باشد.

باید توجه داشت واقعیت چنان‌چه عادلانه باشد، متن حقیقت می‌گردد و اگر عدالت را نداشته باشد، فقط واقعیت صرف است که البته از تعین و هویت برخوردار می‌باشد.

اما استنتاج، به دست‌آوردن یک قضیه به نام نتیجه از یک یا چند قضیهٔ دیگر به نام مقدمه(فرض) می‌باشد. استنتاج منطقی، از مقدمه و نتیجه تشکیل می‌شود. مراد از اعتبار نیز این است که بر پایهٔ رعایت قواعد منطقی باشد و نتیجه با ضرورت منطقی و به صورت قطعی از مقدمات گرفته شود (تعریف صوری اعتبار) و اگر مقدمات و مفروضات آن صادق و درست باشد، محال است که نتیجهٔ آن کاذب باشد. اعتبار در این صورت به صدق تعریف شده است. استدلال‌های استنتاجی می‌توانند معتبر و مُنتِج یا نامعتبر و عقیم باشند، اما صدق و کذب وصف قضیه و جملهٔ خبری می‌باشد نه استدلال. مراحل به دست آمدن ضروری نتیجه از فرض (مقدمه)ها، برهان و اثبات صورت برهان راه‌حل مسأله نامیده می‌شود. استدلالی که این ضرورت را تأمین نماید، استنتاجی است، و اگر ضرورت و قطعیت را تدارک نبیند، استقرایی است. بنابراین شناخت بر سه قسم حصولی، شهودی و نظری است. شناخت نظری یا انتزاعی و استنتاجی است و بر اساس استدلال‌های منطقی به دست می‌آید یا تجربی و استقرایی است که بر مبنای اصلی آزمون و خطا می‌باشد. بنابراین شأن استقرا و تجربه از شأن استنتاج متفاوت است و نباید میان این دو حوزهٔ متفاوت خلط نمود.

اگر ادعایی که در استدلال می‌باشد صحیح و همراه با استنتاج ضروری و با پشتوانهٔ منطقی مقدمات باشد، استدلال معتبر است. «اعتبار» یعنی در صورت درستی مقدمات، نتیجه به صورت لزومی درست است.

منطق، سعی دارد قوانین تفکر طبیعی و استنتاج معتبر برای تولید علم را کشف نماید و آن را شیوه‌ای نهادینه شده در جان و حیات آدمی نماید نه آن‌که چونان مهارتی ساعتی به آن پرداخته شود. دست‌انداز نخست منطق این است که هنوز که هنوز است راجع به خود «ذهن»، «ادراک»، «یادگیری»، «تفکر»، «شیوهٔ تفکر»، «تقویت تفکر» و مراتب کمّی و کیفی متفاوت آن، «حافظه»، «معلومات»، «چگونگی حل مسأله» و «علم» به معنایی صریح و مفهومی روشن و قطعی دست نیافته و روانشناسی شناختی نظریه‌ای اطمینانی به دست نداده است.

علم، تعینی نفسانی و از سنخ حضور است که می‌تواند به آلودگی و خطا دچار شود و آن را درگیر ابهام یا ایهام نماید و از علم بودن که آشکاری و روشن بودن و انکشاف جزو ذات آن است دور شود. ذهن با رخدادهای واقعی و صفات آن‌ها در تماس می‌باشد و به همین تناسب، نفس آدمی درون خود ایجاد علم حضوری می‌نماید. علم‌شناسی دستگاه‌های فلسفی که علم را حصولی و از سنخ «صورت» می‌شمرد، به‌کلی برخطاست. علم و عقل، تمامی انکشاف و حضور مجرد است؛ اگرچه متعلق علم می‌تواند امری حسی (مادی)، خیالی (صوری) یا عقلی باشد. تعقل و فعلیت نفس به خود نفس است، بدون نیاز به اتصال با متعلق آن‌ها و بدون نیاز به به عاملی بیرونی و نیرویی که برای آن وجه فعالیت داشته باشد. نفس در باطن خود توان روءیت، مشاهده، مکاشفه، معاینه و دیگر واژه‌های مربوط به درک و تعقل را دارد و هر چیزی را از محسوس گرفته تا معقول، درون خود می‌بیند و می‌یابد؛ بدون آن‌که نیازی باشد با متعلق علم، اتحادی داشته باشد و بدون آن‌که طفیلی پدیده‌ای قرار گیرد. نفس، حس را از خود می‌یابد؛ همان‌طور که خیال را از خود می‌بیند و عقل را نیز از خویش به دست می‌آورد. علم همان‌طور که مجرد از ماده است، مجرد از صورت نیز می‌باشد، ولی معلوم خارجی می‌تواند این اوصاف را داشته باشد.

از آن‌جا که علم، تعین نفس است، نفس هرچه بیش‌تر صافی و مجرد باشد، تعینات آن نیز صافی‌تر می‌گردد و هرچه نفس کدورت داشته باشد، تعینات آن نیز کدرتر خواهد بود. البته می‌شود تعینات کدر را آن هم به تسامح فراوان و سطحی‌نگری، علم حصولی و به تعبیر بهتر عنوانی و سطحی و تعینات صافی را علم حضوری و مصداقی دانست؛ اما حقیقت این است که علم فقط حضوری است و نفس کدر علم حضوری ضعیف و بعید دارد و نفس صافی و قدسی، درک شفاف و روشن و قریب می‌یابد. بنابراین تقسیم علم به حضوری و حصولی تقسیمی ناصواب است و به جای آن باید علم را به توجه (روءیت) قریب (و قرب صافی) و توجه (روءیت) بعید (و بُعد کدر) یا عنوانی تقسیم نمود. هرچه صفای نفس بیش‌تر و تعینات آن صافی‌تر باشد، صفا و خلوص علم و دقت آن نیز بیش‌تر می‌گردد و هرچه تعینات نفس کدروت بپذیرد، توان معرفت، تعقل و درک آن ضعیف‌تر و علم آن دارای شایبه و ناخالصی و تسامح می‌گردد. در تمامی این مراتب تشکیکی نیز علم به گونهٔ حضوری است و علم به هیچ وجه از سنخ حصولی که در منطق رایج آمده و مقام «تعریف» بر آن مبتنی شده است، نمی‌باشد. بر این پایه، نمی‌توان ادراک را از حیث خود ادراک به حسی، خیالی و عقلی تقسیم نمود؛ زیرا این اوصاف، وصف مدرَک خارجی است، نه علم و ادراک. علم حسی به تسامح محسوس گفته می‌شود؛ یعنی علمی که محکی خارجی آن امری مادی و حسی است و علم متخیل علمی است که متعلق خارجی آن دارای صورت است، اما ماده ندارد و علم معقول، علمی است که محکی خارجی آن نه صورت دارد نه ماده. علم در تمامی این تقسیمات، مجرد است و تجرد خود را در جایی از دست نمی‌دهد. علم تعین است و تعین نفس می‌باشد و تجرد دارد؛ هم تجرد از ماده و هم تجرد از صورت؛ بنابراین علم نمی‌تواند حسی و مادی باشد.

علم، نور و روشنایی و انکشاف است که در نفس و در باطن قرار دارد بدون آن‌که با معلوم خلط یا متصل شود. علم، تعین نفس و آفریدهٔ آن است که نفس آن را با قدرت خلاقهٔ خود می‌یابد. نفس به صورت مستقیم با پدیده‌های هستی و با هستی ارتباط دارد و آن را در خود به خود انعکاس می‌دهد. رابطهٔ نفس با خارج به‌گونهٔ مستقیم و بدون نیاز به واسطهٔ چیزی است. نفس در تعین علمی خود نه چیزی از بیرون به خود وارد می‌کند، نه چیزی از خود به بیرون، بلکه نفس درون خود خلاق است و علم می‌سازد. نفس‌الامر و ملاک صدق و کذب علم نیز عقل فعال یا عالم امر یا عالم اعیان ثابت نیست، بلکه معیار صدق و کذب قضیه‌ها، روش سبر و تقسیم و آزمایش هر چیزی با مطالعهٔ همان می‌باشد؛ به این معنا که واقع هر چیزی خود همان چیز است و برای درک آن باید طبیعت آن را به گونه علمی به دست آورد و مطابقت با طبیعت آن، معیار صدق می‌باشد. در منطق قدیم، صدق همان نظریهٔ مطابقت خبر با واقع می‌باشد و البته این مفهوم اصلی منطق با شبههٔ جذر اصم (پارادوکس دروغگو)، گرفتار جمله‌ای به‌ظاهر خبری به این صورت شده است که «من دروغگویم» صادق است، اگر کاذب باشد و کاذب است، اگر صادق باشد. در منطق قضیه‌ها از این جمله خواهیم گفت و تفاوت انشای یک جمله که امری قصدی است و با آن، مقصود انشا و محقق می‌شود، با اخبار و اظهار یک قضیه را که فقط جنبهٔ حکایت‌گری و حیث واقع‌نمایی دارد، می‌آوریم.

علم، صفا و تعین نفس است که با توجه به خلوص آن، عناوینی مانند ذهنی، نفسی، خیالی، عقلی، ربوبی، دینی و بشری به خود می‌گیرد. در تمامی این اقسام و تعین‌ها نیز علم از سنخ حضور می‌باشد و صورت در آن جایی ندارد. علم از سنخ ماهیت نیست و امری مفهومی نمی‌باشد، بلکه علم از جنس ظهور است. مراد از مفهوم، ادراکی حصولی و صورتی است که در ذهن شکل می‌گیرد و از حقایق اشیا انتزاع می‌شود. مفهوم، انتزاع یا تجریدی از رویدادهای قابل مشاهده است که تعریف‌کنندهٔ شباهت‌ها یا جنبه‌های مشترک میان آن‌هاست. در مفهوم عنصر کشف واقع و مطابقت با نفس‌امر دخالت دارد و بدون آن فقط یک تصویر است. نمود و صورت ذهنی تعین نفس می‌باشد؛ ظهوری که ریزش نفس است. ریزش نفس به علم، تعین می‌یابد. علم تعین و ظهور نفس است و البته تجردی و مادی بودن آن تابع صفا و آلودگی نفس می‌باشد و ذهن پایین‌ترین مرتبهٔ علمی نفس می‌باشد. علم نه حصول دارد نه کلی است.

علم در انکشاف خود می‌خواهد واقعیت‌ها و حقیقت‌ها را بنماید اما بدون معیاری عصمتی نمی‌تواند خطا را از خود دور دارد. به‌خصوص آن‌که کارکردهای ادراکی و فعالیت‌های عقلانی و علمی نفس وابسته به فرآیندهای نوروشیمیایی در مغز و تحت تأثیر و نفوذ آنزیم‌هایی هستند که توسط ژن‌ها ساخته می‌شوند. افزون بر این، تنها بعضی از واقعیت‌ها دارای حقیقت است و واقعیت‌ها می‌تواند درست یا نادرست باشد؛ برخلاف حقیقت که همیشه یکی و حق است و نسبیت را برنمی‌تابد و خطا نمی‌پذیرد. البته منطق دیالکتیک مسألهٔ شناخت را امری نسبی و ناپایدار می‌داند؛ زیرا همه چیز در حال حرکت و شدن است و نمی‌شود به شناخت حقیقی و ثابتی از آن‌ها رسید. در این منطق، اجتماع دو نقیض و نیز دو ضد ضروری است که در جای خود از آن خواهیم گفت. دیالکتیک، سازش ضروری تناقضات در ظهور اشیا و در ذهن با سه مرحلهٔ موضوع (تز)، ضد موضوع (آنتی‌تز) و ترکیب (سنتز) محقق می‌شود. اما در منطق وجودی و انسی، حقیقت فقط یکی است که با آن‌که خود در حرکت و شأنی نو می‌باشد، حق و ثابت است و می‌تواند به واقعیت و واقعیت به مفهوم تبدیل شود و قالب الفاظ را به خود بگیرد. راه شناخت این حقیقت نیز همان جوهر حمل یعنی انس و قرب و اتحاد و وحدت و مسانخت می‌باشد. مفاهیم اگر دارای معنا و واقعیت درست باشد، می‌تواند در ساختاری درست، قضیه‌های صادق را شکل ببخشد؛ قضیه‌هایی که دستگاه استنتاج را دارد و با دلیل و برهان همراه می‌باشد. بنابراین «معنا» رابط مفهوم با مصداق به تناسب ظرف علم می‌باشد. علم، با ظاهر هر واقعیتی و با صفات آن درگیر می‌باشد و عالمی که راه برهان را می‌رود و نهایت تلاش و فحص را در فهم واقع از طریقی عصمتی دارد، چنان‌چه به خطا رود، معذور است بدون اجر و اگر به صواب برسد، واقع را یافته است و اجر آن را می‌برد.

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد نخست)

مطالب مرتبط