منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد نخست)
انس با فرهنگ واژگان
وُدّ: ودّ، حُب و عشق، به ترتیب سه مرتبهٔ تعلق و وابستگی است. «ودّ»، سطح بسیار نازل آن میباشد و میلی نفسانی و هوسی تغییرپذیر است که جایگزین پیدا میکند و برای نمونه با اندک دعوایی تبدیل به قهر و دوری میشود. «حبّ»، توسط دارد و امری قلبی است و انس و دلتنگی میآورد. کسی محبّت دارد که ترک خویشتن و میول نفسانی دارد؛ آنهم ترکی که با چشم دیده شود؛ یعنی به میل خود حس داشته باشد و آن را به خاطر محبوب کنار گذارد؛ نه اینکه میول خود را بکشد و از بین ببرد. محب باید میول خود را با دست خویشتن و در حالی که با چشم خود میبیند، به درههای عمیق خاطرخواهی محبوب بیندازد. کسی که اگر برای دیدن محبوب از خانه بیرون میآید و خودروی وی آسیب میبیند و آن را خیر خود نمیداند، محبت ندارد، بلکه در شهوت و هوس و میول نفسانی غرق است و جایی میرود که برای او لذت دارد و سختی و مرارتی در آن نیست و البته برای کسی که در «ودّ» است، چنانچه معقول و مشروع باشد، تناسب دارد، اما دیگر محبت نیست.
«حب»، سوختن به آتش ارادت محبوب است. البته محبت به هر کسی، خیرخواهی و هدایت به درستی برای اوست؛ برای نمونه صاحب حب اگر ظلمی ببیند، ظالم را بدون کینه و غرض شخصی و نفسانی از ظلم باز میدارد، وگرنه لاابالیگری است.
«حَبّ» ـ به معنای بذر و دانه ـ نیز از همین است؛ زیرا دوستی، بذری است که جوانه میزند و کم کم و به تدریج رشد میکند تا در نهایت به عشق میرسد.
«عشق»، شدّت حب و دوستی محکم است و مربوط به روح میباشد. عشق، دارای شور حکیمانه، شهامت خیرخواهانه، شجاعت و در نهایتْ شهادت برای معشوق است. امتحان صدق عشق به این است که عاشقکشی در مرام معشوق، حلال میباشد؛ زیرا او را فنا و اتصال تمام به خود میدهد.
تمامی پدیدههای هستی ـ از ذرّه تا درّه و از مجرد تا مادی ـ به عشق، حیات و کشش و حرکت دارند. هستی، نکاح وجودی و ربوبی و ظهور علقه میان مُظهِر و مَظهَر است.
عشقِ صافی و پاک، سوز و ساز و گداز و فنا دارد و آنچه در میان جامعه مرسوم است، ودّ و میولی میباشد که شادی و طرب و فرح و عیش و عشرت را دنبال میکند که میتواند عفیف و مشروع یا غیرعفیف و شیطانی باشد.
صفای عشقِ پاک، در قمار آن است که شهادت و ریختن خون خود برای معشوق میباشد. عشق، نشاط و مستی دارد و غمباری، یأس، فلاکت، حرمان و بدبختی در آن نیست؛ اما این امور میتواند عارضِ ودّ و میول نفسانی شود.
وصف: خیر و شری که به موصوف ـ یعنی به مفعول ـ اضافه میشود؛ فارغ از اینکه واقعیت داشته باشد یا خیر. این واژه با نعت قرب معنایی دارد؛ با این تفاوت که «نعت» فقط جنبهٔ خیر و خوبی دارد و به ناعت ـ یعنی به فاعل ـ نسبت داده میشود و باید واقعی باشد و نعتشده، آن را به صورت حقیقی دارا باشد. «اثر» نتیجه و پیآمدی است که متأخر از چیزی پدید میآید و «علامت» دارای سبق زمانی و مقدم بر چیزی است و «صفت» با آن معیت دارد.
وصی: وصل کردن آگاهانه و با لحاظ درایت معنا و محتوا و مرام خویش (اعتقاد یا عمل) به آینده، جهت انتقال آن؛ برخلاف وصل، که عقل و درایت در رساندن دو چیز به هم اعتبار ندارد.
وضع: پایین گذاشتن. تواضع بر وزن تفاعل: این باب دارای قصد فاعلی است؛ یعنی فعل آگاهانه است و تعامل و همکاری از سوی فاعلِ با عظمت و برتر را میرساند. تواضع، یعنی فرد بزرگی خود را نسبت به دیگری از مسیر حق و به گونهٔ ارادی و آگاهانه، پایین قرار میدهد بدون آنکه به پستی منجر شود. تواضع در قرآنکریم استفاده نشده است تا از مادهای که پستی و پایینی در آن است برای بنده بهره نبرده باشد و حالت عادی همه را بهگونهٔ یکسان لحاظ کرده باشد.
وقی: توان متمرکز حفظ، کنترل و خودنگهداری. در برابر آن «فجر» است که انحراف از طبیعت و خارج شدن از مسیر طبیعی با پارهکردن عصمت خود و حرمت پروردگار است. جمع آن، «فجور» است.
تقوا: سپرحفاظتی عوارضشکن است که انسان، آن را با قدرت الهام مییابد. مانند کسی که به زندان مبتلا میشود، ولی نه تنها زندان که زندانبان را نیز میشکند و تسلیم آن نمیشود و عوارض آن را به خود نمیگیرد.
«اتَّقُوا اللَّهَ»(۱) توصیه و ارشاد به خویشتنداری و مواظبت از خود در پرتو الهام الهی است. در برخی موارد نیز این فراز برای نصیحت و موعظه و توصیه نیست، بلکه زبان تهدید دارد و میگوید خداوندِ قادری نیز در میان هست: «وَإِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالاْءِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ»(۲).
قرآنکریم در هر موردی که تهدید داشته باشد، با پیشامد موضوع آن، تهدید خود را عملیاتی نموده و به اجرا میگذارد و دیگر رعایت جانب احسان، بخشش و ارفاق را ندارد. این شگرد قرآنکریم است که به منش جوانمردان، نخست میگوید و بعد عمل میکند. باید توجه داشت که تقوا مبتنی بر نیروی الهام الهی و نور ربوبی است؛ یعنی بر معرفت تکیه دارد و عمل از شاخهها و فروع و معالیل آن میباشد.
موضوع تقوا، معرفت است که اساس ایمان میباشد و عمل بعد از ایمان ظهور مییابد. تقیه از همین ماده است. تقیه به معنای اقتدار در حفظ، نگهداری، امساک و کتمان است. اولیای الهی در ناسوت، چون به فهم افراد عادی نمیآیند و غریب میباشند، تقیه و کتمان، دامنگیر آنان میشود.
ولی: توان نفوذ و نهایتِ ارتباط تنگاتنگِ عنایی که میتواند به اقبال (مدد ربوبی) یا به ادبار (حرمان و اضلال) باشد. البته دو معنای متفاوتِ اقبال و ادبار، در این ماده وجود ندارد، بلکه این دو حرف «الی» و «عن» هست که چنین معنایی به این ماده میدهد و این تفاوت معنا را باید برای این حروف دانست.
ولّی: پشتکردن و روبرگرداندن است، بدون آنکه فرد از جای خود حرکتی کند. اعراض، پشتکردن به همراه حرکت از جای خود میباشد. قرآنکریم میفرماید: «ثُمَّ یتَوَلَّی فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَهُمْ مُعْرِضُونَ»(۳). در «تعرض» بیباکی، و در «اعراض» تجاوز و تعدی و در «اعتراض» بیادبی و جسارت لحاظ شده است.
هدی: ایصال طریق که البته بر دو قسم اوّلی و ثانوی یا عام و خاص است. هر دو هدایت، از آنِ خداست، اما هدایت اوّلی به سیستم اقتضایی است، نه به جبر و هدایت ثانی. هدایت خاص است که تابع عنایت خاص الهی است و نصیب هر کسی میشود که او بخواهد.
هزء: میانگذاشتن برای تحقیرکردن با باور به این تحقیر. «سُخریه» همین معنا را دارد، اما تحقیرِ آن همراه با باور به حقارتِ مسخرهشده نیست. در معنای «مزح»، قصد شوخی بدون تحقیر و کوچکسازی فرد با ادخال سرور و ایجاد شادمانی وجود دارد؛ اما در «استهزاء» قصد خوار کردن، تحقیر و سبککردن وجود دارد. کسی که به این تفاوتها توجه ندارد، ممکن است قصد مزاح داشته باشد، اما آن را به استهزا تبدیل کند.
هیأت بابها: افعال: هیأت باب افعال، سرعت در فعل آن است. اِفعال برای تعدی به گونهٔ سریع ـ نه ناگهانی و دفعی ـ است. این باب، دارای تعدی و تجاوز است و برای متعدی ساختن فعل کاربرد دارد.
باب تفعّل، کار به صورت تدریجی، سریع و تند انجام میشود و توجه فاعل در آن نیست.
باب تفعیل، معنای نهایت تدریج، کندی و آهستگی دارد و نسبت به بابهای دیگر، دچار کندی بیشتری است و بعد از آنها میآید و پیشرفت بسیار آرامِ کار را میرساند. معنای تدریج و توجه فاعل در آن موجود است؛ مانند توحید و تهذیب که انسان رفته رفته و اندک اندک پاک میشود و به طرف توحید پیش میرود.
باب استفعال برای طلب و خواستن میباشد و زمان در آن گستردگی مییابد؛ از این رو دارای ثقل و سنگینی میباشد.
باب رباعی فِعلال، زمان را گسترده میسازد و فعل در این وزن، کشش معنایی مییابد. بابهای مجرد دارای وحدت و خلوص معنایی هستند و بابهای مزید، کثرت و شرکت در معنا را بیان میدارد. استفاده از شکل رباعی، سبب میشود واژه تنبل گردد و روانی در حرکت را از دست دهد. باید توجه داشت که در تغییر هیأت ـ هم تغییر حرفی و هم تغییر حرکت ـ به تغییر معنا منجر میشود. برای نمونه وزن ثلاثی مجردِ فعُل یفعُل معنای لازمی دارد، اما فعَل یفعِل تعدیساز میباشد.
۱- بقره / ۱۸۹٫
۲- بقره / ۲۰۶٫
۳- آلعمران / ۲۳٫
منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد نخست)