منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد نخست)
انس با فرهنگ واژگان
قول: گفتهای که از سر اعتقاد و باور باشد. ملفوظ بودن جزو معنای آن است و صرف اعتقاد نمیباشد. «مَقوُل» به معنای اعتقاد و گرهی قلبی است که به زبان میآید. در فرهنگ قرآنکریم، گفتهٔ بعد از امر «قل»، گزارهای مشکل و سخت است که فهم آن راحت نیست و برای همین با فعل امر، بر آن تأکید میشود. با توجه به اینکه الفاظ برای روح معنا وضع میشوند، «قل» در جایی میآید که نیازمند ایجاد صوت است.
محن: سختی و مشقت. «امتحان»، مزید است و در آن، به فرد آزادی عمل داده میشود تا عیار خود را نمایش دهد و محنت آن، نسبت به مجرد آن، کمتر و به گونهٔ معمول میگردد. سختی محنت، بیش از امتحان است و مزید آن با توجه به کثرتی که در حرف دارد، تنزل در معنا پیدا میکند و سختی آن، سست میشود. برای دریافت تمایز این واژه با واژههای مشابه، رجوع شود به فتن و نیز به کلف.
مدَّ: کشیدنی که کشش آن تمامی ندارد. مداد، ابزار کشیدن است که تمام نمیشود. «مدت» ظرف استمرار و کشش زمان است ـ نه نقطهٔ پایان ـ و برای همین میتوان آن را با «چه مقدار؟» پرسید. برای نمونه «شش ماه دیگر»، مدت است و این واژه برای آن کاربرد دارد. این واژه با «اجل» قرب معنایی دارد. «اجل»، نهایت و پایان را لحاظ دارد و برای همین نمیشود آن را با «چه مقدار؟» مورد پرسش قرار دارد. برای مثال، روز یکم دی، اجل است.
مهد: آزادی و راحتی و گذرایی است و به این اعتبار، به گهواره گفته میشود. مِهاد: آرامگاه است. مهاد نسبت به مهد، هرچند حروف بیشتری دارد، اما معنای مهد از آن گرفته میشود. قاعدهٔ «زیادة الالفاظ تدل علی زیادة المعانی» تابع مادهٔ لغت است و به حسب آن، معنا و اعتبار دارد. بنابراین در برخی مادهها زیاد شدن حرف، معنا را تقلیل و کاهش میدهد. مهاد، معنای گذرایی را که در مهد است، از دست میدهد و به «جایگاه ثابت» معنا میشود. جایگاه، ساختار و قالبی است که به حسب قوانین طبیعت و کردار آدمی به دست میآید و این ساختار، ثابت و نشکن میگردد.
نبأ: خبردادن مستقیم و غیرمشروط، که صدور و حدوث و نیز اجبار و اکراه در ناحیهٔ خبرخوان در آن نیست. «نبی» مهموزالعین و سالم است. حرف علهٔ آن، کلمهای بیمار است و به دلیل تنقیصی که دارد، بر پیامبران اطلاق نمیشود. این واژه، با خبر و بشر قرب معنایی دارد. برای دریافت تمایز آنها به این واژهها مراجعه شود.
نساء: زنها. اسم جمع اطلاقی است که مفرد ندارد و تمامی زنها ـ اعم از همسر، دختر، مادر و خواهر و مادربزرگ و غیر آنها ـ میباشد. این واژه، دارای الف غیرمنقلبه و برای استعلاست که عظمت و بزرگی و ترفیع را میرساند و هرگاه بخواهند از گروه زنان با بزرگی و رفعت یاد کنند، از آن بهره میبرند. «نسوة» اسم جمع است و چون دارای حرف عله است، معنای تنقیص دارد و هرگاه بخواهند گروه زنان را تحقیر کنند، آن را میآورند. اسلام، زن را آزاد و مالک جان و مال خود میداند که او را طرف ایجاب و فعلیت در عقد ازدواج قرار داده و مرد، تنها میتواند آن را قبول کند و نسبت به آن انفعال داشته باشد.
نفْس: راحتی. نفَس به اعتبار راحتی و آسایشی که میآورد، گفته میشود. اگر نفْس نباشد، چشمی نمیبیند و گوشی نمیشوند و دلی عاشق نمیشود و نمینالد. نفْس دارای هوا ـ یعنی میل ـ است. تمایلات نفس، بیهدف و پایانناپذیر است، از این رو نیازمند تربیت و هدف دادن به آن میباشد. برای تربیت نفس، باید آن را غرق خیرات و کامیابی مشروع نمود ـ نه هلاک و ممنوع و متروک ـ تا نفس بیابد و بتواند نفس بکشد و نیز در پرتو وحدت هدف و مراد، عصمت بیابد.
استغراق نفس، به کشتن امیال و قتل شهوتهای آن نیست، بلکه به رعایت تناسب و ارادی ساختن تمایلات است. شهوت نفس و کامیابی، کیمیای عالم ناسوت است و انس و لذت را با اراده و مریدی به کمال عشق میرساند؛ البته اگر تناسب آن رعایت شود و به افراط و به تفریط و خشکی و بیرمقی دچار نشود و فرد را بیروح و بیحرارت نسازد. فرد بیروح و بیحرارت، معراج هم نمیتواند داشته باشد.
نفس، دارای هوا و میل است؛ به این معنا که نفس همانند کودک، فاقد حب است. میل نفسانی، یک هوس است که دل به آن گیر نمیکند، بلکه هوسی دیگر میتواند جایگزین هوس قبلی شود و آن را به غفلت و یا فراموشی ببرد. بعد از «میل»، با رشد باطنی، «حبّ» پیدا میشود. «میل» با ابزارهای غفلتبرانگیز، از دست میرود؛ زیرا هوسی فاقد حب است و به سرعت به طرفی دیگر میغلتد. «حب» برای کسی است که از نفس گذشته و صاحب قلب شده است. «عشق» برای صاحبان روح است.
منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد نخست)