فقیرِ عفیف

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد نخست)

انس با فرهنگ واژگان

فقر: کمبود. فقر به معنای ناداری نیست. فقر، در برابر غناست. غنی یعنی کسی که توانمندی زیادی دارد. فقیر به کسی می‌گویند که از داخل و باطن شکسته می‌شود و شکسته‌شدن وی ظاهر و آشکار نیست و نیمهٔ پنهان دارد و می‌تواند آن را بروز دهد یا آن را مخفی نماید. «فقره» ـ که جمع آن فقرات است ـ نیز از همین معناست. قرآن‌کریم فقیر را چنین تعریف می‌کند: «لِلْفُقَرَاءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ لاَ یسْتَطِیعُونَ ضَرْبا فِی الاْءَرْضِ»(۱). این فراز، فقیر را همان محصور و محدود می‌داند؛ یعنی کسی که به محدودیتی دچار شده است؛ مانند کسی که دختر دارد و نمی‌تواند جهیزیهٔ او را تأمین کند یا کسی که بیمار دارد و نمی‌تواند او را درمان نماید یا بیکار است و نمی‌تواند نان خود را به دست آورد یا پایش شکسته است و نمی‌تواند به دنبال کار برود.

فقیر دارای انواعی است. «فقیر مستجیر» کسی است که از سر کم‌داری به دیگری یا به منبع درآمد و شغلی وابسته می‌شود. «فقیر مسکین» کسی است که ساکن و زمین‌گیر شده و نمی‌تواند حرکتی داشته باشد. «مسکین» به انسان زمین‌گیر و از پا افتاده و ساکن می‌گویند.

افتقار، وانمودن کردن به فقر برای تنبلی، بی‌عرضگی و گرفتن اکتساب دیگران بدون زحمت می‌باشد.

فقیر در فرهنگ قرآن‌کریم، به فقیرِ عفیف گفته می‌شود که صورت خود را با سیلی سرخ نگاه می‌دارد و فقر خود را اظهار نمی‌دارد. فقیر، دارای دو صفت است: یکی آن‌که حیا دارد و فقر خود را پنهان می‌دارد و دیگر این‌که دارای سؤال و درخواست با اصرار نیست: «یحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیمَاهُمْ لاَ یسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافا»(۲). بنابراین فقیر را به گفته وی و خوداظهاری او نمی‌شود شناخت و اگر کسانی که قصد انفاق دارند یا مدیران جامعهٔ اسلامی بخواهند از فقیران حمایت داشته باشند، باید آنان را به سیمایشان بشناسند.

فقه: فهم اشاره‌های زبان می‌باشد نه متن زبان که برای اَعراب بر اساس زبان‌شناسی خود آن‌ها ـ نه زبان‌شناسی قرآن‌کریم که وضع حکیمانهٔ الفاظ را پاس داشته ـ مفهوم بوده است: «فَمَالِ هَؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یکادُونَ یفْقَهُونَ حَدِیثا»(۳)

فکر: سیر ادراکی در آگاهی‌های درست و ملموس و مورد رؤیت و تجربه (مستند) که از خیالات و اوهام دور باشد تا بتوان با آن، طلب وصول به هدف ـ یعنی به درک عقلی از طریق حق ـ داشت؛ وگرنه با از دست رفتن مسیر حق، دیگر فکر نیست، بلکه شیطنت می‌باشد.

«فکر» امری ثابت و تغییرناپذیر است، مانند فقه که می‌تواند در کتابی مکتوب باشد؛ ولی «تفکر» مانند تفقه، نیاز به عامل انسانی دارد و از فروع فکر می‌باشد. فکر، حرکتی ذهنی و مربوط به مرتبهٔ عقل می‌باشد. اولیای الهی در فازی برتر از فکر و در مرتبهٔ دل، بلکه روح می‌باشند که وحی و نازل آن ـ الهام ـ را داراست و برای همین، اهل مدرسه و تحصیل نمی‌باشند. فکر، صفتی خلقی است و اولیای الهی با صفات حقی زندگی می‌کنند. فکر، حرکتی کلی و نیز دوری است و بعد از وصول به مراد، به مبادی بازگشت می‌کند.

فوض: واگذاری مطلق و بدون چون و چرا و بدون جعل مماثل و بدون ایجاد سبب کار به دیگری. برخلاف وکل که واگذاری نسبی و خاص به همراه نظارت و نقد و جعل مماثل و ایجاد سبب از ناحیهٔ موکل به خاطر تناسب‌نداشتن وی با کار ـ به سبب کوچکی یا بزرگی کار ـ است با حفظ دخالت موکل و منافع وی و قدرت عزل وکیل.

سلم: خودواگذاری و سازگاری مطلق است. تسلیم از باب تفعیل است و تدریجی بودن و کلفت آن را می‌رساند. اسلام متعدی از باب افعال است که شیرینی و بدون زحمت و فوری بودن(۴) این تعدی را می‌رساند.

سلام بدون تعدی است و سازگاری با هر چیزی و دوست‌داشتن آن چیز است. صاحب سلام، به کسی بغض ندارد و با هیچ کسی درگیر نمی‌شود، بلکه به دشمنان خود نیز محبت می‌کند.

سلام از اسمای ذاتی خداوند است و اسم وصفی است که با تمامی اسما هست و حتی از علم و قدرت پیش‌تر می‌باشد.

نخستین اسم الهی «حیات» است که «سلام» نیز با آن می‌باشد؛ یعنی حیات الهی دارای سلامت می‌باشد.

اسلام: روش سلم و سازگار الهی، فارغ از سبک‌هایی که می‌تواند داشته باشد و هر پیامبری گونه‌ای از آن را آورده است. نمونه‌ای از شگردهای سازگاری در این آیه آمده است: «فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَقُلْ سَلاَمٌ فَسَوْفَ یعْلَمُونَ»(۵). در این آیه فعل امرِ «وَقُلْ سَلاَمٌ»، امر صریح به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله دارد، نه به مسلمانان؛ زیرا آن‌حضرت از این امر اطاعت می‌نماید و برای ایجاد سازگاری پیش‌قدم می‌شود. «واو» می‌گوید: این پیش‌قدمی را نباید به تأخیر انداخت و باید در همان حال، سلام کرد تا طرف مقابل در این توهم قرار نگیرد که ممکن است این گذشت، همراه با اعراض و قهر باشد. هم‌چنین «سَلاَمٌ» مطلق و بدون قید آمده است تا نهایت سازگاری با هر کسی و هر گروه و فرقه‌ای را برساند و دامنهٔ آن را گسترده و نامحدود سازد. این روش، همان اسلام است که نهایت مرحمت و سلامت را در خود دارد.

استسلام: سازگاری و اطاعت‌پذیری فاقد خضوع و همراه با تکلف و استکبار بوده و امری ظاهری و نیز به همراه کدورت و ناصافی می‌باشد. با اذعان و تعظیم قرب معنایی دارد. «اذعان»، اطاعت‌پذیری قلبی، رام و صافی و بدون سرکشی است و «تعظیم» ـ که از باب تفعیل است و می‌رساند رسیدن به این معنا، به تدریج حاصل می‌شود ـ عنصر خضوع و انقیاد کامل را داراست و اطاعت‌پذیری عملی از سر بزرگداشت و احترام می‌باشد.

۱- بقره / ۲۷۳٫

۲- بقره / ۲۷۳٫

۳- نساء / ۷۸٫

۴٫ دقت شود که در ناسوت، امری فوری به معنای ناگهانی وجود ندارد و قانون نسبی ناسوتی بر آن چیره می‌باشد و فوری است به این معناست که سرعت و شتاب به‌تندی دارد، وگرنه تدریج در هر چیزی هست.

۵- زخرف / ۸۹٫

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد نخست)

مطالب مرتبط