منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد نخست)
انس با فرهنگ واژگان
عرف: شناخت هویت، باطن، حقیقت و ذات اشیا که به آن حکمت میگویند. طریق شناخت، برهان لمّی ـ یعنی سیر از علت به معلول ـ میباشد. تعرُّف، آگاهی حصولی و بدون زحمت. این واژه از باب تفعّل بوده و به این لحاظ است که فاعل نمیخواهد و به خودی خود در دل حاصل میشود. برخلاف «تعریف» که از باب تفعیل و نیازمند تحصیل و اکتساب است و باید برای آن زحمت کشید.
«معرفت» در نفس و روح است و محاذی آن، حقیقت، در عالم خارج میباشد. «عارف» اسم فاعل و صفتی حدوثی است که بر خداوند اطلاق نمیشود؛ زیرا خداوند دارای صفت حدوثی نیست. انسان میتواند عارف شود؛ یعنی لحظه به لحظه در تغییر و رشد باشد. معرفت خداوند، امری ذاتی و حقیقی است که نه افزایش و نه کاهش برمیدارد. هیأت فعلی و نیز مفعولی این ماده، برای خداوند کاربرد دارد. عرفان، امری روحی است و وصف خاص برای یک گروه نیست. با گذر از امور نفسانی و علمی، میتوان به برد دل و عرفان رسید. عرفان، یا طبیعی و تکوینی است ـ که در تمامی پدیدهها میباشد ـ یا ارادی و در اختیار انسان است و یا ذاتی و برای حقتعالی میباشد. عارفِ ارادی نیز یا چسبیده و رنجور است که محبی است یا چکیده و محبوبی است، که پیش از حضور در ناسوت، عارف بوده و نخست، خداوند را شناخته و سپس دیگر پدیدههای ظهوری را یافته است.
عصم: حفظ کردنِ همراه با دفاع نمودن است. اعتصام به حق، یعنی نگهداری و حفاظتی که با حرمت ـ یعنی با تشبث به حق ـ به دست آید و اینکه انسان، حریم حق را در جایی نشکند و خود را در حمایت و در دفاع حق و در کنف پروردگار قرار دهد تا خداوند از او در برابر نفس، معصیت و شیطان حمایت کند. عصم با اثم، قرب معنایی از حیث تقابل دارد.
عفّ: قرب معنایی با «لفّ» ـ به معنای پیچیدن و پنهان نمودن ـ دارد. عفّ یعنی پیچیدن و پنهان نمودن خود به امور معقول، مانند حیا و آراستگی و لفّ، پیچیدن خود به امور محسوس مانند پارچه و لحاف میباشد. «عفیف» به کسی میگویند که خود را به خوبیها پیچانده و باحیا و آبرودار است.
علم: آگاهی کلی بر اوصاف ظاهری و صوری اشیا، بدون ابزار و به گونهٔ محض و صرف که از برهان اِنّی پدید میآید؛ یعنی از مطالعهٔ شاخهها و آثار و معلول، به آگاهی بر علت رهنمون میشود. علم از افعال قلوب ـ مانند ظننت و ایقنت ـ میباشد که بر مدار اوصاف میباشد، ولی «حکمت»، باب معرفت و شناخت تام ذات و هویت و حقیقت است، نه صفت، و به همین دلیل، شخصی و جزیی است. بنابراین حکمت، علمِ تنها نیست؛ چون صفت شیء، هویت آن نیست.
پایینتر از علم نیز ظن و گمان و توهمات است تا به جهل میرسد. علم، به لحاظ ادبی، اسم معناست (تعبیر فلسفی آن، اسم باطن است که در جای خود از آن سخن گفتهایم).
تعبیر قرآنی «أُولُو الْعِلْم»(۱) به کسانی گفته میشود که تولید علم دارند و علم از باطنِ شکافتهشدهٔ آنان، به گونهٔ ابتکاری و انشایی بیرون میآید. «اولو» به معنای صاحب است؛ یعنی علم برای خود آنان میباشد.
علیم بر وزن فعیل، اسم ذات است. در بعضی موارد، به عنوان اسم فعل به کار میرود و به این معناست که کارهای پدیدهها را از درون ذات خود و پیش از انجام آنها میداند و آمار آنها را دارد. بنابراین دانستن، بعد از انجام کار نیست تا صفت زاید شود. اینگونه است که «علیم» هم اسم فعل و هم وصف ذات است. اسمای ذاتی خداوند که با یکی از صیغههای مبالغه ـ مانند فعول و فعیل ـ میآید، همچون «علیم»، دلالت بر کثرت و زیادی ندارد، بلکه به معنای نفسیت است و اینکه خداوند از نفس خود علم دارد.
عالمین: جمع حقیقی است، نه شبهجمع. عوالم ربوبی، بسیار است و پدیدههای هستی دارای بینهایت عالم میباشند.
منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد نخست)