منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد نخست)

انس با فرهنگ واژگان

درک: پایین؛ پایین‌ترین دریافت سادهٔ مفهومی در ذهن. با «دلل» که دریافت مفهومی ذهن از روی سند است، قرب معنایی دارد. در برابرِ «درج» که بالاست و «ثبت‌کردن عالی و بلند چیزی در نفس» می‌باشد. رجوع شود به حج.

ذنب: به معنای «دم» و «دنباله» است و به اعتبار لوازم چسبیده و متصل به عمل زشت ـ که عقبهٔ آن را می‌سازد ـ به گناه نیز گفته می‌شود؛ به‌گونه‌ای که توبه بر گناهان ذنبی خاصیتی ندارد و مانع مکافات آن نمی‌شود. همانند خوردن زهری قوی که بدون فاصله اثر می‌کند. «اخذ» در عبارت «فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ»(۱) تاوان گناه و خود، نوعی عذاب است؛ همان‌طور که درد شکمی (دل‌پیچه) گاه کسی را می‌گیرد، اختلالات روحی روانی که منشأ آن بعضی گناهان می‌باشد نیز کسی را می‌گیرد.

ذنب، همان لوازم کردار است که در پی (دم = ذنب) و دنبالهٔ آن می‌آید. به کردار مجرمانه و نیز عذاب اخروی ـ به اعتبار لوازمی که از آن جدایی ندارد ـ مانند مکافات طبیعی که ناسوت آن را به گونهٔ هوشمند، حکیمانه و دقیق محاسبه می‌کند، ذنب گفته می‌شود. برای همین، در ادامهٔ آیه به تناسب آمده است: «وَاللَّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ».

از لوازم برخی گناهان، انجماد روحی و قساوت قلبی است. در دینامیک و حرکت‌شناسی فیزیک نیز گفته می‌شود: «هر عملی عکس‌العملی و هر کنشی واکنشی دارد، برابر آن و در جهت خلاف آن». سیستم عِقاب الهی نیز ساختار طبیعی همین دینامیک را دارد و عوارض کردار، به‌طور نظام‌مند و سیستمیک گریبان‌گیر آدمی می‌شود.

«اثم» گناهی است که لحاظ ظلم و تعدی در آن نمی‌شود و به گناه ـ به اعتبار پستی، خُردی، پایین‌بودن و سقوط ـ «اثم» گفته می‌شود.

«خطیئه» حتی لحاظ گناه را هم ندارد، اما «عصیان»، هم گناه و هم ظلم را در بر می‌گیرد. به گناه از آن رو عصیان گفته می‌شود که طوفانی از به‌هم‌ریختگی و اغتشاش در فرد گناه‌کار ایجاد می‌کند و تمامی زندگی او و دیگران را با سرکشی و چموشی مهارنشدنی به هم می‌ریزد.

«قصور» کاستی با لحاظ مصدری است و ارادهٔ فاعل و آگاهی او در آن دخالتی ندارد و ممکن است ناخودآگاه صورت گرفته باشد؛ ولی «تقصیر» به لحاظ این‌که باب تفعیل است، دوام، تدریج و استمرار در کاستی را با آگاهی و توجه فاعلی بیان می‌کند.

سهی: بی‌خبر.

ربح: سود حاصل از بیع. در برابرِ «تجر» که منافع و حقوق سیاسی و اجتماعی نیز در آن لحاظ می‌شود.

منع: پیشگیری از تحقق چیزی به قدرت و اقتدار یا به زور است که می‌تواند با نرمی یا به سختی و تندی انجام شود.

«اباء»: به معنای نپذیرفتنی قاطع و شدید است که دیگر هیچ‌گونه خواهش و التماسی در فاعل آن ـ که باید جان‌داری عاقل باشد ـ تأثیر نمی‌کند.

«امتناع»: ردی ملایم و عادی است که ممکن است خواهش، آن را به انفعال و پذیرش بکشاند و برای اشیاء نیز به کار می‌رود. بنابراین رای ممتنع به این معناست که می‌شود صاحب آن را تحت تأثیر اثبات یا نفی قرار داد.

حرم: بسته‌شدن، محدودیت، مرزداشتن.

زهد: اعراض و انصراف فعلی و وجودی نفس از چیزی به خاطر دل‌بستن به امر برتر، تا نفس افول پیدا نکند. بنابراین زهد به معنای ناداری و فقر یا ترک کلی نیست. زهد در برابر «رغب» و «میل» شدید است.

زهد همانند رغبت، امری ارادی و نفسی است و به میزان دارایی خارجی ارتباطی ندارد. انحراف از معنا و مصداق این واژه، انحراف و بدآموزی و ابتلای به فقر و فلاکت را موجب می‌شود.

بی‌رغبتی کلی نفس، بیماری است. نفسی کمال دارد که بتواند به تمامی پدیده‌های هستی و مظاهر توحید و وحدت، هم‌چون هستی عشق داشته باشد. شوق، از مبادی حب و حب از مبادی عشق است و دلی که بی‌شوق و بدون رغبت و در نتیجه بدون محبت و عشق است، مرده می‌باشد. زهد در جوار قرب الهی، به این معناست که‌زاهد دل جز به خدا نداشته باشد. به تعبیر قرآن‌کریم «لِکی لاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آَتَاکمْ»(۲). دلی می‌تواند زهد داشته باشد که کوچک و قبضی نبوده و بسیط و دریایی باشد تا چیزی نتواند آن را نجس کند. دل زاهد باید به استجلایی رسیده باشد که حق را در هر چیزی و بر هر چیزی ـ حتی بر جوارح و جوانح خود ـ بیابد. بنابراین زاهد، کسی است که صلابت حق در نهاد او افتاده باشد و کارها را از خود نمی‌بیند و با صلابت خدایی و نور ربوبی، کارپردازی دارد.

۱- آل‌عمران / ۱۱٫

۲- حدید / ۲۳٫

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد نخست)

مطالب مرتبط