منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد نخست)
نخستین چیزی که از چینش عامدانهٔ حروف معنادار شکل میگیرد، کلمهٔ جامد است. اصل کلمات جامد و اشتقاق از حروف میباشد. از چینش حکیمانهٔ حروف، کلمات ساخته میشود. هرچه به صورت مستقیم از ترکیب حروف ساخته شود، جامد است. جامد، لفظی است پایه که نمیتواند به کلمهای دیگر تجزیه شود. بنابراین پایهٔ کلام، کلمهٔ جامد میباشد که از کلمهای دیگر گرفته نشده است. برای یافت اصل معنای یک کلمه، باید مادهٔ آن را یافت؛ از این رو لازم است مشتق را ریشهیابی کرد و آن را به ریشهٔ جامد آن رساند؛ زیرا معنای جامد، در تمامی مشتقاتِ حاصل از آن، جریان دارد و هیچ مشتقی نمیتواند از اصل معنای جامد خود بریده گردد. رساندن هر واژهٔ مشتق، به ریشهٔ جامد آن، پایهایترین قاعده برای یافت اصل معنا میباشد؛ جامدی که توان شکستن دارد و واژگان مشتق، از آن زایش مییابد.
مشتق از «شقق» به معنای نصفگردیدن و تقسیمشدن و شکفتهگردیدن و منشعبشدن است که سنگین و شاقّ میباشد. شقاق به معنای خلافکردن است. شقاوت، که با این ماده قرابت دارد، از دست دادن وحدت و یگانگی است که به سبب شک، شرک یا کفر پدید میآید. «اشتقاق»، مصدر باب افتعال و از مادهٔ «شقق»، کلمهای مضاعف است و معنای «جداشدن» و «تجزیهکردن» میدهد.
مشتق اسم مفعول به معنای جداشده است. تجزیه در ادبیات، بر دو نوع میباشد: یکی آنچه علم صَرف از آن بحث میکند. صَرف به معنای خُردکردن و بازنمودن است. در برابر، نحو ـ به معنای بستن ـ رابطهٔ میان کلمات را برمیرسد.
تجزیهٔ صرف، کلام را در قالب هیأتهای آن ـ که به صورت قیاسی شکل گرفته است ـ میشکند و تجزیه در هیأت کلمه است. برای نمونه تمامی مصدرهای ثلاثی، جامد میباشند؛ اما جامد میتواند اسمی غیر مصدر نیز باشد. اما نحو برخلاف صرف، کلام را ترکیب میسازد و کلمهها را به صورت قیاسی و بر اساس قاعده، به هم پیوند میدهد و میبندد.
تجزیهٔ دوم، مربوط به دانش اشتقاق میباشد. این تجزیه، مادهٔ کلمات را میشکند، نه هیأت آنها را. بر این اساس، صرف مانند منطق صوری و اشتقاق مانند منطق مادی است و هدف در آن، بازگرداندن و رساندن کلمه به اصل و جامد آن میباشد؛ یعنی کلمه را به جایی میرساند که دیگر قابل جدا شدن نباشد.
بنابراین پایهٔ اشتقاق، کلمهای جامد است و هدف اشتقاق، یافت معنا و مادهای است که در جامدِ مشتقات میباشد و رساندن مشتق ثانی به آن جامد اولی میباشد. یافت جامد هر واژهای، نخستین رسالت مهم دانش اشتقاق میباشد. اشتقاق به معنای گذر از مشتق و خارج شدن از آن، برای رسیدن به نهایت است و نهایت مشتقات، کلمهای جامد میباشد که دیگر خرد و شکسته نمیشود.
اشتقاق، دانشی است که برخلاف عنوان آن، به متباین خویش، که جامد است، پناه میبرد. غایت دانش اشتقاق، یافت جامدهاست؛ جامدی که دیگر نمیتوان از آن گذشت و باید بر همان توقف کرد و ایستاد. جامد، ایستار اشتقاق است. برای امر مهم یافت معنا و ماده، اشتقاقْ مادهٔ کلمات را میشکافد.
تا بدینجا گفتیم کلمه دارای حکمت عقلایی است و رابطهٔ الفاظ و معانی، صرف اعتبار محض و بدون ملاک و معیار نیست. دانش اشتقاق، در پی کشف این رابطه میباشد. اشتقاق، برای این منظور، واژه را به جامد آن برمیگرداند تا مادهٔ آن را به دست آورد. سپس با بررسیهای فلسفی، معنای ماده را کشف میکند و بعد این معنا را، هم در مشتقات آن تحلیل میکند و هم در مادههایی که قرب معنایی به آن دارند، تا ظرایف معنایی هر مشتق را بهطور دقیق فهم نماید. باید توجه داشت که ظرایف معنایی مشتقات ـ که باری افزون بر اصل معنا دارد ـ برآمده از هیأت کلمهٔ آنان میباشد.
مشتق، اصل ماده و معنای کلمهٔ جامد را در خود دارد و هرچه بر حروف زاید آن افزوده شود، معنای آن از اصل خود دورتر میشود؛ به این معنا که قیود بیشتری میپذیرد و حیث معنایی مییابد. این بدین معناست که در کلماتی که به جامد و مخرج خود قرب دارند، وحدت معنایی، کمتر شکسته شده است.
پیش از این از حروف گفتیم. اما میان اسم و فعل، در مقام آموزش گفته میشود اسم برای فعل، اصل میباشد؛ زیرا اسم از اصل مسما خبر میدهد و فعل از حرکت آن، و اصل مسما بر حرکت آن پیشی دارد. اما با دید فلسفی، از آنجا که انسان در زمان حال زندگی میکند و همهچیز را بر پایهٔ آن قضاوت میکند و گذشته و مستقبل از لحاظ زمان حال به دست میآید، «مضارع» اصل در کلام است و فعل ماضی و مستقبل و نیز امر و نهی و گونههای دیگر کلمه ـ حتی مصدر، هم در فعلهای مجرد و هم در مزید ـ از آن گرفته میشود.
حرف نیز میان اسما و نیز اسم و فعل، ایجاد رابطه میکند و یدککش آنان میشود و البته حرف، آنگونه که ما آن را تحلیل کردیم، اصل در کلمه است. بنابراین، اشتقاق دارای سه شعبهٔ کلی میباشد: اشتقاق از اسم (اسمی) و اشتقاق از فعل و اشتقاق از حرف.
چینش فلسفی چنین است که فعل مضارع ـ یعنی زمان حال ـ اصل برای هر کلامی، از جمله مصدر باشد. نخست فعل و حرکتی واقع میشود و سپس مصدر از آن ساخته میشود. مصدر بدون وقوع فعل، برای لفظپرداز معنایی ندارد. با مشاهدهٔ فعل است که مصدر مفهوم مییابد. اصل در کلام، فعل است. آنچه در نگاه به خارج و دنیای واقع حایز اهمیت است، همان فعل میباشد و مصدر، انتزاعی ذهنی از آن میباشد که در سیر زمانی ادبیات، بعد از فعل و متأخر از آن و از آن ایجاد شده است.
شناخت مصدر، متوقف بر وقوع خارجی فعل میباشد و وقوع فعل در خارج امری طبیعی است، اما مصدر از فعل جعل میشود؛ یعنی ساخت مصدر، امری قراردادی است ـ نه طبیعی ـ و برای مقام آموزش میباشد. در مقام آموزش، برای سهولت یادگیری ادبیات، مصدر و اسم را اصل کلام قرار دادهاند که این امر به گونهٔ اعتبار آموزشی و امری قراردادی است که با واقعیت خارجی هماهنگ نیست؛ چنانکه در علم منطق، گزارههای چندی به صورت اصل مسلّم، به جویای دانش، آموزش داده میشود؛ در حالی که منطق پیشرفته، که ورای آموزش است و برای محققان و پژوهشگران کاربرد دارد، آنها را مردود میشمارد.
بنابراین در مقام آموزش، اصل در کلمه را حروف و اصل در کلام را اسم جامد (مصدر) میگیرند، اما پایهٔ طبیعی و فلسفی اشتقاق، فعل مضارع جامد است.
مضارع از «ضرع» به معنای نرمی است. مضارع، گذر تدریجی، نرم و سیال زمان را با خود دارد و برای همین است که به آن، «مضارع = نرمشده» میگویند. زمان مضارع از هر گونه زبری و خشونت عاری است. مضارع به معنای استقبال و آینده نیست و نرمی زمان و در لحظه بودن و قابلیت کشش و انعطاف آن را میرساند. کسی که در مضارع و در لحظه زندگی میکند، انعطافپذیر میباشد؛ از این رو نه واپسگرا و گذشتهمحور و دارای پیشفرضهای از پیشتعیین شده است، نه واهمهٔ آینده را دارد.
به «پستان» به اعتبار بستر نرمی که برای شیر دارد، «ضرع» اطلاق میشود و متانت و افتادگی، معنای لازم آن است. «تضرع» نیز نرمی و خالی بودن از هر گونه استکبار است. در برابر نرمی، زمختی است که منجر به تجاوز و ظلم میشود. ضرع با «رضع» و «رضی» قرب معنایی دارد. ضریع و رضیع ـ همانند عِلم ـ اسم معناست. اسم معنا وابسته و نیازمند به محل و فاقد مابهازای خارج میباشد؛ در برابر اسم ذات، که مستقل و دارای مابهازای خارجی و بینیاز از محل است.
مضارع به دلیل دارا بودن زمان، نرمی را در خود دارد. این نرمی میطلبد که زمان به صورت تدریجی آید. اما ماضی و گذشته را به دلیل سپری شدن و از دست رفتن، با نرمی زمان همراه نساختهاند. مضارع، زمانی است که به نرمی میآید. زمان آنقدر نرم در حال گذر است که مورد غفلت و بیتوجهی واقع میشود. «مُرضِعه» به معنای «شیردهنده» نیز نرمی شیر دادن را جلوه میبخشد.
به هر روی، اصل در زمان، فعل مضارع میباشد. مضارع، صفت برای زمان موجود و قابل دسترس است. ماضی چون زمان سپریشده است، نه نرمی دارد و نه زبری، هرچند همان زمان نیز به نرمی گذشته است. در برابر ماضی، مستقبل است که لحاظ آینده دارد. اگر برای زمانی که در حال آمدن است، لحاظ آینده شود، به آن مستقبل میگویند. باید توجه داشت معنای نرمی، به صورت لازمی به «زمان» معطوف میشود، اما این واژهٔ «مستقبل» است که به صورت مستقیم از زمان آینده ـ با پیشامد تدریجی که دارد ـ میگوید و خصوصیت آیندگی زمان و آمدن تدریجی آن را لحاظ دارد. فعلهای مستقبل، ثقیل است و کاربرد آن، انرژی فراوانی را هزینه میکند؛ همانطور که دو سیلاب ساکن در نام آن آمده و تلفظ آن را سخت ساخته است. به همین خاطر فعلهای مستقبل، کاربرد کمتری دارد و بیشتر از مضارع ـ که دارای نرمی است ـ استفاده میشود.
منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد نخست)