منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد نخست)
زبان از الفبا و حروف شکل میگیرد و سازندهٔ فرهنگ و سبب انتقال علم و رشد و توسعهٔ سالم آن میگردد. الفبا بر پایهٔ حروف است و حروف، الفاظ و کلمات را میسازد. حروف معجم، اصل تمامی کلمات میباشد. درست است که حروف از چیزی گرفته نشدهاند و اشتقاق و تغییر و تصریف در آنها جریان ندارد، اما در ادبیات و اشتقاق باید از بار معنایی هر حرف و خصوصیات روانی آن سخن گفت؛ زیرا این بار معنایی را به کلمه ـ که موضوع ادبیات است ـ سرایت میدهند و در یافت معنای آن بهگونهٔ تجزیهای، دخالت تمام دارند؛ همانطور که ترکیب آن نیز کلمه را میسازد. همچنین حروف در کلام، میتوانند بر اصل معنا تأثیرگذار باشند و میل معنایی در کلمه ایجاد کنند و از این حیث نیز باید از آنها بحث نمود.
از مهمترین حروفی که باعث میل معنایی در کلمه میشوند، حروف عامل است. «عوامل» یا لفظی است یا معنوی. سیزده نوع آن دارای قیاس و قاعده است. تقسیم گروههای متفاوت حروف عامل و نامگذاری آنها، تمامی بر اساس خردورزی و حکمت بوده و دارای ظرافت و نازکاندیشی میباشد، که ما قصد داشتیم از آنها در درسهای خود سخن بگوییم که متأسفانه چیرگان، این درسها را به تعطیلی کشاندند و این بحث را ناتمام گذاشتند.
از حروف بسیار مهم و تأثیرگذارِ عامل بر کلام، «حروف جارّه» میباشند. این حروف، بر اسم وارد میشوند و اسم را جَرّ داده و معنای آن را به افول میکشانند. شمار این حروف، فراوان است و در عمل نیز قدرتمند میباشند.
در میان کلمات ـ که افزون بر فعل از شبهفعلها نیز بحث میشود ـ حروف مشبهه به فعل مورد اهتمام میباشد. سخنگفتن از مادهشناسی این حروف و نیز هر یک از بابهای مزید، در دانش معانی کاربرد فراوانی دارد. البته در بحث حروف، از مثل ترکیب حروف نخستِ چند کلمه برای کوتاهنمودن آن، بحث نمیشود؛ مثل بسمله، حوقله، تهلیل در عربی یا ناجا و نزاجا در فارسی.
بحث را با حروف معجم پی میگیریم. معجم از عجم به معنای «ناخوانا»ست. معجم و ناخوانا خواندن حروف، اگر به معنای بیمعنا بودن آن لحاظ شود، اسمی بیمسماست. الفاظ مرکب از حروف بیمعنا، نمیتوانند معنادار شوند. هم تجزیهٔ حروف و مواد اصلی بسیط واژگان دارای معناست و هم ترکیب هدفمند آنها معناساز میباشد. از امر پوچ، بیهدف و فاقد حقیقت و معنا، نمیتوان حقیقتی معنادار ساخت؛ معنایی که اعتبار محض نیست و دارای وضع حکیمانه و رابطهٔ معنادار است.
حروف برای الفاظ، همانند عناصر بسیط میباشد. بشر امروز، هم در شناخت طبیعت و عناصر نامحدود و غیر قابل احصای آن معجم است و هم در شناخت حروف و حتی اعداد. از این بابت، میتوان حروف را معجم خواند؛ اما ناخوانایی حروف، نه از این جهت است که برای آنها معنایی نیست، بلکه بهخاطر ضعف بشر در دانایی و معرفت است.
بنای زبانشناسی بر شناخت دقیق «حروف» مبتنی است و از این حیث، حرفْ جایگاه مهمتری نسبت به افعال و اسما دارد و باید بر روی آن سرمایهگذاری نمود.
حروف بر دو بخش حروف ریاضی ـ یعنی اعداد و ارقام ـ و حروف ادبی میباشد که همان الفبای زبان است. ادبیات را باید از حرف شروع نمود و آن را پیش انداخت.
نخستین بحث در حروف، شناسایی تعداد حقیقی آنهاست. نداشتن تحقیق در این زمینه، هم زبانشناسی را راجل میسازد و هم اقتدار لازم برای توسعهٔ زبان را به دست نمیدهد و زیرساخت آن را فراهم نمیکند. البته از دخالت خلق و خوها و سلیقهها در زبان نیز نباید غافل شد. فارسیزبانان حروف زبان خویش را ۳۲ حرف، و عربزبانان ۲۸ حرف و لاتینزبانان آن را ۲۶ حرف قرار دادهاند. این اختلاف، به تفاوت استعداد، ذوق و سلیقهٔ صاحبان این زبانها و پیشرفت علمی آنان و نیز به فلسفهای که از عالم معنا داشتهاند، باز میگردد؛ بدون آنکه خداوند در وضع حروف و کلمات، دخالتی وحیانی داشته باشد. لاتینزبانان چون از معانی اندکی برخوردار بودند، از حروف کمتری برای انتقال معنا استفاده کردهاند و دانشمندان فارس، بیشترین معنا را در اختیار داشتهاند. همچنین زبان عربی به دلیل قدرتی که برای خود قایل است، برخلاف زبانهای دیگر، تا واژههای دخیل را تعریب نسازد، آنها را نمیپذیرد. زبان فارسی و عربی که توسط مغزهای نابغه و حکیم و آشنا به حقایق و رموز حروف و غرایب اعداد، طراحی شده است، افزون بر حروف، از حرکات نیز بهره میبرد؛ اما زبان لاتین هیچگونه حرکت مستقلی ندارد و برخی از حروف خود را برای نشان دادن حرکت میآورد. این امر، عقبمانده بودن بانیان این زبان را نشان میدهد.
فارسی دارای ۲۴ حرف اصلی و هشت حرف دخیل است. «پ چ ژ گ» از حروف اختصاصی فارسی است که در زبان عربی نیست و این امر از حیث اینکه بر دایره معانی میافزاید، حسن زبان فارسی است؛ اما از آنجا که تلفظ این حروف ثقل دارد، آن را عاری از فصاحت و آشکاری میسازد.
زبان فارسی به دلیل دارا بودن حروف بیشتر، معانی پیچیدهتر و دقیقتری دارد؛ اما به همان اندازه نیز برخی واژگان آن، ثقیل و غیر روان میگردد و آن را از فصاحت دور میدارد؛ اما زبان عربی، فصاحت و آشکاری خود در انتقال معنا را، حتی با همین مقدار حروف، حفظ کرده است. این چهار حرف، برای زبان فارسی ثقل میآورد و مانند گروهی میماند که در مسیر حرکت خود خانم بارداری را نیز همراه دارند که در ماههای پایانی بارداری است. زبان عربی این حُسن را دارد که این حروف ثقیل را تعریب میکند و آنها را به حروفی سبکبار تبدیل مینماید.
البته باید توجه داشت اصل حروف با حذف تکراری که در تلفظ دارد، بسیار کمتر است و حتی به ده حرف هم نمیرسد. برای نمونه «تا و طا» و «ثا، سین و صاد» و «حا و ها» و «ذال، زا، ضاد و ظا» و حتی «غین و قاف» در کلماتی که استفاده میشوند، باعث قرب معنایی آن میشوند و این حروف تنها تفاوتها و خصوصیات بسیار ظریفی در انتقال معنا دارند. تقارب حروف در واژگان، تقارب معنا را میرساند و تباعد حروف، تباعد معنا میآورد.
همچنین خصوصیات روانی هر حرف با خصوصیات روانی معنا تناسب دارد و همانطور که هر نفْسی هر بدنی را نمیپذیرد، هر معنایی نیز با هر حرفی منتقل نمیشود و میان پدیدههای متشخص عالم معنا با حروف، تناسب و قرب میباشد. این تناسب، سبب میشود در هرجا که وضع واژگان، مسیر وضع حکیمانه را رفته است، بتوان از نام آن، به موضوعشناسی آن پرداخت و بخشی مهم از خصوصیات موضوع را از همان نامی که با وضع خردورزانه بر آن نهاده شده است، به دست آورد.
همچنین شناخت آوای دقیق مخارجِ حروف و اصوات آن، برای به دست آوردن تعداد حقیقی حروف، نیاز به تحقیق دارد. از سوی دیگر، سیستم ترکیب حروف برای ارایهٔ یک معنا، هنوز برای علم ناشناخته و مبهم است. ما گفتیم که ارتباط معنا با لفظ دارای تناسب و وضع حکیمانه بوده و همچون ارتباط روح و نفسِ سرگردان، نیازمند به بدن است که در صفِ انتظارِ تحقق بدنِ متناسب با خود میباشد تا به آن بپیوندد. شناخت حروف چنان به محاق رفته است که دانشهای مرتبط با آن را به علوم غریبه تبدیل کرده است. این حروف برای ما معجم هستند؛ وگرنه حتی الفاظ مهملِ حاصل از آن نیز حکایت از معنایی دارد؛ هرچند مستعمل نمیباشد.
بحث حروف را باید در علوم جَفر و رمل و اسطرلاب دید و از این علوم به آثار حروف، راه یافت. برای یافت آثار یک حرف، باید آن را دور داد. هر کدام از حروف، دارای دور دایره است. همانطور که برای شناسایی یک فرد، از تمام زوایای وی عکس برمیدارند، برای شناخت یک حرف نیز آن را با دیگر حروف همراه میسازند؛ یعنی الف را با دال، و دال را با جیم، و جیم را با باء، و باء را با تاء و … ، دور میدهند که به آن، حروف ارضی میگویند.
دوردادن حروف، هم عدد معینی دارد و هم شکل معینی. از عدد آن در رمل و از شکل آن ـ مانند دوایر و تثلیث و تربیع ـ در اسطرلاب بحث میشود. ترکیب این امور، و همراه ساختن آن با عوالم یا مراکز وحی یا مبادی خلقت و نیز با کواکب و سیارهها، غرایب را برای محبّان آشکار میسازد و به آنان اقتدار انواع طلسمها را میدهد.
به هر روی، این آثار شگرف، از حروف بیمعنا برنمیآید. حروف، بیمعنا نیست و تنها برای افراد ناآگاه، معجم و ناخواناست؛ وگرنه تمامی حروف، عربی (در برابر عجمی) میباشد. هر یک از حروف، هم به تنهایی دارای معنا و نیز آثار خاص خود است و هم به صورت ترکیبی با دیگر حروف و نیز با اعداد، که دوستان دیرینهٔ حروف میباشند و همانند حروف، برای خود عالمی حقیقی و معنایی دارند؛ چنانکه دانش ریاضیات امروز، به پارهای از خواص آن دست یافته است.
حروف «ابجد» را حروف ایجاد، حروف «هوّز» را حروف احاطه و حروف «حطّی» را حروف بیان و «کلّمن» را حروف مکالمه میگویند و قس علی هذا فعلل و تفعلل و دیگر تقسیمات حروف، که در جای خود آمده است. حروف ابجد، یا ابجد صغیر است یا وسیط (متوسط) یا کبیر. همچنین برخی از حروف، عله هستند. «الف» یا اصلی ثابت است یا منقلب. الفِ منقلب، چون از حروف عله است، برای شروع مناسب نمیباشد. این الف، حرفی ناقص بوده و وابسته به واو و یاست و از همزه نیز نمیباشد. همزه، حرفی است که دارای معارض میباشد.
از کتابهایی که به خصوصیات حروف توجه داشته است، باید کتاب « العین» تألیف خلیل بن احمد فراهیدی، از دانشمندان قرن دوم هجری (متوفی ۱۷۰ ـ ۱۷۵ هق) نام برد. معجم وی از نخستین معجمهای نگارش یافته در زبان عربی است. وی بیست و هشت حرف عربی را به حروف شفوی و لَبی مانند «باء و میم» ـ که نخستین حروفی است که تلفظ میشود ـ و حروف ثنایا (دندانهای پیشین) و نواجد و حروف ششگانهٔ حلقی (همزه، حاء، خاء، غین و عین) تقسیم کرده است. از آنجا که حرف عین، دورترین حرف به ظاهر دهان، و نزدیکترین حرف به حلقوم بوده است، فراهیدی این دورترین حرف را که آخرین حرف تلفظشده میدانسته، بر روی کتاب خود گذاشته است و در چینش واژگان نیز بر اساس حروف اصلی، اما از آخر و لامالفعل کلمه آورده است. وی این کتاب را از حرف عین شروع میکند. این در حالی است که قرآنکریم از نخستین حرف شفوی، یعنی «باء» میآغازد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»(۱). «باء» از حروف بسط و فتح است، اما «عین» از حروف قبض میباشد و شروع از آن، نوعی کجسلیقگی است. روانشناسی حروف، که از سرفصلهای مهم اشتقاق است، چنین شروعی را دارای تحلیل علمی نمیداند؛ به عکسِ شروع قرآنکریم که بهترین حرف را برای فتح خود آورده است. ما ظرایف این حرف و اهمیت بسمله را در جلد دوم « تفسیر هدی» آوردهایم.
سخن این است که حروف معجم، دارای بار معنایی و روانی مشخص است. اگر چنین نبود، باعث قرب معنایی کلماتِ دارای حروف مشترک نمیشد. هرچه گروه معنایی کلمات، دارای اشتراک بیشتری در حروف باشند، قرب معنایی نزدیکتری به هم پیدا میکنند. همچنین هر حرف، دارای بار معنایی خاص است که میتواند نشانگر صفات روانی گفتهپرداز آن باشد. گویش آدمی، زبان دل وی است و موجودی کوزهٔ باطن را که در آن است، در دل حروفی که به کار میبرد، میتراواند.
توجه به بار معنوی حروف، به فرد قدرت دریافت دل گوینده را میدهد و مددیار دانش نوظهور « معناشناسی» میگردد. پنهانیهای باطن و دل در کلام و سخن، آشکار میگردد؛ اما برای کسی که معناشناسی میداند. تمامی کلمات، تجسمی از خُلق و خوها و صفات نفسانی و روانی میباشند و باطن فرد را آشکارا به ظهور میکشانند؛ چنانچه معجزهٔ پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله کتاب وحیانی اوست که از محتوای باطنی و قرب محبوبی او پرده میگشاید و سند محکم و دلیل استوار بر نبوت او میباشد. عربها نیز زبان خود را از همین رو عربی و آشکار نامیدهاند که معانی باطن را با دقت تمام و با توجه به ظرافتهای معنایی، به عالم کلمات میکشاند.
اِعراب به معنای اظهار ضمیر باطن است. باطن در حرف و سخن نمود مییابد و باطن هر کسی همان گفتهٔ اوست: «المرء مخبوء تحت لسانه»(۲). آشنایی با صفات حروف، برای معناشناسی یار و خادم است. معناشناس، باطن هر کسی را از سخنان او و از حروفی که به کار میبرد، کشف میکند و باطن کسی برای وی پنهان نیست. فرد حتی اگر تعمد بر پنهانساختن خویش داشته باشد، معناشناس ماهر، آن را مییابد. باطن هر فرد، عبارتپردازی و چینش حروف وی است و تصمیمگیری افراد از طریق چینش کلمات و حروف آنان، قابل پیشبینی است. صفات برجستهٔ هر فردی ـ مانند مهربانی، خشنبودن، نرمی، صادقبودن یا دروغپرداز بودن ـ از واژگان استفاده شده در سخن وی به دست میآید.
گویش هر کسی بینش اوست؛ چنانکه میگویند: «تا شخص سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد.» سخنگفتن با دیگران، از راههای شناخت فرد برای معناشناس ماهر است و چینش حروف، یکی از مؤثرترین راهها برای دریافت این معناست.
همچنین حروفی که در یک کلمه به کار رفتهاند، با محتوا و معنای آن کلمه، تناسب جدی دارند. برای نمونه در اشتقاق فارسی بحث میشود که چرا «آب» با دو حرف الف و باء برای مایعی که مرکب از اکسیژن و هیدروژن است، گذاشته میشود. «آ» نخستین حرف از حروف الفبا و ریشهٔ آنهاست و «باء» نیز بعد از الف، چنین میباشد. بنابراین آب، دارای دو حرف ریشهای است و خود نیز مادهٔ حیات در طبیعت است که هر جنبندهای به آن زنده است. بهطور کلی هر واژهای که با حرف الف شروع میشود، از کلمات پایه و ریشهای است. همچنین این دو حرف، از حروف نرم هستند و بای آن از حروف بسط است. از این رو، نرمی، اصل در نظام آفرینش ناسوتی است و این حروف از همین باب نیز با آب، تناسب دارد.
اگر کسی آثار و خصوصیات حروف را بشناسد، از اینکه فردی چه حروفی را به استخدام میگیرد، میتواند او را روانشناسی نماید؛ بدون آنکه از وی پرسشی داشته باشد. برای احاطه بر این روانشناسی، باید «آواشناسی» دانست. باطن افراد و خصوصیات روانی آنها، با احاطه بر قواعد این علم دانسته میشود. قواعد این دانش، از نحوهٔ تلفظ حروف استخراج میگردد و هدف آن، به دست آوردن مراد و مقصود گفتهپرداز و پیچیدگیهای باطن اوست.
همچنین استفاده از حروف، ارزش فصاحت کلام را نیز به دست میدهد. از گزینههای مورد کاربرد در سنجش فصاحت کلام، دقت بر تکیهکلامهای گفتهپرداز و به دست آوردن نوع حروف به کار رفته در آن میباشد که آیا از حروف اصلی زبان است یا از حروف دخیل. اشتراک زبانهای عربی، فارسی و ترکی، بسته به حروف آنهاست؛ اما برخی از زبانها فاقد اشتراک در حروف هستند و گاه تنها اقتباس در کلمات دارند و یک کلمه را از یکدیگر وام میگیرند.
زبان فارسی اصیل و غیر دخیل، دارای ۲۴ حرف است. هشت حرف دخیلی که از عربی به آن افزوده شده ـ یعنی «ث ح ص ض ط ظ ع ق» ـ شمار این حروف را به ۳۲ رسانده است. ۲۴ حرف زبان فارسی عبارت است از: «الف ب پ ت ج چ خ د ذ ر ز ژ س ش غ ف ک گ ل م ن و هٔ». کسی به فارسی فصیح سخن میگوید که در نوشتههای خود از این حروف هشتگانه ـ یعنی «ث ح ص ض ط ظ ع ق» ـ کمتر استفاده کند. زبان عربی دارای ۲۸ حرف میباشد و چهار حرف «پ چ ژ گ» در آن نمیباشد؛ بنابراین برای رساندن مقصود، هرچه از کلمات دخیل و معرّبِ دارای این حروف استفاده نشود، ارزش فصاحت کلام بیشتر میشود.
باید دقت شود که میان الف و همزه تفاوتی نیست و نمیشود به اعتبار ملفوظ شدن الف با فتحِ پیش از آن، الف را حرفی متفاوت از همزه گرفت.
گفتیم کلمه بر سه قسم است: اسم، فعل و حرف. اسم از مسمّا، و فعل از کردار و حرکات مسما سخن میگوید. حرف، دارای معنایی وابسته، تبعی و ربطی (فیغیره) میباشد که استقلال ندارد و بدون اسم یا فعل، نمود نمییابد. برای نمونه «ظرف»، معنایی مستقل است و حرف «فی» اگر در اِسناد جمله باشد، قالبِ بیانگر آن میگردد و این معنا، در پیوند اِسنادی، مسمّای آن لفظ (حرف) میگردد. این بدان معناست که در مقام وضع، معنای حروف، مستقل است، اما این معنای مستقل برای ابراز و اظهار، به اِسناد جملی نیاز دارد.
۱- حمد / ۱٫
۲- نهجالبلاغه، حکمت ۱۴۰٫
منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد نخست)