حکیمانه‌بودن وضع لفظ برای معنا

ادبیات قرآن‌کریم پیشرفته‌ترین ادبیات فرازمانی

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد نخست)

زبان عادی و معمولی بشر ـ که برای انتقال معانی و مرادات و وسیله‌ای برای ایجاد تفاهم می‌باشد ـ تفاوت چندانی با زبان طبیعی و غریزی حیوانات ندارد. حیوانات نیز مقاصد و وهمیات خود را به یک‌دیگر با زبان طبیعی و قراردادهای غریزی منتقل می‌کنند. آنان دارای این زبان طبیعی اما فاقد قدرت اختیاری وضع می‌باشند. آن‌چه قدرت نطق و زبان انسان را از زبان حیوانات متمایز می‌سازد، قدرت جعل و قرارداد است.

دین و گزاره‌های آن برخلاف آنچه پنداشته می‌شود که زبان عرفی دارد و به زبان نازل توده‌ها سخن می‌گوید، دارای زبان پیچیدهٔ علمی و نیازمند تجزیه، تحلیل و بررسی‌های دقیق زبان‌شناسانه است تا قابل عرضه و رقابت و پدیدآوردن تقاضا باشد.

ما نمی‌گوییم واضع کلمات قرآن‌کریم و زبان وحی، خداوند تعالی است، اما واضعان کلام عرب، برای جعل واژگان، فلسفی و دقیق می‌اندیشیدند و وضع الفاظ، حکیمانه و به تناسب عالم ماده با عالم معنا بوده است. وضع الفاظ در زبان‌های کهن ـ به‌ویژه عربی و فارسی ـ حکیمانه و با لحاظ تناسب و رعایت مناسبت بوده است؛ از این رو، این دو زبان از زبان‌های نجیب و دارای قاعده و اصل می‌باشند و با تفکر فلسفی و شناخت سماعی زبان، می‌توان به کشف اصول و قواعد آن نایل آمد و دانش‌های ادبی و اشتقاق را در پرتو آن، شکل بخشید. البته کشف این مناسباتِ معنایی و ظرایف آن، بسیار سخت و سنگین می‌باشد. کلمات با حکمت عقلی و روش فلسفی و با عرف عقلایی (عرف عقلایی در اصطلاح خاص ما که توضیح آن در فصل اصول فقه می‌آید) برای معانی وضع شده است. وضع لفظ برای معنا، امری نظام‌مند و سیستمیک و دارای قواعد علمی است؛ نظامی که قواعد آن، قابل کشف و دسترسی است.

واضعان قدیم کلمات عرب، روح معنا و ویژگی‌های روانی حروف را می‌شناختند و در قراردادن لفظ برای معنا، تناسب حروف با معنا و ترکیب آن‌ها را لحاظ می‌کردند. ادبیات عمیق و علمی آنان، دقیق‌ترین دستگاه وضع کلمه و استعمال آن را در میان فرهیختگان و اهل ادب داشت.

اعراب، ادیبان خود را حکیمان و خدایگان سخن می‌دانستند و آنان را چونان بت‌های خویش، محترم می‌دانستند. قرآن‌کریم این ادبیات فرهمند را ارج نهاد و بر زبان پیشرفتهٔ آنان با فرهنگ وحیانی و اختصاصی خویش نازل شد تا حقایق الهی را در این قالب پیشرفته و مدرن عرضه دارد و راه را برای تحقیق دانشمندان، از طریق شناخت ادبیات عربی قرآنی در تمامی رشته‌های علمی بگشاید؛ چرا که حقایق خود را فرازمانی و دارای ویژگی خاتمیت قرار داد.

بنابراین هم زبان عربی وسیع‌ترین، دقیق‌ترین و قوی‌ترین واژگان را برای انتقال معنا و بیان منظور و مقصود خود دارا بوده است و هم قرآن‌کریم ـ که نهایی‌ترین کتاب خداست ـ این زبان را ارتقایی خاص و بسیار بلند بخشید؛ به‌گونه‌ای که باید زبان قرآن‌کریم را زبانی متمایز از زبان عربی رایج و فرهنگ اختصاصی آن دانست.

عربی، زبان کهنی است که همواره نشاط خود را حفظ کرده است و با نزول قرآن‌کریم دگرگونی اساسی در باب کلمات خویش و انتقال معنا پیدا کرد. کهن بودن این زبان، سبب شده است قرن‌ها توسط مغزهای نابغه و حکیم، تحقیق و بررسی گردد و فصیح‌ترین کلمات ـ که ترکیب حروف آن‌ها بر اساس روان‌شناسی و مبتنی بر علوم غریبه بوده است ـ برای انتقال معنا وضع شود؛ مغزهایی که با روح معنا در ارتباط بودند و دید آن‌ها منحصر به پدیده‌های ناسوتی نبوده است و ردّ یک معنا را از حق‌تعالی و عوالم ربوبی تا ساحت ناسوت رصد می‌کرده‌اند.

کهن‌بودن زبان عربی به معنای غربال‌گردیدن و خالص‌شدن این زبان در طول قرن‌ها و پالایش تدریجی و رشد عمقی و توسعهٔ پایدار آن تا زمان نزول وحی می‌باشد؛ زبانی که در طول قرن‌ها به چنان پیشرفت و تمدنی می‌رسد که وحی فرازمانی و مدعی خاتمیت را در قالب خود عرضه می‌دارد.

همان‌طور که قرآن‌کریم، دارای حیاتی معقول و معنوی است و دارای باطنی می‌باشد که در ظاهر لفظ نمود دارد و زبان کلمه به خود گرفته است، حقایق معنوی نیز به تناسب در چینش حکیمانهٔ حروف می‌نشیند و وضع عقل‌ورزانه به خود می‌گیرد. البته حقایق معنوی، افزون بر زبان کلمه، در باطن نیز دارای زبان می‌باشند و آشنایان به غیب قدسی، این زبان را می‌شناسند؛ همان‌طور که جناب سلیمان برای نمونه زبان حیوانات را می‌شناخته است.

سخن این است که ادبیات قرآن‌کریم پیشرفته‌ترین ادبیات فرازمانی می‌باشد؛ اما این، ادبیات قرآن‌کریم و زبان عربی آن است که مدرن می‌باشد، نه زبانی که شهرنشینان و حتی بادیه‌نشینان و اعراب بدوی به آن سخن می‌گویند و امروزه با عنوان زبان عربی ترویج می‌گردد؛ زیرا آن‌چه از زبان اعراب بادیه‌نشین در قالب کتاب‌های لغت برای ما گزارش شده است، به موارد استعمال و کاربرد واژگان ناظر بوده، نه به مقام وضع حکیمانهٔ کلمه. مقام استعمال عرفی، امری عقلایی و مبتلا به سطحی‌اندیشی است، نه کاری عقلی و مرتبط با اصل وضع کلمه که در دست زبان‌شناسان و ادیبان دانشمند و حکیم بوده است؛ حکیمانی که تمامی جوانب معنا را در دست داشته و کلمهٔ متناسبی را که تمامی ابعاد یک حقیقت معنایی را منتقل کند، برای آن لحاظ می‌کرده‌اند. متأسفانه این حکمت، تنها سینه به سینه منتقل شده و در کتاب‌ها کم‌تر ثبت گردیده است و خصوصیات معنایی یک لفظ، از این دست نوشته‌ها کم‌تر مورد شناخت واقع می‌گردد؛ به‌ویژه آن‌که این شناخت، نیازمند شناخت فلسفی عوالم معنایی و محتوایی پدیده‌های هستی می‌باشد که کم‌تر به کسی موهبت می‌گردد.

البته فرهنگ بادیه‌نشینان، مورد اهتمام ادیبان قرون سوم به بعد قرار گرفته است؛ به‌ویژه تا قرن پنجم که اوج شکوفایی تمدن علمی اسلامی بود، و این فرهنگ، با زحمت‌ها و تلاش‌های آنان مکتوب گردید و معجم‌ها و قاموس‌های مهمی را پدید آورد؛ قاموس‌هایی که بیش‌تر به مرتبهٔ جمع واژگان و انتقال معنای استعمالی آن‌ها اهتمام داشت. کار آن گزارشگرانِ لغت، به دانشمندان مشتق‌شناس داده نشد تا ظرافت‌های معنایی واژگانِ دارای نسبِ واحد و هم‌خانواده، تبیین گردد و اصل معنای آن‌ها به دست آید و لوازم قریب یا بعید یک معنا و استعمالات کنایی و استعاری به جای اصل معنا و مادهٔ آن‌ها ننشیند.

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد نخست)

مطالب مرتبط