آموزش زبان اختصاصی قرآن‌کریم

آموزش زبان اختصاصی قرآن‌کریم

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد نخست)

قرآن‌کریم ـ که کتاب تمامی دانش‌ها و کتاب معرفت ربوبی است ـ نه ترجمه و نه روش‌های تفسیری را ارج نهاده، بلکه آموزش زبان خویش را از مسلمانان خواسته است. همان‌گونه که زبان مادری از دورهٔ کودکی به بچه‌ها آموزش داده می‌شود، آموزش زبان دین (یعنی زبان اختصاصی قرآن‌کریم، نه زبان عربی رایج) نیز باید از دورهٔ طفولیت برای کودکان ـ با تکیه بر آواشناسی و انس با قرآن‌کریم ـ شروع شود، نه بر ترجمه یا تفسیر و یا معناگرایی تجردی. در دورهٔ بعد، به آموزش صوت و سپس بر تعلیم کلمه و نگارش پرداخته شود.

اگر ادبیات دارای این رشته‌های علمی است: لغت‌شناسی، صرف، نحو، اشتقاق، کتابت و رسم‌الخط (ویرایش)، انشای متن (نگارش)، قرائت، تجوید، معانی، بیان، بدیع، شعر و قافیه، امثال (مثَل‌شناسی) و تاریخ ادبیات، چهار دانش نخست آن از مهم‌ترین این علوم و از پیش‌فرض‌های پایه و بنیادی در فهم زبان قرآن‌کریم می‌باشد.

لغت‌شناسی، شناخت معنای واژگان مفرد است، آن هم بدون لحاظ نقش آن در جمله و بدون اعتبار معنایی که منظور و مراد گفته‌پرداز می‌باشد. علم لغت، بیش‌تر معنایی را که در مقام استعمال و در میان اهل زبان رایج است، گزارش می‌کند که بی‌تأثیر از سلایق قومی نمی‌باشد.

دانش اشتقاق به شناخت مادهٔ واژه رو می‌آورد و به شناسایی اعضای خانوادهٔ واژگان گرفته‌شده و مرتبط با هم می‌پردازد تا خصوصیات و ظرافت‌های معنایی هریک را به دقت بیان دارد. این علم می‌خواهد معنایی را که لغت‌شناس به صورت کلی از یک خانوادهٔ واژگانی گزارش کرده است، به صورت جزیی بر هریک از آن‌ها تطبیق دهد تا در پرتو آن، اصل معنای واژه و مادهٔ آن‌ها شناخته شود و کلمه را معنا کند. اشتقاق، بازکردن، شکافتن و داخل‌شدن در ریشه‌هاست. دانش اشتقاق، به زبان گستره و توسعه می‌دهد؛ چنان‌چه این امر، در معنای لغوی آن ـ که ساخت تعدد و ایجاد تنوع با باز کردن و شکافتن است ـ خاطرنشان شده است. اشتقاق تنها به بحث‌های لفظی محدود نیست و هر چیزی را که به توسعه و پیشرفت زبان منجر شود، در خود دارد. موضوع اشتقاق «کلمه» می‌باشد. « کلمه» دارای بار معنایی‌ای است که به صورت حکیمانه و با حفظ تناسب میان لفظ و معنا، وضع شده است؛ به‌گونه‌ای که می‌توان بر آن، خردورزی فلسفی و دقت عقلی داشت. ما بعد از این از «کلمه» خواهیم گفت.

علم صرف، اصل صوری لفظی و بحث‌های هیوی را بر عهده دارد و علم اشتقاق، اصل مادی معنوی و محتوایی را برمی‌رسد. دانش صرف، از پیشرفته‌ترین و پایه‌ای‌ترین دانش‌های ادبی در تجزیهٔ کلمات و تشخیص صورت و هیأت آن‌هاست که بسیاری از دانش‌های ادبی ـ هم‌چون لغت (کلمه‌شناسی) و اشتقاق ـ به آن نیازمند می‌باشند.

دانش صرف، اصل صوری لغت را می‌نمایاند و بر شکل و هیأت کلمه می‌ایستد و فرد را تنها بر صورت الفاظ نگاه می‌دارد. علم صرف از خصوصیات و صفات الفاظ سخن می‌گوید؛ اما تحلیل علت و ملاک آن، یافت ماده و اصل معنای واژگان و کشف چرایی وضع لفظ برای معنایی خاص، بر عهدهٔ علم اشتقاق می‌باشد؛ از این رو دانش صرف، برای یافت توجیه عمل خود، به اشتقاق نیازمند است؛ همان‌طور که دانش اشتقاق برای یافت ریشهٔ کلمات و رسیدن به اصل جامد هر واژه، نیازمند صرف است.

دانش صرف، از دانش‌های آلی و ابزاری پرکاربرد است که باید اصطلاحات و قوانین آن را ملکهٔ ذهن نمود و بر آن تحفظ داشت.

دانش صرف، متصدی بحث از شخصیت صوری و هیوی لفظ است تا به ظرایف معنایی واژه ـ هم‌چون دارابودن صفاتی چون مبالغه، تعدی، استمرار و تدریج ـ برسد.

علم صرف با توجه به ضوابط خود، توانایی کشف تشخص یک واژه و صفات منحصر و ممتاز آن را به صورت مستقل و بدون مقایسه دارد.

هم‌چنین علم صرف، بعد از ارایهٔ تشخص، قدرت بیان تمایز و تفاوت‌های میان دو واژه را به دست می‌دهد.

تمامی علوم برای انتقال یافته‌ها و داده‌های خود، از الفاظ بهره می‌برند. الفاظ دارای صورت (شکل و هیأت) و ماده (محتوا) می‌باشند. صرف و نحو عهده‌دار شناخت هیأتِ اصل کلمه و موقعیت آن در ساختار جمله است؛ اما بحث از محتوای هریک از الفاظ، بر عهدهٔ دانش اشتقاق می‌باشد و تا معنای ماده و محتوای لفظ فهمیده نشود، شناخت صوری و هیوی لفظ، کارایی چندانی ندارد. دانش اشتقاق را باید دانش شناخت معنای کلمات از حیث ماده و محتوا دانست.

شناخت مادهٔ کلمات، برای علومی که زبان فهم آن از طریق کلمات صورت می‌گیرد، بر هر علمی حتی منطق و فلسفه پیشی دارد؛ زیرا اشتقاق، مسیر انتقال تفکر منطقی و روشمند را برای فیلسوف می‌گشاید و به وی زبان فلسفی می‌دهد؛ هرچند خود اشتقاق، چون دانشی محتوایی است، نیازمند فلسفه می‌باشد و کسی بدون در دست‌داشتن فلسفه و هستی‌شناسی نمی‌تواند مادهٔ کلمات و چگونگی ارتباط لفظ با عالم معنا و بار محتوایی آن را فهم کند.

اشتقاق از دانش‌هایی است که هم با فرایند تصور ذهنی (مفهومی) ارتباط دارد و هم با حقایق عالم معنا. بنابراین باید تصدیق و اثبات حقایق را که در حیطهٔ فلسفه است، در دست داشت و چون تصدیق، فرع بر تصور می‌باشد، اشتقاق در مقام آموزش بر فلسفه پیشی دارد و مقدمهٔ آن دانسته می‌شود؛ هرچند در مقام مهندسی این علم و در مرتبهٔ تخصصی آن، علم اشتقاق از فلسفه مدد می‌گیرد. برای نمونه در مقام تعلیم، تا وقتی که معنای «خدا» یا «شانس» دانسته نشود، فلسفه‌آموز توان آن را نمی‌یابد که بر اساس دستگاه تعلیمی خویش، آن را تصدیق یا تکذیب کند. تا وقتی که در ذهن، تصوری صحیح از چیزی نقش نبندد، هرگونه قضاوت و حکمی در مورد آن ارزشی ندارد.

در مورد شناخت هر پدیده، سه پرسش اساسی وجود دارد: نخست، شناخت مفهومی آن، دوم، بحث از اصل وجود و صدق و کذب و معنای آن. سه‌دیگر، شناخت حقیقت و مصداق آن.

«مفهوم» متمایز از «معنا» می‌باشد. تا وقتی که معنا زیارت نشود و محسوس نگردد، قابل دریافت نیست و تا معنا به دست نیاید، نمی‌توان به مصداق و حقیقت راه یافت؛ برخلاف مفهوم که به صورت غیابی نیز شکل می‌گیرد و البته می‌تواند مبهم و حتی گنگ باشد. مفهوم امری وهمی یا خیالی بوده و جدای از حقیقت و بریده از آن است که گاهی هم‌چون تصوری مبهم و مه‌آلود در ذهن می‌نشیند. تا زمانی که مفاهیم تبدیل به معنا نشود، مسیر برای یافت مصداق نمی‌یابد و تصور ذهنی، حیات فعّال و مؤثّر به خود نمی‌گیرد.

علم اشتقاق، راه را برای پاسخ‌گویی به پرسش از مفهوم می‌گشاید و شناخت مفهومی واقعیت‌ها را به دست می‌دهد و با عالم معنا درگیر است.

شناخت مفهومی، امری تصوری است و معرفت وجودی، امری تصدیقی می‌باشد که در حیطهٔ کار فلسفی است؛ اما شناخت حقایق با حضور در محضر آن و زیارت عین آن به دست می‌آید که عرفان به آن زبان می‌گشاید. از این رو، همان‌گونه که فلسفه و عرفان در حوزهٔ مفهومی خود به ادبیات نیازمند می‌باشند و ادبیات پیش از فلسفه و عرفان مرتبه می‌گیرد و در تصورات فیلسوف و تعلیم عرفان، دخالت می‌کند و تصدیقات این دو را، تابع گزاره‌های خود می‌سازد، اشتقاق نیز برای یافت سعهٔ محتوا و معناهایی که واقعیت یا حقیقت دارد، نیازمند فلسفه و عرفان و از همه مهم‌تر، وابسته به ملکهٔ قدسی و قرب به حقایق عالم هستی می‌باشد، که امری موهبتی است. شناخت مادهٔ الفاظ، بدون تخصص در این علوم و واجد بودن ملکهٔ موهبتی در نهاد ادیب نمی‌نشیند. برای نمونه شناخت معنای «وجود» که موضوع دانش فلسفه می‌باشد، از اشتقاق برمی‌آید. فیلسوفانی که خود را وامدار اشتقاق نساخته‌اند، ورودی مبنایی بحث فلسفه را از بدیهی بودن مفهوم وجود آغازیده‌اند؛ آغازی نادرست که بنایی نامیمون را در دستگاه فلسفی آنان رقم زده و بنیاد فلسفی آنان را بر زمینی خاکی و پرخلل بنیان نهاده است. از سویی دیگر، وجود را بدون حضور و عرفان و اعتقادات درست نمی‌توان دریافت و به بار معنایی و محتوایی آن رسید.

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد نخست)

مطالب مرتبط