پیش‌فرض‌های مهم زبان و ادبیات قرآنی

پیش‌فرض‌های مهم زبان و ادبیات قرآنی

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد نخست)

پیش‌فرض‌های مهم زبان و ادبیات قرآنی

برای ورود به ادبیات و اشتقاق زبان عربی قرآن‌کریم، لازم است علوم مقدمی و پیش‌فرض‌های آن را در اختیار داشت. صاحب مجمع‌البیان در تأیید صاحب کشاف، کلامی را از وی نقل می‌کند که علوم مقدمی و مبادی لازم برای تفسیر قرآن‌کریم و آشنایی با زبان وحی ـ هم در ناحیهٔ تفسیر و هم در ناحیهٔ مفسّر ـ را یادآور می‌شود. وی می‌نویسد: «قال الزمخشری : إنّ العلماء کما بینوا فی التفسیر شرائط، بینوا فی المفسر أیضا شرائط ، لا یحلّ التعاطی لمن عری عنها ، أو هو فیها ضالع ، وهی أن یعرف خمسة‌عشر علما علی وجه الإتقان والکمال : ۱ ـ اللغة؛ ۲ ـ النحو؛ ۳ ـ التصریف؛ ۴ ـ الاشتقاق؛ ۵ ـ المعانی؛ ۶ ـ البیان؛ ۷ ـ البدیع؛ ۸ ـ القراءات؛ ۹ ـ أصول‌الدین؛ ۱۰ ـ أصول الفقه؛ ۱۱ ـ أسباب‌النزول والقصص؛ ۱۲ ـ الناسخ والمنسوخ؛ ۱۳ ـ الفقه؛ ۱۴ ـ الأحادیث المبینة لتفسیر المجمل والمبهم؛ ۱۵ ـ علم الموهبة وهو علم یورثه اللّه‌تعالی لمن عمل بما علم. فإذا کان العالم جامعا لهذه العلوم، مع رسوخ قدم فیها، وفضل تحقیق، صلح لأن یکون مفسّرا»(۱).

جناب طبرسی، آخرین شرطی را که برای مفسر می‌آورد، علم و آگاهی موهبتی است: «علم الموهبة». ما از آن در نوشته‌های خود به «ملکهٔ قدسی» یاد می‌کنیم که راهنمای هر دانشمندی در گام‌برداشتن در مسیر درست دانش‌های مرتبط با کلام خداوند و مرادات او به عنایت الهی می‌باشد. این علم، آگاهی نظری صایب و معرفت درست و هم حکمت عملی و اقتدار کردار درست و عادلانه را به دانشمند می‌دهد. این توانمندی، موهبتی الهی و ارثی ربوبی و لدنی است. البته زمخشری، چیستی علم موهبتی را به‌درستی تبیین نمی‌کند و در توضیح آن به خطا رفته است و جناب طبرسی نیز خرده‌ای به وی نمی‌گیرد.

عمل‌کردن به دانسته‌ها فصل مقوّم علم موهبتی نیست و برای نمونه در هر ایمان اکتسابی در افراد ساده‌دل و متعبد نیز وجود دارد، بدون آن‌که دانشی موهبتی در آن‌ها باشد. زمخشری در زمان خود، فرهنگ دانش‌های موهبتی را می‌شناخته، اما چون خود واجد آن نبوده، در تبیین آن دچار خطای ذهنی و انحراف شده است.

به هر روی در دانش‌هاي مرتبط با علوم دینی و مرادهای خداوند، آخرین شرط، موهبت الهی ملکهٔ قدسی است. این ملکه، حکم فصل مقوّم را برای هر اجتهادی دارد و مثل وضو و طهارت است که شرط درستی نماز و عبادت می‌باشد و از همه مهم‌تر است. ملکهٔ قدسی، فرد را حکیمی فرزانه می‌سازد که هر چیزی را در جای خود می‌آورد. همان‌طور که انتخاب انبیای الهی، دارای نظامی گزینشی و عنایی است و آنان افرادی برگزیده هستند که به خیر و عنایت خاص خداوند رسیده‌اند، اجتهاد در علوم دینی و مبادی آن نیز فصل مقوّمی دارد که از آن به «ملکهٔ قدسی باطن» تعبیر می‌شود.

ملکهٔ قدسی، امری اعطایی و تابع عنایت خاص خداوند است که اکتساب و تحصیل، تنها زمینه و بستر برای بارش آن رحمت خاص را فراهم می‌کند؛ بدون آن‌که ملازمهٔ دایمی و ضروری با آن داشته باشد. البته نشانهٔ آشکار آن، توان تولید تازه‌هایی علمی است که هیچ‌یک از علوم موجّه، توان مخالفت با آن را نداشته باشد و سازگاری آن را با داده‌های درست خود بپذیرد. این ملکه در راه‌یافتن به ادبیات و زبان قرآن‌کریم نیز دخالت تمام دارد.

تولید علم با انتساب به «ملکهٔ قدسی» است که علم را «دینی» و مستند به «حق تعالی» می‌سازد. علم باید بر مدار ملکهٔ قدسی باشد تا عالم را از تبار پیامبران الهی علیهم‌السلام قرار دهد. علمِ تولیدشده، به مدد ملکهٔ قدسی است که دینی و منتسب به شرع می‌گردد و حجیت می‌یابد؛ وگرنه بدون آن، گفتن گزاره‌های دینی و علمی مرتبط با علوم دینی، یک فن و مهارت است و گویندهٔ آن، تنها از دین می‌گوید، ولی گفته‌های وی نمی‌تواند دینی و علمی، و مستند به حق‌تعالی و شرع او باشد.

در برخی از نوشته‌های فقهی از این ملکه سخن گفته شده است؛ هرچند کسانی که آن را اکتسابی و متوقف بر ریاضت می‌دانند، حقیقت آن را نیافته‌اند. ملکهٔ قدسی، حکم رب، مدبّر، مربی و استادِ راهنما را دارد و از فرد و تحقیق علمی مواظبت می‌کند تا به اشتباه و خطا در نغلتد.

ادبیات و به‌خصوص اشتقاق از مبادی فهم تفسیر قرآن‌کریم و دیگر علوم دینی و اسلامی است و این علمِ بسیار مهمِ مقدمی، خود منطق فهمی مسانخ و هماهنگ با علوم دینی دارد؛ به‌ویژه آن‌که ما گفتیم قرآن‌کریم زبان عربی و ادبیات اختصاصی خود را دارد و می‌خواهیم در ادبیات، به کشف معنا و مادهٔ الفاظِ این ادبیات و زبان و فرهنگ نایل شویم.

زبان و ادبیات پیشرفتهٔ قرآن‌کریم ـ که در بلندای کمال و اوج معنا و زبان نهایی وحی ختمی است ـ تنها به مدد ملکهٔ قدسی، مورد فهم درست قرار می‌گیرد و تحقیق بر آن، به علم دینی تبدیل می‌شود. این ملکه، به فرد نیرویی نورانی می‌دهد که واژه‌های قرآن‌کریم و معانی آن‌ها را در پرتو هدایت و عنایت خداوند می‌شناسد. چنین کسی با قرآن‌کریم و با متون دینی انس و دوستی دارد و منش خداوند در کاربرد واژگان یا ترک‌کردن و وانهادن برخی از آن‌ها را می‌داند.

واژهٔ «معنا» که با لفظ، ارتباط و نسبت داشته باشد، به هیچ‌وجه در قرآن‌کریم نیامده است. این امر می‌رساند آن‌چه به علوم آکادمیک و مَدرسی و اکتسابی مرتبط می‌شود، مورد اهتمام قرآن‌کریم نمی‌باشد. بنابراین پرداختن به داده‌های ذهنی صرف و غیرعملیاتی و امور معلوماتی و حفظی، هرچند حفظ ذهنی خود قرآن‌کریم باشد، از ناحیهٔ قرآن‌کریم تشویق نمی‌شود.

قرآن‌کریم می‌خواهد فرد را به میدان عمل و تجربه و ارتقای خارجی بکشاند، نه به میدان سرگرمی به واژه‌های آکادمیک محض و امور ذهنی‌ای که اثری خارجی بر آن مترتب نیست و نتیجه‌ای را در بر ندارد. همین امر می‌تواند حکمت پرهیز این کتاب آسمانی از کاربرد اصطلاحات رایج میان عالمان باشد؛ هرچند تمامی واژه‌های آن می‌تواند برای هر دانشی به گونهٔ اصطلاحی زبان بگشاید؛ چنان‌چه ما نمونه‌ای از این اصطلاحات را در کتاب « دانش استخاره» آورده‌ایم.

به هر روی، بی‌توجهی به پیش‌نیازِ فهم ادبیات قرآنی، فهم دینی را دچار اختلال می‌سازد. زبان دینی تاکنون قدرت نیافته است که اصول و قواعد خود را تدوین کند تا اِشراف بر آن، آگاهانه و با توجه به ریشه‌های زبانی و وضع حکیمانهٔ الفاظ و التفات به تقارب معنایی به مدد ملکهٔ قدسی تحقق یابد؛ از این رو هم‌چنان در زبان رایج عرفی، محصور و زندانی باقی مانده است؛ به همین سبب داده‌های استنباط‌شده از آن ـ البته در مرتبهٔ عالمان عادی و ظاهرگرا ـ سطحی، نازل و فاقد ارزش علمی گردیده است؛ یعنی نمی‌توان به آن، نگاه علم داشت و آن را دانش دانست؛ هرچند نام فقه، فلسفه یا عرفان بر آن نهاده شود.

آشنانبودن به زبان دین و دوری از پیش‌فرض‌های لازم آن، به‌خصوص ملکهٔ قدسی، گزاره‌های استنباطی را از ارزش صدق می‌اندازد.

گستردگی، بزرگی، برجستگی، تازگی و ارزشمندی زبان دینی، به ذهن نوابغ و دل قدسی اساتید آن است؛ همان‌طور که در زبان‌های غیر وحیانی ـ مانند زبان فارسی ـ این ذهن نوابغی هم‌چون حافظ و سعدی بوده که قلب تپندهٔ زبان فارسی می‌باشد و آن را شیرین‌ترین زبان دنیا ساخته است. دنیا زبان فارسی را به نوابغ آن می‌شناسد و همین ذهن‌های نابغه هستند که کلمات حکمت‌آمیز آنان ضرب‌المثل زبان عرف و واژه‌های ساخته‌شدهٔ آنان، فرهنگ عمومی را می‌سازد و سطح علمی ملتی را ارتقا می‌بخشند و آنان را بزرگ و عزیز می‌گردانند و متن جامعه را به حاشیهٔ نگاه بزرگان فرهنگی دیگر ملت‌ها جذب می‌کند و آنان را به فلسفه، تکنیک و صنعت خود می‌خواند.

برخی زبان‌ها و فرهنگ‌ها با تلاش نوابغ خود، به زبان بین‌المللی تبدیل می‌شوند. روزی ظهور نوابغی چون ابن‌سینا که به زبان عربی وابستگی داشت، این زبان را ـ که پشتوانهٔ زبان عربی وحیانی قرآن‌کریم را داشت ـ زبان رایج علم ساخت. امروز نیز شهرت غرب به‌خاطر موقعیت اقتصادی و تکنیکی و صنعتی آن است. زبان طبیعت، زبان متن و عرف رایج می‌باشد، و زبانِ نوابغ، زبان ارزش، تجدد، نوآوری و ایجاد است. زبان طبیعت و متن، زبان مشترک میان انسان و حیوان و دیگر پدیده‌هاست و نمی‌تواند انسان را از دیگر پدیده‌ها متمایز گرداند و زیستِ حیوانی نیز آن را به‌خوبی می‌داند؛ اما زبان نوابغ، زبان خاص انسان، آن هم نخبگان و فرهیختگان است که قدرت تعدی و نفوذ به دیگر فرهنگ‌ها و تسخیر و جذب آن‌ها را دارد. این قدرت جذب، در مغز و اندیشهٔ نوابغِ زبان و فرهنگ است؛ یعنی همانان که فراتر از زبان عرف سخن می‌گویند و نوشته‌های آنان علمی و تخصصی است؛ نوابغی که محصور در زندان دنیا نیستند و ماوراها را در تسخیر اندیشهٔ علمی و نبوغ فکری خود دارند. نوابغ، قلب پیشرفت زبان و فرهنگ هستند. حوزهٔ علوم دینی وامدار نوابغی است که ملکهٔ قدسی و نور عنایت ربوبی نیز به آنان عنایت شده است. این، نوابغ قدسی هستند که به آبشخور علم، یکی بعد از دیگری و واردا بعد وارد، شرف راهیابی دارند و موقعیت و ارزش سوق‌الجیشی و استراتژیک و کشش‌های پایدار زبان و فرهنگ وحیانی را نمایان می‌سازند. عظمت ادبیات و زبان به حضور و نفوذ نوابغ است و کوچکی و ذلت آن نیز به دورسازی نوابغ یا سرسپرده شدن آنان به فرهنگ محدود حاکمان مستکبر و خودخواه است و برای همین است که در جنگ تمدن‌های استعمارطلب، نوابغِ دیگر ملت‌ها را مورد هجوم و ترور حیثیتی و فیزیکی قرار می‌دهند.

متأسفانه فرهنگِ دوری از زبان قرآن‌کریم و منطق فهم آن، این اعتقاد باطل را در بخشی از مسلمین به وجود آورده که زبان قرآن، ویژهٔ «من خوطب به» و مخاطب خاص است و درک این زبان برای دیگران تعطیل می‌باشد. این تعطیلی ادعایی، برای آن بوده است که این مدعیان، زبان‌شناسی قرآن‌کریم را نمی‌دانستند و می‌خواستند با زبان عربی رایج، به تبیین و تفسیر آیات قرآن‌کریم بپردازند؛ در حالی که زبان قرآن‌کریم، زبان عشق و زبان دل و زبان ارادت و انس و قرب بوده است. قرآن‌کریم، کتاب دوستی و قرب است و کسی بر آن آگاهی می‌یابد که قرآن‌کریم او را برای رفاقت با خود مناسب بداند. قرآن‌کریم به هر کسی میزانی از قرب را می‌دهد و سیستم «لاَ یمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»(۲) را داراست. با درس تحصیلی و بحث کسبی صرف و فارغ از طهارت باطن و سلامت روح، نمی‌توان قفل ورود به محتوای بی‌پایان قرآن‌کریم را گشود.

بنابراین اشتباه بسیار بزرگی است اگر قرآن‌کریم با کتاب‌های حاصل تلاش بشری مقایسه بشود و سیستم آموزشی آن برای قرآن‌کریم نیز تجویز شود. برای همین است که قرآن‌کریم، هم در محتوای تخصصی و قربی خود، ویژهٔ مخاطب خاص و «من خوطب به» است و هم برای تمامی افراد جامعه آسان‌سازی و قابل بهره‌بری شده است: «وَلَقَدْ یسَّرْنَا الْقُرْآَنَ لِلذِّکرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکرٍ»(۳).

ممکن است کسی قرآن را با ده‌ها قرائت مختلف و با زیباترین صوت بخواند، بدون آن‌که قربی به این کتاب وحیانی داشته باشد و یا حتی همین مقدار نیز باعث دوری هرچه بیش‌تر او از عالم ربوبی و خسارت افزون شود؛ چنان‌که می‌فرماید: «وَلاَ یزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَسَارا»(۴)، اما فرد دیگر، چندان سواد خواندن هم نداشته باشد، اما حتی از نگاه به مکتوب قرآن‌کریم، بهرهٔ معنوی و راهنمایی و الهام باطنی ببرد.

ادبیات و علوم مقدمی قرآن‌کریم نیز چنین است و تخصص در آن‌ها نیازمند قرب و انس و موهبت ملکهٔ قدسی می‌باشد.

مراکز علمی تاکنون با بحران زبان‌شناسی قرآن‌کریم مواجه بوده، اما از آن غفلت داشته‌اند؛ بحرانی که به بحران معرفت و معنویت انجامیده و جامعهٔ آگاه و علمی را از معارف والای قرآن‌کریم و حقایق علمی آن دور داشته است.

متأسفانه مهجوریتی که از همان ابتدا با کودتای سقیفه، به قرآن‌کریم تحمیل شد، سبب گردید زبان دین نیز مورد بی‌اعتنایی قرار گیرد و زبان عربی خلفایی، جایگزین آن شود و مسلمانان رابطهٔ علمی خود با زبان قرآن‌کریم را از دست بدهند و از رشد و پیشرفت باز بمانند.

ولایت دینی، راهنمایی عاشقانهٔ مردمی آگاه و پیشتاز در علم، به گونهٔ روشمند، ربوبی و دینی توسط افضل مردم و قوی‌ترین آن‌ها به مدد نور الهی ولایتِ اعطایی یا ملکهٔ قدسی موهبتی است. تفاوت رهبری ولایی با دیگر مردم، تنها در همین ناحیه است و او به مدد هدایت الهی و طهارت روح خویش، توان هدایت دینی مردم را می‌یابد.

قرآن‌کریم ـ که کتاب تمامی دانش‌ها و کتاب معرفت ربوبی است ـ نه ترجمه و نه روش‌های تفسیری را ارج نهاده، بلکه آموزش زبان خویش را از مسلمانان خواسته است. همان‌گونه که زبان مادری از دورهٔ کودکی به بچه‌ها آموزش داده می‌شود، آموزش زبان دین (یعنی زبان اختصاصی قرآن‌کریم، نه زبان عربی رایج) نیز باید از دورهٔ طفولیت برای کودکان ـ با تکیه بر آواشناسی و انس با قرآن‌کریم ـ شروع شود، نه بر ترجمه یا تفسیر و یا معناگرایی تجردی. در دورهٔ بعد، به آموزش صوت و سپس بر تعلیم کلمه و نگارش پرداخته شود.

۱- تفسیر مجمع‌البیان، طبرسی، ج ۱، ص ۲۴٫

۲ـ واقعه / ۷۹٫

۳ـ قمر / ۱۷٫

۴ـ اسراء / ۸۲٫

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد نخست)

مطالب مرتبط