لسان و زبان‌شناسی وحیانی

لسان و زبان‌شناسی وحیانی

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد نخست)

«لسان»، زبان و ادبیات خاص و مورد تفاهم میان چند نفر و فرهنگ نهادینه‌شدهٔ آنان است؛ یعنی مجموع گفته‌های جدی و مورد تفاهم و پذیرش یک قوم یا گروه است که اسطقس و جوهره و اصل آن قوم، ملت یا گروه می‌باشد. عضو مخصوص در دهان و مهم‌تر از آن، حروف هر ادبیات و گاه رفتارهای باطنی و کردارهای بدنی (زبان بدن)، ابزار اظهار این فرهنگ و زبان می‌باشد. بنابراین هر گروهی دارای یک فرهنگ و ادبیات و کلمات و حروفی مختص به آن فرهنگ می‌باشند که از مجموع این عامل‌ها، به « لسان» تعبیر می‌شود. جمع آن «ألسِنَة»، تعدد فرهنگ‌های خاص را می‌رساند.

به سخنگوی یک گروه، «لسان القوم» می‌گویند؛ زیرا اصل مراد و مقصود آنان را بیان می‌دارد و زبان آنان است. «لسان البحر» به کف دریا می‌گویند؛ زیرا دریا به آن برپا و قائم است و قوام و قیام دریا و استقرار آب، به کف آن است. «طلاقة اللسان» برای کسی کاربرد دارد که سخن‌گفتن برای او نرم است و محتوای مقصود را به‌راحتی بیان می‌دارد و مطلوب او به‌راحتی فهمیده می‌شود. بنابراین «اللسان» به هر گفته و کلامی که بر زبان جاری می‌شود، اطلاق نمی‌گردد، بلکه زبانی است که پیشخوان فرهنگ می‌باشد و محتوا و پشتوانهٔ سنتی، علمی، اندیشاری و اعتقادی یک قوم و فرهنگ آنان می‌باشد. «لسان»، نهاد و پی و ساختار یک ملت (منطقه‌ای) یا امت (جهانی) است. به نمادِ بیان یک فرهنگ و به ادبیات آنان، «لسان» و زبان گفته می‌شود. «لسان» در معنای خود، دارای قیدی خاص است و آن، ادبیات مفید و داده‌های مورد استفاده و کمال‌بخش است و دروغ‌ها و امور باطل و حتی فکاهیاتی که حقیقتی ندارد و حرف‌های بیهوده، لسان محسوب نمی‌شود.

لسان، چکیدهٔ اندیشهٔ یک قوم و اعتقادات، افکار و سنت‌های آنان است که به زبان کشیده می‌شود. به زبانی که این فرهنگ و نهاد مردمی را بیان می‌کند، «لسان» می‌گویند. بنابراین «لسان» به صِرف حرف و سخن‌گفتن و هر گفته‌ای اطلاق نمی‌شود. برای نمونه مردمی که سلحشوری یا زیرکی و هوشمندی یا غرور و خودبرتربینی دارند، ادبیات حماسی و زیرکی و سیاست یا غروری را که به زبان و قلم یا در رفتار و زبان بدن خود می‌آورند، «لسان» آنان می‌باشد. بنابراین لسان، نیازمند محتوا و پشتوانهٔ علمی، اندیشاری، رفتاری و کرداری است.

« لهجه»، شیوهٔ تلفظ و شکل لسان و فرهنگ و سبک آن است. لسان و زبان، ادبیات است و لهجه قالب آن می‌باشد. زبان در لهجه‌ها و گویش‌ها نمود خارجی دارد و لهجه‌ها شکل زبان و قالب ادبیات قومی و فولکلور را شکل می‌دهد.

«لهج» هیچ‌گونه استعمالی در قرآن‌کریم ندارد؛ زیرا قرآن‌کریم برای فرهنگ‌ها و یکسان‌سازی آن‌ها بر کلمهٔ «اللّه» آمده است، نه برای خصلت‌های متفاوتی که در فرهنگ‌ها و در نوع گویش‌ها وجود دارد و خود، سبب اختلاف و تفاوت می‌شود. بنابراین نباید نسبت به لهجه‌ها حساسیتی داشت، بلکه تنها باید فرهنگ اسلامی را هنرمندانه و با هدف وحدت ملت‌ها و امت اسلامی ترویج نمود. یکسان‌سازی فرهنگی قرآنی، به این معناست که تمامی جوامع بتوانند زیستی مسالمت‌آمیز و هم‌گرا با غنای فرهنگی اسلام و وحی قرآن‌کریم داشته باشند، اما هر قوم و ملتی، سلیقهٔ خود را دارد و لهجه‌های آنان محدود نمی‌شود.

لسان ـ که در منطق از آن به « نطق» یاد می‌شود ـ این صفت را دارد که صاف، روشن و شفاف است و ابهام و اجمالی در آن نمی‌باشد. نطاقِ کار، به مرحلهٔ شفافیت و وضوح ذهنی و بیانی آن گفته می‌شود.

در برابرِ شفافیت «لسان»، واژه‌هایی قرار دارد که دلالت بر نوعی پیچیدگی دارد؛ مانند: «لوی»، «فتل»، «لون»، «لهن»، «لحن» و «نفق». واژه‌ای که فهم تمامی این پیچیدگی‌ها را در خود دارد، «فقه» می‌باشد. «لوی»، اماله و چرخشی کم‌تر از اعراض، پشت‌کردن، انحراف و خروج است؛ اما چرخشی که صراحت و شفافیت در آن نیست و نوعی نفاق در آن پنهان است. «لوی» به معنای اعراض نیست. اعراض دارای صراحت و آشکاری است. این خروج، ظاهری و مربوط به ظاهر لفظ است و تغییر معنا در آن، اصل و مقصود نیست و به صورت تبعی به دست می‌آید. چرخش در «لوی» کنایی و با اشاره است و التفات به فحوای کلام می‌رساند که وی قصد بیان صریح و شیوا را ندارد. «لوی» چرخش پی‌در پی و پیچیدهٔ زبان در دهان است؛ به‌گونه‌ای که لفظ مفهوم نباشد. در «لوی» تغییر و تصحیف لفظی، اصل است و تغییر معنوی در پی آن ایجاد می‌شود. «لوی» پیچش و چرخشی است که بیش‌تر در ناحیهٔ لفظ پیش می‌آید و تغییر لفظی سبب انحراف معنایی و تحریف معنوی می‌گردد؛ برخلاف «لحن» که تحریف معنا در آن، اصل است و استفاده از لفظ به این هدف انجام می‌شود. لحن، پیچشی است که بیش‌تر در ناحیهٔ معنا کاربرد دارد و از سمت معنا به طرف لفظ می‌آید و آن را درگیر خود می‌سازد.

«لون»، چرخش به شیوهٔ بازی با رنگ‌هاست و «تلوین»، تغییر در رنگ است و «تحریف»، با کشیدن بار معنایی اشتباه بر ظاهر لفظ می‌باشد.

«لوی» با «فتل» در اصلِ چرخش و پیچیدن، قرب معنایی دارد. «فتل» به معنای تافتن چند رشته نخ و ساخت فیتیله و پیچش است.

«لحن» به معنای خروج از مرتبهٔ عادی و سادهٔ کلام و درآمیختن آن به نوعی پیچیدگی، بر دو گونه است: این خروج یا در طرف اشتباه آن می‌باشد که قواعد طبیعی را نادیده می‌گیرد، یا در ناحیهٔ قوّت و توانمندی است، که سبب زیبایی و حُسن آن می‌شود.

«لحن» برخلاف «لوی»، خروج «شفاف» و صریح و ساختارشکنی علنی و نادیده‌گرفتن آشکار قواعدی است که به تغییر «معنا» منجر می‌شود. لحن هرچند صراحت دارد، اما چون خروج آن، امری معنوی و مربوط به معناست، برای عموم افراد قابل شناسایی نیست که آیا این خروج غیرعادی، امری درست و نیکوست با نادرست و قبیح؟ کسی که قصد لحن دارد، می‌خواهد معنا را تغییر دهد و آن را جابه‌جا کند. لحن، خروج معنایی است که به لفظ هم خواهد آمد و معرفت این امرِ سنگین، و شناخت «لحن» کارویژهٔ «فقه» است. فقه، فهم پیچیدگی‌هاست. از آن‌جا که گفته‌پردازی، خالی از تنوع بیانی نیست، فقیه کسی است که هم لسان و صراحت‌ها را بداند و هم پیچیدگی‌های زبانی و خروج‌های غیرعادی (لحن) و دیگر انواع پیچیدگی را بشناسد. فقیه کسی است که به فهم معنا و محتوا رسیده باشد؛ محتوایی که مراد شارع است نه ظاهر گفتهٔ وی. فقه، صِرف فهم معنای وضعی واژگان و ظاهر تعابیر و حفظ قرآن‌کریم و روایات نیست، بلکه فهم خاص و فهم مراد و مشرب شارع و وصول به فحوای گفته و منش و هدف اوست. مهم‌ترین هدف یک دین‌پژوه، به دست آوردن معنای مراد شارع و فهم و دریافت غرض اصلی مولاست. این هدف بدون چیرگی بر ادبیات و به خصوص دانش اشتقاق، ممکن نمی‌گردد. فقه، فهم پیچیدگی‌های کلام شارع است؛ شارعی که شفافیت دارد اما گفته‌های شفاف وی دارای سیستم خاص کشف مراد می‌باشد و باید بر نظام معناشناسی آن، واقف بود. فقیه، توانایی فهم محتوا را از طریق فهم ظاهر دارد و فهم ظاهر را به جای مراد شارع نمی‌گذارد. فقیه، لسان دین را می‌شناسد و با جمود و ظاهرگرایی، به دام لحن‌ها گرفتار نمی‌آید.

«لسان» دارای صراحت و نطاق و ابزار «نطق» است. همان‌طور که لسان، شکوفهٔ یک فرهنگ است، نطق نیز ریشه، پی و صافی کار است؛ به این معنا که خصوصیت لحاظ‌شده در معنای «نطاق»، شفاف‌بودن و صراحت است. صراحت و شفافیت در معنای نطق، از صفات «لسان» نیز می‌باشد. بنابراین ادبیاتی لسان دارد که گویا و روشن باشد.

دانش منطق نیز در «تعریف»، دوری از امور مجمل، و استفاده از صریح‌ترین الفاظ را برای آوردن جنس و فصل و دیگر امورِ دخیل در تعریف، لازم می‌داند. تعریف باید از اجمال و ابهام خالی بوده و دارای صراحت در جنس و فصل باشد. این صراحت، در ناحیهٔ استخدامِ دقیق‌ترین واژگان برای انتقال معنا و مرادِ گفته‌پرداز می‌باشد. تعریف باید از «لوی» و «لحن» و «فتل» دور باشد و «لسان» داشته باشد. زبان دین و امور اعتقادی، «لسان» است، نه «لحن». زبان دین و گزاره‌های قرآنی، زبان طلاقت بیان و صراحت زبان است و هر واژه‌ای را به دقت در معنای وضعی خود به کار می‌برد.

موضوع ادبیات قرآنی، «لسان» می‌باشد. «لسان»، حامل معنای فرهنگ و آن نقطهٔ تیز اندیشهٔ هر قوم و سبک زندگی آنان است. لسان، فرهنگ و روش زیستِ نهادینه‌شده و برآمده از فطرت و طبیعت هماهنگ با زیست عقلا می‌باشد که وحی قرآن‌کریم قصد توصیف و تبیین درستی‌های آن را به صورت امضایی با خاطرنشانی کاستی‌های آن را دارد. در آیهٔ شریفهٔ «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیبَینَ لَهُمْ»(۱) مراد از «بِلِسَانِ قَوْمِهِ» فرهنگ آنان است. پیامبران زبان و فرهنگ مستقلی جدا از فرهنگ مردم نیاورده و به تعبیر علمی «مؤسس» نبوده‌اند، بلکه کاستی‌های جامعه را برطرف می‌کرده و ارتقادهنده و کمال‌بخش بوده‌اند و گزاره‌های آنان ارشادی و توصیفی بوده است.

۱- ابراهیم / ۴٫

منبع: علوم و نظرگاه‌های شاخص (جلد نخست)

مطالب مرتبط