یکه‌شناسي در مسير حق

یکه‌شناسي در مسير حق

 

خداوند سالک را در ابتدا به کنده می‌نشاند هم گریه به او می‌دهد و هم خنده، هم او را به سوز می‌نشاند وهم به ناز و نیاز و راز و نماز و هزار هزار نقش و چهرهٔ گوناگون، و تنها با کسی می‌نشیند که در هیچ حالتی از خوشی و ناخوشی عرضی برای گفتن نداشته باشد. یعنی او فقط با عشق پاک زندگی کند و طمع و غرضی نداشته باشد. در عرفان، بدترین مرض داشتن عَرض و غرض است…….

«وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَیمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ. إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیرِ عَنْ ذِکرِ رَبِّی حَتَّی تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ، رُدُّوهَا عَلَی فَطَفِقَ مَسْحا بِالسُّوقِ وَالاْءَعْنَاقِ»(۱).

و سلیمان را به داوود بخشیدیم. چه نیکو بنده‌ای. به راستی او توبه‌کار بود. هنگامی که طرف غروب، اسب‌های اصیل را بر او عرضه کردند (سلیمان) گفت: به‌واقع من دوستی اسبان را بر یاد پروردگارم ترجیح دادم تا در پس حجاب ظلمت شد. آن‌ها را نزد من باز آورید. پس شروع کرد به دست کشیدن بر ساق‌ها و گردن آن‌ها.

آیهٔ شریفه رژهٔ اسب سواران سپاه سلیمان را در بعد از ظهر بیان می‌دارد. اسب‌هایی رخش با یال و کوپال‌های خیره‌کننده و ساق‌های بلند، که چون نمایش آنان پایان پذیرفت، سلیمان چون از آن‌ها خوشامد داشت دستور داد بار دیگر از آن‌ها سان ببیند. او به گردن و ساق‌های بلند اسب‌ها دست می‌کشید و از آن لذت می‌برد. اسب‌هایی که رخش و مست بودند و کوپال آن‌ها تمام ماهیچه‌ای بوده است. او می‌گوید این اسب‌ها را بسیار دوست دارد و با توجه به فراز: «عَنْ ذِکرِ رَبِّی» آن را برای خدا دوست ندارد؛ به‌ویژه که در آن از «ذکر رب» یاد شده و نه از خود «رب» و چنین دقت‌هایی است که مرتبه و تفاضل هر یک از انبیای الهی را مشخص می‌کند. به هر روی، در این‌جا از گرفتاری سلیمان به اسب‌ها سخن به میان آمده است به عنوان این که اسب می‌بیند و او به اسبان دل بسته است؛ به‌گونه‌ای که توجه سلیمان را به خود جلب و جذب کرده‌اند و گویی حق برای او در مرتبهٔ دوم قرار گرفته است و به این که اسب‌ها ظهور الهی هستند توجه نمی‌کند، بلکه اسب‌ها به عنوان غیر برای او جلوه کرده است؛ به این معنا که او خود اسب‌ها را می‌بیند نه خدای آن‌ها را؛ چنان‌چه این امر در سورهٔ نصر برای رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بیان شده و از آن به مشاهدهٔ ناس تعبیر گردیده است: «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ. وَرَأَیتَ النَّاسَ یدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجا. فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّابا»(۲). پیامبر اکرم در این نصرت و پیروزی، مردم را دیده است که فوج فوج و گروه گروه به دین درمی‌آیند و نه ناصر و فاتح را و برای همین است که امر به استغفار شده است.

حضرت سلیمان در چنین جایی در مقابل حق مورد فتنه و آزمون قرار می‌گیرد؛ چنان‌چه در آیهٔ بعد از فتنه سخن گفته می‌شود: «وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَیمَانَ وَأَلْقَینَا عَلَی کرْسِیهِ جَسَدا ثُمَّ أَنَابَ»(۳)؛ و به‌قطع سلیمان را آزمودیم و بر تخت او جسدی بیفکندیم؛ پس به توبه باز آمد.

سلیمان که فردی قوی و توانمند است مورد فتنه و آزمایش قرار می‌گیرد نه بندگان ضعیف‌و با آن که او حاکم بر باد و پرندگان آسمان و حیوانات زمین و جنیان است و شکوه بلقیس را درهم می‌شکند، با موریانه‌ای بر زمین می‌افتد، نه با شیر و پلنگ و مانند آن.

خداوند در ایجاد فتنه و امتحان برای بندگانِ توانمند، بسیار ماهر و حرفه‌ای است؛ چرا که او «خَیرُ الماکرِینَ»(۴) است و هر که را بخواهد به دست خود به سقوط می‌کشاند. او «خَیرُ الماکرِینَ» است و کافی است کسی در عشق کم بیاورد تا او را با مخ چنان به زمین بزند که دیگر بدون عنایت و توفیق دوباره، توانی برای برخاستن نداشته باشد. خداوند کسی را که در عشق کم بیاورد سلب توفیق می‌کند؛ به این معنا که او را از قوی‌ترین نقطه‌ای که دارد بر زمین می‌زند. خداوند فتوت و جوانمردی دارد و هیچ کسی را از راه ضعف او به زمین نمی‌زند. کسی که در عشق کم می‌آورد چه‌بسا ناجوان‌مرد می‌شود و مقابل و مانع خود را از ناحیهٔ ضعفی که دارد مورد حمله قرار می‌دهد. باید سالک چنین باشد که تا می‌بیند کسی از ناحیه‌ای ضعف دارد به آن‌جا دست نزند که خداوند که در دل‌های شکسته و ضعیف حضور دارد، ممکن است در آن‌جا نشسته باشد و به سختی از وی انتقام بگیرد. پشت کسی که ضعف دارد یک قوی نشسته است و نباید از این نکته غافل شد. بر این پایه نباید از قوی ترسید، بلکه لازم است از فرد ضعیف و از ضعف‌هایی که دارد ترس و خوف داشت. قوی مانند کوه است که تمامی اندام خود را نشان می‌دهد، ولی ضعیف ریشه‌ای دارد که در زیر خاک پنهان است و چوبی به نام چوب خدا به صورت نامرئی در دستان اوست که به آستین بدخواه وارد می‌شود و بی‌صدا می‌زند. کسی که به طرف ضعیف می‌رود ناجوان‌مردی دارد و خداوند به ناجوان‌مرد رحم نمی‌آورد. اگر کسی به نقطه ضعف کسی پی برد، همان‌جا باید بترسد. برای همین است که می‌گویند: «چاه مکن بهر کسی، اول خودت، دوم کسی» یا «من حفر بئرا لأخیه وقع فیه». البته خداوند در زدن هم تفنن دارد و ممکن است خود او را به چاه ضعف ضعیف نیندازد، بلکه پدر، مادر، فرزند و همسر را به آفت آن مبتلا سازد. اگر کسی مچ ضعیف را بگیرد حق خداست که وارد شود و دخالت کند، ولی در دعوای قوی با قوی که دو طرف جوان‌مردانه می‌جنگند، کسی دخالتی نمی‌کند؛ زیرا دخالت و جانب‌داری یک‌سویه ناجوان‌مردی است. اگر انسان بخواهد با ضعف بندگان خدا برای خود کلاهی ببافد، آن کلاه دوزخ وی می‌شود. از خداوند باید برای مواقع ضعف ترسید. اگر کسی به ضعفی، گناهی، مرضی، مریضی، کاستی، کمی یا کژی مبتلاست، نباید سعی کرد از آن‌جا برای خود نمدی بافت که طناب دار وی می‌شود. برای همین است که می‌فرماید: «وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کرَاما»(۵). اگر کسی در جایی مشکل کسی را یافت، چنان‌چه می‌تواند به وی کمک کند؛ ولی در صورتی که از نقطه ضعف او بهره‌برداری کند، با خداوند و مکر او طرف است و با دست خود کلاه سر خویش گذارده است و چنین شخصی ضعیف است نه این که خداوند را در حمایت خود دارد. جدال‌ها باید احسن و جوان‌مردانه باشد نه به صورت مکابره و زورگویانه و با استفاده از نقطه ضعف‌ها؛ چنان‌که می‌فرماید: «وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِی أَحْسَن»(۶).

این مطلب را گفتیم تا موضع ورود غیر که برای حضرت سلیمان پیش آمده به این دلیل که او از انبیای الهی است مورد استبعاد قرار نگیرد و دور از ذهن دانسته نشود.

هم‌چنین گفتیم موضع ورود غیر در جایی است که محبتی معارض با محبت الهی پیش آید که در این صورت باید با خود مبارزه کرد و غیر را از حریم خود دور داشت تا محبت غیر ترجیح داده نشود و اندیشه را فرا نگیرد و همواره محبت الهی را بر خوشامدهای خود غلبه داد و گاهِ تفکر و اندیشه‌ورزی، هوای نفسانیت مغلوب سلوک و حال معرفتی باشد. چنین کسی است که می‌تواند اهل تفکر و اندیشه باشد و فکر او در مسیر حق است و نفس و حظوظ نفسانی و غیریت و محبت‌های غیر در دل وی نمی‌نشیند و فکر او را تحت تأثیر قرار نمی‌دهد.

موضع غیرشناسی سلیمان چنین است که وی به عنوان فرمانده و امیر لشکریان یک بار از اسب‌ها سان دیده است، ولی او برای بار دوم و به سبب خوشامد خود، آن‌ها را فرا می‌خواند و امر به برگرداندن آن اسب‌ها صبغهٔ امیری ندارد و از باب حکومت، ملک‌داری و رهبری نیست و او که باید دل در گرو محبت خداوند داشته باشد، به اسب‌های رخش توجه می‌یابد و قدرت آن اسب‌ها و زیبایی آن‌ها را پیش چشم آورده است و آن‌ها را برای خوشامد خود نوازش می‌کند و ساق پاهای آن‌ها را دست می‌کشد و یال و کوپال را نظر می‌افکند گویی شکوه، قدرت، عظمت، سرعت و زیبایی خیره‌کننده اسب‌ها او را در خود گرفته و دل وی را حصر کرده است.

سالک نباید خود را به غیر حق مشغول دارد هرچند صفا و معنویت باشد؛ چرا که شیاطین می‌توانند منظره‌های بسیار باصفا در دید فرد قرار دهند. برخی از شیاطین جمال دارند و همان را به عنوان بهشت برای سالکی که رو به رشد است می‌گشایند تا به آن مشغول شود و از حق باز ماند. بلکه، گاه برخی از فرشتگان، به سالک عشق دارند و خود را به او می‌نمایانند؛ چنان‌چه جبرائیل برای مدد حضرت ابراهیم علیه‌السلام آمد، ولی «بک لا» شنید.

باید جز خداوند نخواست و در مسیر حق و تفکر حقانی یکه‌شناس بود؛ همان‌طور که طفل گم‌شده جز مادرش را نمی‌خواهد و چیزی او را آرام نمی‌کند. مزه‌های شیرین و تلخ نباید دل سالک را به خود معطوف دارد و التفات او باید تنها به حق باشد. خداوند سالک را در ابتدا به کنده می‌نشاند هم گریه به او می‌دهد و هم خنده، هم او را به سوز می‌نشاند وهم به ناز و نیاز و راز و نماز و هزار هزار نقش و چهرهٔ گوناگون، و تنها با کسی می‌نشیند که در هیچ حالتی از خوشی و ناخوشی عرضی برای گفتن نداشته باشد. یعنی او فقط با عشق پاک زندگی کند و طمع و غرضی نداشته باشد. در عرفان، بدترین مرض داشتن عَرض و غرض است.

باید توجه داشت تفسیر آیهٔ شریفه را به «تفسیر هدی» ارجاع می‌دهیم تا سخن طولانی نشود و در این‌جا تنها آیهٔ شریفه را معنا کردیم و نه بر اساس عظمت پیامبر محبوبی حق؛ حضرت سلیمان و گستردگی آیهٔ شریفه، که اگر بخواهیم از آن سخن بگوییم، حکایتی دیگر می‌آوریم.

۱- ص / ۳۱ ـ ۳۳٫

۲- نصر / ۱ ـ ۳٫

۳- ص / ۳۴٫

۴- آل عمران / ۵۴٫

۵- لقمان / ۷۲٫

۶- نحل / ۱۲۵٫

مطالب مرتبط