یافت مرجع ضمیر «إِیاک»

یافت مرجع ضمیر «إِیاک»

مشکل‌ترین فرازی که در تمامی قرآن کریم وجود دارد، در سورهٔ حمد است آن‌جا که می‌فرماید: «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ»؛ زیرا باید ضمیر «إِیاک» را به مرجعی که دارد ارجاع داد. «إِیاک» خطابی دارای تشخص و جزیی است. دقت شود که این ضمیر برای خطاب است نه غیبت. خطاب به یک شخصیت که حضور دارد. خطابی که اگر به‌درستی لحاظ نشود به شرک منجر می‌شود. این کاف خطاب جز با شخصیت وجودی حق تعالی که دارای ذات است و غیر متعین می‌باشد با چیزی سازگار نیست. تشخصی که در مرتبهٔ کلی، کون مطلق است. کون مطلق همان تشخص است. رسیدن به تشخص همان توحید حقیقی است. در این توحید، همهٔ پدیده‌های هستی ظهور آن حقیقت متشخص و شخص حقیقی است. تشخصی که عین هویت بدون تعین و کون مطلق است. کسی می‌تواند این تشخص را لحاظ کند که واجد عبادت اطلاقی و تکوینی باشد وگرنه لحاظ مطالب گفته شده در نماز، سبب می‌شود حق مطلب به سبب نادرستی تصور، به‌درستی ادا نشود و تصدیق باطل را در پی داشته باشد و نماز باطل گردد. کسی عبادت تکوینی دارد که حتی در خواب نیز عبادت خود را تعطیل نمی‌کند. عبادتی که نسبت به هیچ یک از جهات آن به خود غفلت راه نمی‌دهد. کسی که با کوچک‌ترین عارضهٔ آسیب‌زا، تغییر می‌یابد به هیچ وجه نباید در پی یافت مرجع ضمیر «إِیاک» باشد و او باید نماز را همان‌گونه که دیگران به ظاهر می‌گزارند به‌جا آورد: «صَلّوا کما رأیتمونی أصلّی»(۱). چنین کسی اگر کم‌ترین توجهی کند که با چه کسی سخن می‌گوید به ورطه‌ای فرو می‌غلطد که نماز را باطل می‌سازد و همین که به صورت کلی خدایی بزرگ را می‌پرستد برای او کافی است. کسی که عبادت تکوینی دارد از عقل حساب‌گر فارغ شده است. چنین کسی نماز می‌خواند که نماز بخواند و غرض زاید برای کار خود ندارد. او چنان بلاپیچ وجود می‌شود که دیگر هیچ تعینی با تعین دیگر برای او تفاوت ندارد. مقامی که بسیار سنگین است. کسی می‌تواند در «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ» قصد انشا داشته باشد که بتواند مرجع این ضمیر را آن‌گونه که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله آورده و خداوند آن را نازل کرده است با باطن خود بیابد. چنین انشایی نیازمند سعهٔ وجودی کامل است. کسی که هوس‌های نفسانی و محاسبات عقلانی او را محدود و متعین ساخته است و منفعت شیرینی و ترشی و نفی و اثبات و قرب و بعد در جان او اصالت دارد حتی اگر صدها عِدل علم داشته باشد نمی‌تواند مرجع «إِیاک» را بیابد. کسی که عبادت تکوینی دارد چنین عبادتی عشق او و سیر طبیعی وی است و همانند آب جاری، کرده‌ها بر او جری و سریان دارد. برداشتن بار عبادت تکوینی و اطلاقی برای فرد عادی همانند برداشتن وزنه‌هایی است که مردان آهنین در فینال فینالیست‌ها بر می‌دارند. کسی که چنین عبادتی دارد از دریا دریا خون و از ساحل ساحل جنون گذشته است. کسی که دیگر از او چیزی نمی‌ماند. هر یک از اهل معرفت، شهادت و عصمت مرتبه‌ای از عبادت را دارند و خمسهٔ طیبه علیهم‌السلام در جایگاه اعلای چنین عبادتی می‌باشند. کاف «إِیاک» خون گرم جاری شده بر زمین پر حرارت کربلا را پای خود دارد.

در عبادت و معرفت باید تناسب‌ها را لحاظ داشت و بار سنگین برنداشت. کسی می‌تواند پی‌جوی مرجع ضمیر «إِیاک» باشد که در «إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکی وَمَحْیای وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»(۲) مقام داشته باشد. کسی که صفر و عدد و سنگ و زر برای او یکی است. اولیای الهی با آیهٔ «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ»همراه و همگام می‌شدند و سیر می‌کردند و به سیر آن مست و سرخوش بودند که گاه همانند امام حسن مجتبی علیه‌السلام چندین مرتبه اموال خود را با فقیران نصف می‌کردند.

«إِیاک» تخاطب دارد و به مرتبهٔ فعل حق تعالی ناظر است و نه ذات بی تعین که در آن جا هیچ اشاره و خطابی بر نمی‌دارد. فعلی که تعین دارد، ولی متعین نیست. خداوند در این فراز با تعین و فعل خود با بنده همراه است نه با ذات خویش که در باطن هستی، همیشه باطن است و قابل اشاره به هیچ اسم و رسمی نیست.

در «إِیاک» باید خداوندی را یافت که واحد شخصی عددی و یک جناب است، ولی عدد نه به معنای اعداد شمارشی و ترتیبی که آن اعداد معدود است نه عدد، بلکه عددی که دو بردار نیست. خدا واحد است، ولی نه واحد عددی که در آن دو تکرار دوبارِ یک است. حق یک حق است و خدا یکی و یگانه است. همان که مشخص است و تعدد بر نمی‌دارد. وجود دارد و در وجود خود استقلال دارد و هیچ گونه وابستگی و انفعالی به او راه ندارد. شخصی که حد ندارد و محدود نیست. چیزی در برابر او نیست که تعدد و تباین داشته باشد. خداوند در ذات خود وحدت دارد و وحدت او نیز اطلاقی نیست که با کثیر سازگار باشد، بلکه وحدت شخصی است و هیچ گونه کثرت و اختلافی در وجود را بر نمی‌تابد. به هر روی، سخن این است که «إِیاک» باید به شخص باز گردد نه به خدایی کلی که منحصر در فرد است. شخصی که تعین ندارد وگرنه در قصد انشای این فراز، کسی که قصد تعین کند به شرک مبتلا می‌شود و نیز این فراز به کنه ذات باز نمی‌گردد؛ زیرا کنه ذات اشاره و خطاب بر نمی‌دارد. هر چیزی که تعین بپذیرد ظهور است. ظهور تعلق، شکستگی و محدودی است و توحید لحاظ ذات بی تعین است. حق را بدون تعین در تمامی مظاهر متعین می‌شود دید. این اصل را که به صورت اصلی موضوعی در این‌جا آمده است در بحث‌های فلسفی توضیح داده‌ایم. این خداوند بدون تعین است که باید معبود قرار گیرد. حقیقتی که اگر بخواهد لحاظ حاکی داشته باشد متعین می‌گردد و این محکی آن است که تعین نمی‌پذیرد و برای زیارت و عبادت او باید تعین را از خود برداشت و از او به دیدار و پرستش او گریخت. کسی تعین از او برداشته می‌شود که گداخته گردد، آتش بگیرد، بسوزد، نور شود و به حقیقت تبدیل گردد. خدا چون شخص است می‌شود به زیارت او رفت و با او هم‌سخن شد و به او کلام عاشقانه داشت و به توحید او رسید، بلکه به وحدت رسید و با نفی تعین از خود، به مقام ذات او بار یافت، ولی کنه ذات، عنقایی شکارناپذیر است. کسی می‌تواند «إِیاک» را به صورت انشایی آورد که وقتی «إِیاک»می‌گوید حق تعالی را با چشم قلب ببیند. آیا می‌شود خداوند را با چشم سر نیز دید که چشم سر با چشم قلب یک حکم را داشته باشد یا خیر؟ پاسخ این پرسش را در بحث‌های فلسفی، به تفصیل آورده‌ایم. خداوند از آن‌جا که به دست نمی‌آید، برای خود مرتبه و تعین گذاشته و خویش را با اسما و صفات فراوانی تعین داده است تا هر کسی به واسطهٔ اسمی که با او مناسبت دارد به دیدار حق تعالی بشتابد. هم‌چون ضریحی که تمامی آن برای زیارت به آغوش نمی‌آید و عاشق، بر گوشه‌ای از آن بوسه می‌آورد. خداوند خود را در همین «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ» آورده است، تنها باید توجه داشت، چشم گشود و تماشا کرد. مگر کسی که نمی‌بیند می‌تواند به خطاب مستقیم بگوید: «إِیاک».

«إِیاک»یعنی نخست باید خدا دیده شده باشد. برای دیدن خدا کافی است که «من» از میان برخیزد. «تو خود حجاب خودی، حافظ از میان برخیز». فاصلهٔ بنده با خدا یک «تعین» است. خداوند به همه نزدیک‌ترین است: «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»(۳). بنده فعل خدا و تعین خداست نه خود خدا. بنده ظهور خداست و لازم حق است ولی غیر خدا هم نیست؛ زیرا تعدد و تخالفی در میان نیست. فعل ظهور فاعل است نه عین آن. فاصلهٔ بنده با خدا مانند فاصلهٔ «نفس» با «من» است. من یعنی همان توجه نفس به خود. این توجه فعل نفس است نه خود نفس و نه غیر آن. این توجه همان تعین نفس است که اگر این تعین برداشته شود فاصلهٔ من با نفس برداشته می‌شود و من می‌تواند نفس را مشاهده کند. کسی که تعین را از خود بردارد می‌تواند خداوند را مشاهده کند و می‌تواند با او عشق کند و او را در آغوش بگیرد و او را ببوید و ببوسد و غزل «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ»را با زبان بی تعین حق تعالی در فضای دل بی‌تعین خویش طنین اندازد؛ به گونه‌ای که اکووار و پیوسته بگوید: «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ»، «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ»، بلکه فقط بیابد: «إِیاک»، «إِیاک»، «إِیاک». وصف این یار حور منظر و دلبر ماه پیکر و ماجرای عشق پاک او را در «کلیات دیوان نکو» به زبان شعر آورده‌ایم. در آن‌جا گفته‌ایم: اوست که بر تار نمودم پنجه می‌کشد و پود دلم را موسیقی آهنگین دیدار می‌نماید. او غنچهٔ لب پر حرارت و آتشین خود را بر لب‌های مست و تشنه‌ام می‌نهد و پهلوی بلندای قامت خویش را بر پهلویم می‌ساید، ولی من عاشقی هستم که پروا نمی‌داند و طعنه نمی‌شناسد و خود بر طبل رسوایی می‌کوبد و بر تیغی که بر حنجرم می‌نشیند بوسه می‌آورم:

بیا دستم بگیر امشب، لب مستت بنه بر لب

ز تو لب باشد از من تب، که من نشناسم از سر پا!

کجا ما را بود پروا ز سودای سَر افشانی

بیا سجاده رنگین کن به خون عاشقی رسوا

به خونی کز جگر ریزد، به آهی کز شرر خیزد

تواند دل که بگریزد به هر جایی و هر بی‌جا؟(۴)

خداوند تعالی در معرکهٔ این سورهٔ عشق، می‌فرماید با من سخن بگو و نام مرا خطاب به شخص من به زبان بیاور و بگو: «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعینُ»، بلکه در ادامهٔ این عشق‌بازی، به من امر نما و از من بخواه هدایت را که همان عشق پاک است و بگو: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ»، بلکه می‌شود در «إِیاک» مقام گرفت و در ذات بی تعین به عبادت ذات بی‌تعین توفیق گرفت. محکی «إِیاک» ذات بی تعین است، ولی این حاکی، خود متعین است و می‌شود به تعین احدیت یا به تعین واحدیت یا یکی از اسمای حق تعالی که پیش از این در آیات قبل ذکر شده است یا به تمامی آن‌ها و یا به ربّ گفته‌پرداز باز گردد. دقت شود که حاکی بی‌تعین خود متعین است و تنها محکی است که بدون تعین باقی است. غایت معرفت، وصول به حقیقت و محکی ذات بدون تعین است.

  1. عوالی اللئالی، ج ۱، ص ۱۹۸٫
  2. انعام / ۱۶۲٫
  3. ق / ۱۶٫
  4. کلیات دیوان نکو، ج ۱، غزل: گل‌پرست.
مطالب مرتبط