کسی که برای مشاهدهٔ پنهانیهای دیگران پرسه میزند فردی متجاوز است و بویی از صفای اهل معرفت نبرده است و کاسبی است هر جایی که غوغایی شدن و شهره گشتن را دوست دارد.
اولیای خدا بسیاری از شداید بندگان خدا و مصیبتهایی را که در آینده برای آنان پیش میآید میبینند و مانند مادری میشوند که فرزند بیمار خود را در آغوش دارد و دلنگران سلامتی اوست و از خطر مرگ وی در تنیدگی و هراس است. اولیای خدا در اینجا انصراف به عوالم ربوبی و برتر مییابند و بالا وبالاتر میروند و نیز خود را به پدیدهها مشغول نمیدارند و به آنان تند و تیز نمینگرند و به خماری و ملایمت به آنان نگاه میکنند در حالی که دیگران میپندارند به آنان نگاه میکنند .
آنان خود را در امور عالی سیر میدهند و فارغ از حوادث دانی میشوند و برای همین است که علم آنان انشایی و ارادی است نه اتوماتیکوار تا پیوسته همه چیز را رصد کند. ارادههای عالی آنان و سیر در ماوراست که سبب میشود اخبار زمینیان را توجه نکنند و خود را بدانها خسته نسازند وگرنه برای نمونه اگر بدانند فلانی یک ماه دیگر زندگی خود را از دست میدهد در این یک ماه دلنگران او میباشند؛ چرا که تحمل مصیبت را برای دیگران ندارند.
درست است که سالک این توان را مییابد بر تمامی رمزها و فنها آگاهی یابد، ولی در کنار آن، هم باید قدرت کتمان داشته باشد و هم خروج بقیه، بهگونهای که جز رؤیت حقی نداشته باشد و نیز خود را به امور ربوبی مشغول دارد. چنین سالکی لذت تفرق ندارد. کسی که برای مشاهدهٔ پنهانیهای دیگران پرسه میزند فردی متجاوز است و بویی از صفای اهل معرفت نبرده است و کاسبی است هر جایی که غوغایی شدن و شهره گشتن را دوست دارد. عارف کسی است که با خدا عشقورزی میکند نه کسی که در مطبخها پی رعناهاست. سالک در عشقورزی خود با حق تعالی به جایی میرسد که صدای حق را از حق و به گوش حق و در خود حق میشنود. سالک در چنین مقامی تنها از حق تعالی التذاذ دارد و حق تعالی غایت نهایی اوست و غیری برای او نمیماند و تفرقی ندارد تا از آن لذتی ببرد؛ چرا که پدیدههای هستی تمامی حقی میشود نه آن که خیالی بیش نباشد؛ همانند کسی که به عکس پدر مرحوم خود نگاه میکند، ولی از آن عکس، پدر را به خاطر میآورد و به کاغذ عکس و صفات آن توجه ندارد. عرفان درست، خلق را از میان بر نمیدارد، بلکه خلق را در چهرهٔ حق مشاهده میکند وگرنه نادیده گرفتن خلق یا حق، هر دو گمراهی است. تمامی پدیدههای هستی در چهرهٔ حق نشسته است که اگر کمترین جابهجایی در آن صورت گیرد، چهره به خراش میافتد. سالک چنین نیست که نسبت به خلق بیعاطفه و بدون عشق باشد، بلکه به خلق نگاه آلی و به حق تعالی نگاه اصالی دارد.