کسی که تلویزیون و شبکههای ماهوارهای را میبیند و رادیو هم گوش میدهد و اینترنت را نیز از دست نمیدهد و هر شب به دهها پایگاه نگاهی میاندازد چگونه میتواند قواعد علمی را عالمانه و به گونهٔ اجتهادی استفاده برد و یا سالک موفقی شود.
سالک آن است که دل خویش را مانند ظرف زباله نمیسازد و بلا یا مشکلاتی که در زندگی پیش میآید را به دل خود راه نمیدهد و آن را مخصوص سلوک قرار میدهد. دلی که هر چیزی به آن وارد میشود انبار ضایعات است. هیچ سالکی نیست که مشکلاتی در زندگی نداشته باشد اما کسی که با آن چرکین برخورد مینماید دل خود را آلوده میسازد؛ در حالی که سلوک دلی بلورین میخواهد. دلی که به هیچ وجه به ناسوت نگراید و با عالم دنیا خلط نشود و مشکلات و مصایب آن در شیارهای دل فرو نمیرود.
مرحوم خواجه در آخر اشارات میآورد:
به گرداگرد خود هر چه که بینم
بلا انگشتری و من نگینم
این سخن بسیار بلند است و میرساند خواجه غرق در بلا و در احاطهٔ مشکلات بوده است اما دلی سرمست دارد که بلا چون انگشتری در نگین تصرفی در وی ندارد. البته ما چون بیشتر به مفهوم لفظها اکتفا میکنیم کمتر به عمق کلام جناب خواجه پی میبریم. اگر کسی شکنجه شده باشد با شنیدن نام شکنجه، درد شلاقهایی را که بر بدن وی فرود میآمده و زجرهایی را که تحمل نموده است به یاد میآورد، اما آن که کتک نخورده است از شنیدن نام شکنجه، دردی را حس نمیکند.
به هر روی، آنچه مهم است این است که وی در شعر خود میگوید مانع از آن بوده است که بلا درون زندگی وی رسوخ کند؛ چون بلا را به انگشتری و خویش را به نگین تشبیه میکند و نگین غیر از رکاب و جدای از آن است و هیچ یک در دیگری فرو نمیرود گرچه رکاب محافظ نگین و نگین صفای رکاب است ولی به یکدیگر راه ندارند و تنها همسایهاند.
کسی که پیشامد هر مشکلی، دل وی را نگران میسازد و صاحب دغدغه میگردد سالک موفقی نمیشود. این قاعده در دانشاندوزی نیز جاری است و کسانی که مغز و مخچهٔ خود را از هر اطلاعاتی پر میسازند جایی برای علم در آن باقی نمیگذارند. کسی که شماره تلفنهای بسیاری حفظ است یا آیات قرآن کریم را حفظ میکند و روزنامه نیز میخواند و تلویزیون و شبکههای ماهوارهای را نیز میبیند و رادیو هم گوش میدهد و اینترنت را نیز از دست نمیدهد و هر شب به دهها پایگاه نگاهی میاندازد چگونه میتواند قواعد علمی را عالمانه و به گونهٔ اجتهادی استفاده برد. چنین کسانی نمیتوانند علم را با خود همراه و احضار سازند و در هر کتابی پیرامون یک موضوع نظرات متفاوتی میدهند، اما اگر بلا انگشتری و فرد نگین شود همه چیز را در خود نمیریزد و با تشتت و عدم استجماع سخن نمیگوید. کسی که اندیشهاش را تبدیل به انبار اطلاعات بیفایده، غیر کاربردی و جزیی میسازد تنها معلومات دارد و قدرت تولید علم را از دست میدهد. آن هم معلوماتی که نبود آن تنها شاید در چند مورد سبب معطلی وی شود و چندان مهم نیست در حالی که نبود آن ذهن و دل را برای یافت صفای علم یا روشنای سلوک آماده میسازد و آن را به حرکت وا میدارد.
کسی که میخواهد عالم و دانشمند شود نباید معلومات زندگی را در اندیشههای علمی خود وارد نماید؛ همینگونه است کسی که میخواهد سالک باشد. وی نیز باید دل خود را با غیر آنچه به خدای تعالی ارتباط دارد نیامیزد. سرمایهٔ آدمی همان اندیشه و دل وی است و بیش از آن هرچه باشد مربوط به امور مادی و دنیاست و نامانا و از دسترفتنی است.
آقازادهای را میشناختم که سرشار از نبوغ بود. وی حدود هزاران شماره تلفن را حفظ بود و افزون بر آن، ضرب و تقسیم را تا هفت رقم سریعتر از ماشین حساب پاسخ میداد. وی در هر سال حدود صد میهمانی بزرگ داشت، از این رو خرید وی بسیار بود. او در خرید بسیار ماهر بود. در انتخاب هندوانه استاد بود و از میان بار یک مغازه جز نارسیدههای آن را باقی نمیگذاشت و بارفروشان به همین خاطر به او بار نمیفروختند. این فرد نبوغ خویش را برای معلومات و بُعد نفسانی و خصوصیاتی اینچنینی گذاشته بود و نمیتوانست به درس و بحث بپردازد. گاهی به او خاطرنشان میشدم چنین کارهایی درست نیست. به عکس ایشان، بنده کمتر از ده شماره تلفن را حفظ هستم. اگر بارها به جایی بروم، نشانی آن به یادم نمیماند؛ چرا که همواره کار دارم و از چیزهای دیگر غافل میشوم.
جدا کردن امور زندگی از امور مربوط به سلوک دشوار است ولی سالک ناگزیر از آن است. نباید همانند کسی بود که دلش روده ندارد و گویا تنها دارای شکمبه است و هر چیزی را مستقیم در آن میریزد. سلوک برای خود فضایی ویژه دارد و سالک در این فضا باید به گونهای باشد گویا در دنیا نیست و به دنیا ارتباطی ندارد. ما از این فضا در اصل «داشتن قدرت تبدیل و جابهجایی» در کتاب « دانش سلوک معنوی» سخن گفتیم و یادآور شدیم سالک باید از خلط امور مربوط به سلوک با امور مربوط به زندگی عادی و شغلی خود بپرهیزد. وی باید چنان خویش را تربیت کند که به فرض اگر از آسمان بلا ببارد، مطالعه و کار خود یا اعمال مربوط به سلوک را تعطیل نکند. اهل فضلی را میشناختم که به سبب آزاری که از حاکمان وقت دیده بود میگفت قلم من خشک شده است و نمیتوانم چیزی بنویسم. این سخن ضعف وی در قدرت تبدیل و جابهجایی را میرساند. اگر بخواهند سالک را به دار بیاویزند و وی را اعدام کنند، دل او نباید بلرزد. میگویند از ارسطو پرسیدند وقتی مُردید شما را کجا دفن کنیم؟ وی در پاسخ گفت: اگر مرا پیدا کردید هر جا خواستید دفن کنید. یعنی من وقتی بمیرم دیگر برای شما دستیافتنی نیستم تا بتوانید مرا دفن کنید و آن را که شما دفن میکنید من نیستم.