در جای خود گفتهایم فقه حکمتگرا بهشدت به شناخت موضوع حکم توجه دارد و آن را وظیفه لازم خود میداند.
فقیه حکمتگرا باید موضوعات مسایل فقهی را بشناسد و برطرف کردن شبهه مصداقی را شأن و وظیفه خود بشمرد. موضوعشناسی در فقه حکمتگرا اقتضای آن را دارد که علوم عقلی و نیز جامعهشناسی و روانشناسی و دیگر علوم مورد نیاز در حوزه علوم به خدمت فقه درآید. از موضوعاتی که فقه حکمتگرا نگاه موضوعشناسانه به آن دارد، شناخت ذات «زنانه» میباشد. احکام اسلامی جعلشده برای زنان، مربوط به جامعهای است که زنان هیچ گونه نقش اجتماعی نداشتند و هویت آنان تعریفهای بریده از جامعه داشت. زن در آن جامعه جنس دوم و شهروندی تابع مرد دانسته میشد. اعراب با تعصب جاهلی جنسیت زنان را بر انسانیت آنان غلبه میداند و به همین خاطر، بهراحتی دختران معصوم را زنده زنده با دست خود به کام خاک گور میفرستادند. در آن جامعه، زنان باید از مردان اطاعت میکردند و اگر کمتر مقاومتی در برابر اوامر مرد داشتند، آزا و اذیت فراوانی میدیدند. در چنین جامعهای اجتماع زنان شاید کار یک مرد را نیز انجام نمیداد. دخالت این عوارض در موضوع زن که از وی موجوی انزوایی ساخته بود میطلبید که به تبع این موضوع، احکام خاص آن تشریع شود. بر این پایه برخی از احکام جعل شده برای زنان، دارای هویت ذاتی و حقیقی نیست، به این معنا که مقید به امور اجتماعی و صفات خاص حاکم بر آن زمان بوده است. زنی موضوع آن احکام است که به هیچ وجه نمیتوانست اجتماعی باشد و اعراب آنان را تنها خانگی میخواستند. این فرهنگ، هویت زن را از وی میگرفت؛ زیرا هویت زن این است که موجودی نخست خانگی و سپس اجتماعی باشد. خانگی نمودن زن، توانمندی اجتماعی بودن را از آنان میگرفت و موضوع احکام دینی را زنانی با هویت خانهنشینی قرار میداد. امروزه که زنان هویت بعد اجتماعی خود را بازیافته و دارای توانمندی علمی و اقتدار حضور در جامعه میباشند، دیگر زنان همچون بردههایی اسیر دست مردها و مطیع صرف و چشم و گوش بسته آنان نیستند و آنان با اقتداری که یافتهاند مصایب و لطمات گذشته را ندارند. نمونه این تغییر موضوع، بحث شهادت زنان است که در گذشته ضعف زنان چنان فراگیر بوده که مقهور قدرت مردان و تطمیع و تهدید آنان واقع میشدند و دو شاهد از آنان قدرت شهادت یک مرد را داشته است؛ اما امروزه، زنان به موضوعی با به دست آوردن هویت اقتدار اجتماعی خود، تبدیل گشتهاند و ترس و دیگر امور مرتبط با ضعف نفس از آنان برداشته شده و موضوعی اجتماعی یافتهاند که دیگر افرادی صرفا سرسپرده و فرمانپذیر نیستند؛ بنابراین برای نمونه، شهادت یک نفر از آنان نیز توان شهادت یک مرد را دارد و این تغییر حکم نیست، بلکه توجه دقیق به تغییر موضوع و لحاظ حیثیات و عوارض دخیل در آن است.