کسی که میخواهد به اجتهاد دینی دست یابد، نباید خود را همانند دانشجوی دانشگاه بپندارد و بخواهد مشی مدرسی و نظام تعلیمی کتابمحور آن را داشته باشد.
اهل مهارت دینی، از دانشها و به تعبیر بهتر، از معلومات بسیاری برخوردارند و فنی مشابه علم انبیای الهی دارند و همین شباهتِ کاری است که آنان را از مجتهدان و صاحبان علم دینی، دانشمندتر مینمایاند. برخی از آنان که حتی نَمی از آب حیاتبخش و روحافزای علم دینی بر لوح وجودشان نخورده است، قلب سخت و خشنی پیدا میکنند و کثرت معلومات چون با مدد ملکهٔ قدسی در آنان همراه نیست، دلی سنگین از آنان میسازد. اهل مهارت دینی، بسیار میشود که در دام مغالطهٔ اشتراک گرفتار میآیند و حجیت معلومات خود را بر حجیت علم دینی ترجیح میدهند و آن را با این، به زمین میزنند.
داشتههای فن دینی به گونهای است که آنان را به ظاهر میکشاند و از معنا و حقیقت دور میسازد. شاغل به فن دین، از همان نخست میخواند تا حفظ کند و یاد میگیرد تا آموزش دهد؛ هرچند گزارههای ذهنی وی چنان مانده باشد که پلاسیدگی آن به تعفن رسیده باشد. صاحب مهارت دینی، ممکن است کتاب در «معاملات» بنویسد و برای نگارش آن چندین سال زحمت بکشد، اما خود چون دستی در معامله ندارد، حتی به یک سطر آن نیز عمل نمینماید؛ برخلاف عالم دینی که نه مینویسد و نه ضبط میکند و تنها میشنود تا مصرف نماید و آن را برای خود عملیاتی گرداند و تنها کار میکند و فقط یک کار را نیز انجام میدهد و تا میتواند اشتغالات و کثرات را از خود دور میدارد و بر مداری میرود که حقتعالی برای او تعیین کرده است. عالم غیر دینی فقط معلومات و اطلاعات دارد، نه علم. ماهر در مهارت دینی، میخواند تا آن را به دیگران برساند و برای خود سِمت پیامآوری و خبررسانی قایل است و نیازهای وی پیش از آن که نفسی باشد، غیری است و او بیش از آن که درد خود داشته باشد، به دیگران میاندیشد. او بسیار میخواند و امور آموختنی وی کمتر برای او کارایی دارد و آن را بیشتر هزینهٔ دیگران مینماید و ذات اولی امور تحصیلی او خاصیت إرائگی دارد تا بهرهوری نفسانی. مهارت دینی، کثرتآور است و همین کثرت است که او را به بیدردی و پرکاری سوق میدهد.
مهارت دینی، بزمآرایی دارد و عالم را به رزم میآورد و کثرتی پیشافزایشی بر جان او میاندازد و بار وی را سنگینتر مینماید و او را به جامعه میکشاند و شکوه حضور اجتماعی او را پررونق میسازد؛ در حالی که مظاهر دنیایی برای صاحب ملکهٔ قدسی دلربایی نمیکند. وی مانند محتضر میماند که همواره آن سرا و مرگ را پیش چشم دارد. چنین کسی نه دل و دماغی و نه حال و هوایی برای عافیت دارد و البته نشاط کامل دارد برای انجام کاری کهحق تعالی به آن اشاره میکند. آنان که دین را به شکل فن میآموزند به علم خود ارزش اولی و اصالی میدهند و در پی علماند و به عمل نمیگرایند و عمل خود را تنها بر اساس علم جزیی خویش ـ که آن را از سطور کتابهای متفاوت به دست آوردهاند ـ تنظیم مینمایند. علم برای آنان به یک فن تبدیل شده است و البته به همان میزان نیز ارزش دارد، اما مشکل از جایی شروع میشود که فن دینی به جای علم دینی بنشیند و آن را ادعا داشته باشد. صاحبان فن دینی، ظاهر تمامی وحی را در دست دارند و کلمات خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام را میشناسند؛ اما نمیتوانند از آب شیرین و گوارای این اقیانوس عظیم، جرعهای بنوشند؛ برخلاف صاحب ملکهٔ قدسی که اهل معنا و اقتدار است و البته از این اقیانوس، جرعهها و جامها برداشته و خود به جایی رسیده که چون چشمهٔ کوثر، منبعی جوششی یافته است که میتواند هر تشنهای را با گوارای وجود خود، از شادمانی و نشاط سیراب سازد و روح زندگانی پر امید و دور از ملال و خستگی را به او ارزانی دارد.
آنان که در پی فن دین هستند، میخواهند هر چیزی را بدانند و هر دانشی را داشته باشند. چنین کسانی چون کودکی لوس هستند که هرچه را میبینند، میخواهند. کسی که مهارت دینی میخواهد، اثر تدریجی آن را بر خود مییابد؛ اما اجتهاد و صاحب ملکهٔ قدسی شدن، صبوری میخواهد و بعد از سالها زحمت و ممارست و تلاش برای جراحی خود زیر نظر استاد، ناگاه اجتهاد نقش میبندد و قدرت تولید علم در باطن رخ مینماید؛ کاری که زمان بسیار و حوصلهٔ فراوان میطلبد تا به ناگاه، دری باز شود و لحظهای با دهها سال تلاش برابری نماید. مهارت دینی از مقولهٔ امور تدریجی است؛ ولی علم دینی، امری دفعی است که البته پیشزمینههای آن به تدریج شکل میگیرد. در باب مهارت دینی، مقدار کارِ هر روز روشن است؛ ولی باب علم دینی این گونه نیست و گاه سالها باید بر وجود خود کوبید، بهگونهای که گمان میشود وی در جا میزند؛ در حالی که بهناگاه دری باز میشود. البته ممکن است پس از سالها، وی رفوزه گردد. در مدرسه، چنین نیست و جویندهٔ دانش، هر روز به قدر همان روز، فرا میگیرد و کسی نمیتواند یک روزه، علم یکساله را بیاموزد.
کسی که باب علم دینی را همانند باب مهارت دینی میداند و همانطور که برای یادگیری میخواند، برای اجتهاد دینی نیز میآموزد، در اشتباه است! با تحصیل میتوان علم دین را به فن تبدیل کرد و فن دین را آموخت، ولی نمیتوان مجتهد دینی گردید؛ همانند ادیبی که ممکن است قوانین شعری را بهدرستی بداند، ولی خود از سرودن بیتی شعر ناتوان باشد؛ هرچند داشتن علوم اکتسابی از مبادی اجتهاد است و برای آن لازم میباشد، اما تمامی این علوم اکتسابی امری مقدمی و آلی برای داشتن علم دینی است؛ در حالی که در فن دینی، برای نمونه، تبحر در دو دانش فقه و اصول، غایت آن میباشد.
همچنین شک ماهر دینی، سبب رشد علم وی میشود؛ در حالی که شک عالم دینی، سبب سقوط او میگردد؛ زیرا شأن بشری بر ملکهٔ قدسی او چیره شده، که شک در او راه یافته است.
کسی که میخواهد به اجتهاد دینی دست یابد، نباید خود را همانند دانشجوی دانشگاه بپندارد و بخواهد مشی مدرسی و نظام تعلیمی کتابمحور آن را داشته باشد. عالمان گذشته بر حصول اجتهاد دینی، سرمایه میگذاشتند که دریایی علم دینی را به صورت اعطایی مییافتند و وارث انبیا میشدند؛ در حالی که عالمان امروز، بیشتر در پی مهارت دین و فن هستند و حوض و استخر میگردند؛ البته اگر به استکبار نفس دچار نیایند و جلبک آن نشوند.
علم دین هیچ گاه به خدمت پول و رشوه در نمیآید؛ اما مهارت دینی را میشود خرید و میشود عالمی را به خدمت تعلیم خود گرفت. در مدرسهٔ مهارت دینی، به صرف نشستن در کلاس، میتوان فن دینی را آموخت؛ هرچند رابطهای نیکو با استاد وجود نداشته باشد. در آن مدرسه هر دانشآموزی پذیرفته میشود و گزینش در آن راه ندارد؛ بلکه همه را ملزم به فرا گرفتن دانش و سوادِ خواندن و نوشتن مینمایند و امری عمومی، فراگیر، عادی و کلان است؛ اما علم دینی، امری خصوصی و جزیی است. مدرسهٔ مهارت دینی، امری تحصیلی و اشتغالی ضروری و راهی عمومی و میسور برای همگان است و موفقیت تمامی ورودیهای آن، غالبی است و به طور نوعی نمیشود کسی درس بخواند و چیزی فرا نگیرد؛ اما علم دینی ـ که وابسته به ملکهٔ قدسی و اجتهاد دینی است ـ تنها در زمینهٔ مبادی اکتسابی، تحصیلی، عمومی و همگانی است؛ ولی پیمودن آن تکلیفی عمومی نیست و تنها تکلیفی بر عهدهٔ افراد برگزیده است و در مورد آنان که توان اجتهاد و ملکهٔ قدسی به آنان اعطا میشود، تعین مییابد. راه علم دینی، راه انبیاست و مَرکب آن، ملکهٔ قدسی اعطایی است.
مهارت دینی با آن که میتواند دین را موضوع تحقیق خود قرار دهد، ولی علم دین را به فن تنزل میدهد و آن را به نعشی مرده تبدیل میکند که روح و حیات در آن نیست. ممکن است مهارت دینی، مراتب نفس و روح را برشمرد و آن را آکادمیک سازد، ولی متخصص آن ـ که فقط معلومات دارد و نه مرتبهای را طی کرده و نه روحی دیده است ـ از ترسوترین و بزدلترین افراد باشد و این علم خاصیتی برای او نداشته باشد. انبیای الهی هیچ گاه آموزههای وحیانی را مدرسی نساختند و آن را به نعش مرده و به فن تبدیل نکردند و حوزهٔ معلومات و محفوظات برپا ننمودند؛ بلکه شاگردان انبیای الهی، قدرت تولید علم و آزمایش آن را درون خود پدید میآوردند و تحقیقات علمی در باطن خود داشتند.
ما تفاوت علم دینی با فن دینی را در اینجا به دلیل اهمیت موضوع خاطرنشان شدیم و ارزش اصالی و اولی را به علم دین دادیم و تولید علم دینی را کارویژهٔ جامعهٔ روحانیت دانستیم و از معایب فن دین بسیار گفتیم؛ زیرا بهصورت معمول، مورد غفلت قرار میگیرد؛ ولی نباید پنداشت فن دینی به صورت کلی ناکارآمد است و هیچ ارزش مثبتی ندارد؛ بلکه فن دین ـ که تحقیق بر محفوظات و معلومات است و دادههای علم دینی را به فن تبدیل میکند ـ از سنخ تقلید است و این تقلید میتواند بذر تحقیق را در باطن بکارد تا در پرتو بارش عنایت خاص خداوندی و اعطای ملکهٔ قدسی، بارور شود و به اجتهاد تبدیل گردد.
فن داشتن معلومات، ظهور علم است و احاطه بر این فن، از مبادی ورود به ساحت اجتهاد میباشد و طلبه در ابتدای امر، ناچار است با فن علم دینی آشنا شود و آن را به عنوان مبادی در اختیار داشته باشد و اجتهاد بدون آن شکل نمیپذیرد؛ ولی آگاهی بر فن علم دینی، به معنای اجتهاد نیست و شرط لازم آن است، نه شرط کافی.
آموزشی ساختن علم دینی، نیازمند تبدیل آن به معلومات و فن است؛ ولی آموزش فن علم دینی همانند به دست دادن ماهی آماده است، نه آموزش ماهیگیری و دادن تور و قلاب. فرا گرفتن معلومات، نوعی تکدیگری از صاحب علم است. احاطه بر معلومات، مانند حفظ بودن اشعار دیگران است؛ اما صاحب علم بودن، نیازمند داشتن قلب و همانند توان شاعری است. ما در اینجا نمیگوییم باید آموزش معلومات را متوقف کرد و به سراغ تربیت عالم رفت؛ بلکه آموزش معلومات و حفظ آنها شرط لازم و از مبادی است، ولی نباید فن علم دینی به جای علم دینی بنشیند و علوم تحصیلی و اکتسابی، توان اجتهاد دانسته شود؛ در حالی که اجتهاد توان تولید علم است و از معلومات در حد امر مقدماتی بهره میبرد و باید از این فنِ اِخباری گذشت تا به علم دینی، که انشایی و تولیدی است، به توفیق حق و عنایت خاص او ـ که البته ملازمتی ضروری با هم ندارد ـ نایل آمد. فن حفظ و استحضار معلومات، باید با مقام قلب و صفای نفس درگیر شود و به مدد ملکهٔ قدسی به حد تولید دانش برسد تا هویت حقیقی علم را داشته باشد و اگر به این حقیقت نرسد، خاصیت تقلید را دارد. تقلید میتواند اعتقاد بیاورد و به معرفت تبدیل شود؛ ولی معرفت یا علم حاصل از آن، بسیار نازل است و خاصیت علم حقیقی را به صورت نازل مییابد؛ ولی هرچه باشد تقلید است و نمیشود نام اجتهاد بر آن نهاد. چنین تقلیدی برای تبلیغ دادههای مجتهد و گزارههای دینی میان افراد ساده و سطحیاندیش و عموم مؤمنان ـ که با تقلید به اعتقاد میرسند و در پی تحقیق نمیباشند و فن دینی را میطلبند ـ مناسب است. فن دینی را باید با توجه به تفاوت مرتبهٔ هر یک از گروههای خواهان ردهبندی کرد و آموزشی ساخت و ارزش و جایگاه حقیقی آن را پاس داشت.
اگر میان علم دینی با فن دینی خلط نشود، صاحبان علم، از حافظان معلومات بازشناخته میشوند و تولیدات علمی به صاحبان آنان مستند میگردد؛ بهویژه اگر تولید علم در پایگاهی شناسهٔ تولید بیابد و به نام صاحب آن ثبت شود. حوزه اگر پیشرفته باشد، با سامان دادن پایگاه الکترونیکی، این مهم را محقق میسازد و گزارههای علمی تولید شده را به نام صاحبان آنان به ثبت میرساند و با فراهم آوردن زمینهٔ تطبیق و تحقیق میان دادهها و نقد عالمانهٔ آنها، مانع بسیاری از سوء استفادهها میشود و مسیر برای تشخیص مجتهدان و عالمان حقیقی نوآور از حافظان علم، هموار میشود و نظام تعیین مرجع، شایستهسالاری را تجربه میکند.
در روششناسی فهم دین، باید به این نکتهٔ کلیدی توجه داشت که اجتهاد دینی ـ که کارویژهٔ جامعهٔ روحانیت است ـ از سنخ علم است، اما دادههای مجتهد در قالب معلومات، از سنخ فن میشود و حوزه، نخست باید عالم دینی تربیت کند و استفاده از فن دین تنها در مرحلهٔ آموزش و تبلیغ است که مهندسی میشود ،نه در مرحلهٔ تولید علم دینی که البته نیاز به استادمحوری دارد. اگر دین و گزارههای علمی و فنی آن به اندام انسانی تشبیه شود، علم دینی حکم اعضای رئیسی، و فن دینی حکم اعضای غیر رئیسی را دارد. کسی که میخواهد به اجتهاد دینی برسد، همانند آن است که عضو رئیسی وی در حال هوشیاری، مورد جراحی قرار میگیرد و درد دین را مییابد؛ اما آن که میخواهد به فن دینی برسد و معلومات و اطلاعاتی از دین داشته باشد، همانند جراحی بر عضو غیر رئیسی نعشی مرده یا کالبدشکافی آن است که نمیتواند حقیقت و درد دین را لمس کند.
کشف مراد حق تعالی، نیاز به ارتباط خاص با خداوند دارد و این ارتباط، از طریق اجتهاد و عدالت صورت میگیرد، که دستکم باید ملکهٔ قدسی را با خود داشته باشد. دقت شود که گفتیم داشتن ملکهٔ قدسی به صورت ضروری به معنای داشتن ولایت نیست و ملکهٔ قدسی، هرچند عنایت خاص خداوند را میخواهد، ولی اعطای ولایت، شرایط سختتری دارد و عنایت خاص الخاص را میطلبد که به صورت محبوبی یا محبی به بندگان خاص الخاص اعطا میگردد.
کسی که ملکهٔ قدسی دارد و به اجتهاد رسیده است، به دلیل توان صیانت نفس، محافظهکار، مصلحتگرا، سودانگار و منفعتطلب نمیشود و بر اساس خواستههای نفسانی، حلالی را حرام یا حرامی را حلال نمیسازد و خداوند را در هر حکمی که میدهد، لحاظ میکند؛ برخلاف کسی که به صورت غیر واقعی ادعای اجتهاد دارد و ملکهٔ قدسی (توان صیانت نفس، که از ناحیهٔ خداوند موهبت شده است) در او نیست. چنین کسی اگر قدرت نفوذ اجتماعی بیابد، به دلیل نداشتن ملکهٔ قدسی، یا به دیکتاتوری رو میآورد و در محدودهٔ نفوذ خود محیطی استبدادی و اختناقآمیز پدید میآورد یا چهرهٔ مردمی به خود میگیرد و در پی آن است که مردم را از خود راضی کند؛ هرچند باطن پاکی ندارد، که در این صورت بر مشی عقلایی رایج سیر میکند؛ ولی به هر حال، وی با آن که به نام دین، اِعمال ولایت و نفوذ میکند، ولی نه استبدادگرایی مجتهد قلابی و نه مردمی شدن او، هیچ یک وجاهت دینی و مشروعیت ندارد و وی در تمامی تصرفات ـ حتی تصرفاتی که به نفع مردم است ـ مسؤول میباشد و ذمهٔ وی مشغول میگردد و روز قیامت باید پاسخگوی آن باشد و کار وی وقتی سختتر است که برای حفظ موقعیت خود، خونی ریخته باشد که در آن صورت، اگر برای حفظ قدرت ظاهری خود به عناد و لجاجت با مردم ستیز نماید و ادعای حفظ ولایت داشته باشد، با اهل تابوت همنشین میگردد.
داشتن اجتهاد و ملکهٔ قدسی و قدرت صیانت نفس، نخستین پل ارتباطی جامعهٔ روحانیت با انبیای الهی علیهمالسلام است و این جامعه را هویتی میبخشد که آنان را از تبار پیامبران علیهمالسلام میگرداند؛ بلکه گاه میشود که برخی آنان از پیامبران پیشین برتر میگردند؛ چنانکه در روایت است: «علماء أمتی أفضل من أنبیاء بنی اسرائیل»( شیخ مفید، اوائل المقالات، ص ۱۷۸).
تبارشناسی روحانیان، سخنی دراز دارد؛ زیرا تمامی ویژگیهای مشترک میان پیامبران الهی باید برای جامعهٔ روحانیت نیز ثابت باشد تا قابل انتساب به اولیای دین گردند؛ وگرنه با نبود یک وصف، در انتساب آنان خلل وارد خواهد شد. در اینجا، به دلیل اهمیت موضوع، نتیجه تابع اخس مقدمات است و همین ویژگیهاست که آنان را از دیگر عالمان و جوامع علمی ممتاز میگرداند. برای نمونه، تمامی پیامبران در نظامی گزینشی و عنایی، برای پیامبری انتخاب شدهاند و ما در این کتاب از این نظام برای روحانیان به عنوان «ملکهٔ قدسی موهبتی از ناحیهٔ حق تعالی» یاد کردیم، که تنزیلی از نظام عنایی و گزینشی حق تعالی در رابطه با انبیا علیهمالسلام میباشد. صداقت و راستی ـ که اصلی محوری برای برگزیده شدن است ـ از الزامات روحانی شدن است. توحید و یکتاشناسی رسولان الهی علیهمالسلام که به تفاوت مرتبه در تمامی آنان وجود دارد، هدف برای جامعهٔ روحانیت است. نداشتن استقلال و واسطه بودن در رساندن پیام الهی (که ما از آن به مقام ترجمانی شریعت یاد کردیم و در شرط اجتهاد دخیل است) و نیز ایمان و تقوا که در ظرف عدالت جای میگیرد، صالحتباری روحانیان، که از آن در جای خود گفتیم، تعطیلناپذیری نبوت انبایی (که با نبوت تشریعی تفاوت دارد و برآمده از ولایت محبی یا محبوبی است) از ویژگیهای مشترک میان پیامبران الهی و جامعهٔ روحانیت است. همچنین روحانیان باید همانند پیامبران، پدران دلسوز امت باشند.
ویژگیهای مشترک میان تمامی پیامبران علیهمالسلام فراوان است که ما برخی از آن را در کتاب «نمای رسالت» آوردهایم؛ مشترکاتی که هر یک تحت اصلی مستقل برای نظامنامهٔ جامع روحانیت قرار میگیرد.