درخواست غیر متناهی در دعای: «اللهمّ أدخلنی فی کلّ خیر أدخلت فیه محمّدا وآل محمّد، وأخرجنی من کلّ سوء أخرجت منه محمّدا وآل محمّد»(۱) آمده است که درخواست عصمت و خیر بیپایان میباشد
انسان چگونه میاندیشد و به علم و معرفت میرسد؟ آیا اندیشهٔ انسان و ذهن وی مجرد است یا مادی؟ چرا برخی موضوع علم و ظرف وجودی آن را منحصر به ماده میدانند؟ آیا به صرف ندیدن و حس نکردن غیر ماده میتوان گفت غیر ماده یا مجرد وجود ندارد و اندیشه و نفس انسان، مادی است؟
ماده محدود است و نمیتوان برای نمونه رایانهای ساخت که بینهایت اطلاعات در خود ذخیره نماید و آنچه را که به آن داده نشده و برای آن برنامهای نوشته نشده است، از آن خواست.
غیرمتناهی وصف انسان است و نمیتوان اندیشهای انسانی که نامتناهی است، در ماده ایجاد کرد. این انسان است که ادراک و طلب غیرمتناهی دارد و میتواند مظهر کامل خداوند متعال گردد. انسان، حد یقف و مرز ایستا ندارد و هرچه به او داده شود، باز برای وی کم است. انسان با رفع گرسنگی، تشنه میشود و با رفع تشنگی، به خواب نیاز دارد و بعد از آن میخواهد از اولیا و یا از اشقیا باشد. از خصوصیات انسان، غیرمتناهی بودن است؛ اما حیوان، غیرمتناهی نیست و فقط انسان هم در تصور و هم در استعداد و هم در فعلیت، دارای وصف غیر متناهی است. ماده نمیتواند موضوع غیر متناهی باشد، بلکه غیرمتناهی وصف مجرد است. مطلقطلبی انسان، یک حقیقت است که ترتیب دارد و برای نمونه، کسی که گرسنه است به دنبال کلاه نمیرود، بلکه نان را میطلبد تا سیر شود، و سپس به خواب میرود و چون خواب وی تکمیل شود، چیز دیگری میخواهد. استعداد و فعلیت انسان حد ندارد و استعداد غیرمتناهی نمیتواند در ماده باشد. اندیشه بخشی از نفس انسان است. حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام در نهجالبلاغه میفرماید: هر ظرفی پر میشود، اما هرچه در نفس آدمی ریخته شود، فضای خود را باز میکند.
انسان، مطلقطلب است. بنابراین، حقیقت آدمی نمیتواند ماده باشد، حال سؤال این است که این نهادِ غیرمتناهی و مطلقطلب، در کجاست؟ در پاسخ باید گفت: چنین نهادی همان تجرد نفس و عقل آدمی است و بدینگونه وجودِ «نفس مجرد» ثابت میگردد.
باید توجه داشت چنین خواستی در استعداد بشر است و فعلی شدن آن به شرایط ویژه و امکانات خاص آن بستگی دارد و اگر کسی مرتبهٔ بالاتر از وضع موجود خویش را نمیخواهد، به این دلیل است که مقدمات و شرایط آن را فراهم ننموده است؛ چرا که انسان عاقل است و میگوید سنگ بزرگ نشانهٔ نزدن است، اما حیوانات و حتی فرشتگان، حد و مقام جمعی انسان را ندارند.
درخواست غیر متناهی در دعای: «اللهمّ أدخلنی فی کلّ خیر أدخلت فیه محمّدا وآل محمّد، وأخرجنی من کلّ سوء أخرجت منه محمّدا وآل محمّد»(۱) آمده است که درخواست عصمت و خیر بیپایان میباشد و به این معناست که: خدایا، هرچه به حضرات معصومین علیهمالسلام بخشیدهای، به من هم عطا کن و آنها را از هر کجی که دور نمودهای، مرا هم دور کن! انسان با هزار آلودگی چنین سخنی را میگوید؛ چون استعداد غیرمتناهی دارد. نه تنها در نماز عید فطر، بلکه دایم میتوان این دعا را گفت؛ چون این دعا در نهاد هر انسانی است. دعا به صیغهٔ جمع نیامده و «اللهم ادخلنا» نیست، بلکه به صیغهٔ مفرد و «ادخلنی» است؛ یعنی مرا به چنین موقعیتی کرامت کن. البته این موقعیت بلاخیز است و طریق عاشقی و بیطمعی را میطلبد؛ طریقی که جز بلا و خون از آن بیرون نمیآید.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «رَبِّ هَبْ لِی حُکما وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ»(۲) که این دو فقره، غیر متناهی بودن آدمی را میرساند.
«لَیلَةُ الْقَدْرِ خَیرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»(۳) نیز از خیر بیپایان سخن میگوید؛ زیرا هزار ماه از آن مراد نیست، بلکه «الف» کثرت و فراوانی را بیان میدارد.
عارف نیز در مقام سلوک میخواهد به کمال مطلق برسد. کمال مطلق در نظر ما منحصر در سه منزل است: نخست؛ طمع از غیر برگیرد، هر کس هرچه دارد مال خودش باشد و به آن طمع نکند؛ خواه مال باشد یا علم. دوم قطع طمع از خود داشته باشد و به خود هم طمع نکند. سوم قطع طمع از خداوند متعال پیدا کند و بگوید: خدایا، ما با هم رفیق هستیم و هیچ چیز از تو نمیخواهم؛ تو خود رزق میدهی، بده، ولی من چیزی از تو نمیخواهم. منتهای کمال، صفا و عشق به معشوق همین است که بگوید: خدایا، اگر خدایی را از تو گرفتند و گدای کوچهنشین هم شدی، ما رفاقتمان به قوت خود باقی است! اگر همه چیز را از تو گرفتند و گفتند تو خدا و غنی نیستی؛ بهطوری که همهٔ صفات را از تو گرفتند و سر کوچهای به گدایی نشستی، باز با تو رفیق هستیم؛ همانطور که الان رفیق هستیم و بگوید یا رفیق؛ به این بیان که خدایا، من به تو طمعی ندارم. اینگونه نیست که من عبادت تو را میکنم؛ چون تو غنی هستی و میتوانی به من کمک کنی، بلکه اگر همهٔ آنچه را که داری ـ بر فرض محال ـ از تو گرفتند، باز رفاقت و دوستی من با تو، به قوت باقی است.
اگر کسی به این معنا رسید که طمع را از خود و از غیر و از خدای تعالی قطع کند، کار را تمام کرده و واصل شده است. البته، قطع طمع از حق خیلی سنگینتر است. حال اگر کسی به خداوند عرض کرد: یا رفیق، یا شفیق و بدون طمعی بود، صادق است، ولی اگر کسی بگوید: یا رفیق و یا شفیق و یا مونس و یا انیس، اما مخاطب وی رزاق باشد، طمعورزی حقهباز بیش نیست. انیس، مونس و رفیق از اسمای لطیف جمالی است که گفتن آن برای غیر صادق ممکن است ضرر داشته باشد؛ چرا که ممکن است با چالشی درگیر شود تا صدق یا کذب و نیرنگ وی مشخص گردد. اینجاست که گویندهٔ چنین اسمایی باید هم ناز و نوازش و هم مشکلات را تحمل کند. عاشق به معشوق خود میگوید: بزن که ضربهٔ تو از عشق است، این عشق است که باعث میشود عاشق بگوید: «یا سیوف خذینی». این امر غیر از شیوهٔ طایفهای است که اگر پایشان به دیار خداوند برسد و توانایی داشته باشند که خدا را پایین بکشند، هیچ ابایی از آن ندارند؛ یعنی اگر فرض کنید که ـ نعوذ باللّه ـ خداوند متعال جسم یا قندیلی از طلا یا نگین یاقوت یا زبرجد بود که همهٔ هستی را آفریده است و در بالای کعبه قرار میگرفت، وی را میدزدیدند، ولی چون دستشان نمیرسد، چنین کاری نمیکنند و سبوحٌ قدوسٌ سر میدهند.
وجود انسان، نامتناهی است و بدن جسمانی وی با مرگ از بین میرود، ولی حقیقت مجرد او باقی است. به این جهت است که مرحوم صدرا انسان را «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» میداند. تجردی که همراه انسان است وی را به جایی میرساند که به جز نامتناهی نمیبیند؛ همانگونه که میتواند چنان پایین بیاید که به جز خرما نبیند.
هر انسانی که به خود رجوع کند، حقیقتی در درون خود مییابد که غیرمتناهی است و اگر به دیار خدا برسد، قبای خدایی را بر تن خود میکند و «أَنَا رَبُّکمُ الاْءَعْلَی»(۴) سر میدهد. البته، انسانها در جهت استعداد در ردیفی غیرمتناهی قرار دارند، ولی در فعلیت بخشیدن به این حقیقتِ بیپایان، متفاوت هستند: «وَسَارِعُوا إِلَی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکمْ»(۵).
۱ ـ شیخ طوسی، محمّدبن حسن، مصباح المتهجد، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۱ق، ص۲۰۷٫
۲ـ شعراء / ۸۳
۳ـ قدر / ۱٫
۴ـ نازعات / ۲۵٫
۵ـ آل عمران / ۱۳۳٫