کسی به عشق میرسد که خدا را در بیرون از خود و در میدانی وسیعتر از حیطه نفسانی خویش جستوجو کند.
وی باید به این باور حقیقی برسد که خداوند یک شخصیت خارجی است که در بیرون و درون حضور دارد و میتوان به حضور و شهود او بار یافت. خدایی که «وجود» است و او و تمامی پدیدهها را به «ظهور» آورده است. وی باید خدا را ببیند و عشق او را لمس کند.
این اولیای الهی هستند که عاشق هستند و با هر چیزی، حتی خوراک خود، عشق دارند. «عمیت عین لا تراک»(۱) یعنی کور است کسی که تو را نمیبیند و عاشق نیست؛ چرا که تنها عاشق است که به زیارت شخص خداوند میرسد.
عاشق، کسی است که خداوند را بیش از همه و خود دوست دارد؛ یعنی او را بیش از همه میبیند: «وَالَّذِینَ آَمَنُوا أَشَدُّ حُبّا لِلَّهِ»(۲). اولیای محبوبی خداوند هستند که نخست خدا را دیدهاند و بعد خود را و سپس دیگران را. همانان که ماجرای عشق خود را چنین ملکوتی بیان کردهاند: «وجدتک أهلاً للعبادة»، بیآن که نور و نارش در نظر آید.
عشق است که آتش به خرمن دل میزند تا نغمه سر دهد: «إن أدخلتنی النار أعلمت أهلها انّی أحبّک». چون که از نور عشق مرا ساختی، اگر در نارم افکنی، از سِرّ دل و عین جان فریاد سر دهم: «إنّی اُحِبُّک»، آن قدر «إنّی أحبّک» سر دهم، تا نار و اهل نار را به شور آورم و ذکر ناریان را «اِنّی اُحِبُّک» سازم.
۱٫ بحار الانوار، ج ۹۵، ص ۲۲۶٫
۲٫ بقره / ۱۶۵٫