تعریف حکمت:
«صیرورة الإنسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی علی طاقة البشریة»؛ آدمی در صورتی که در دانش و در جهت رشد معارف و قوت اندیشه چنان شود که گویی با تمامی اجزا و ذرات عالم آشنایی و همگونی دارد و خود عالمی همانند عالم خارج گردد بدون هیچ حد و مرز خارجی، حکیم میگردد.
حکمت عبارت است از آگاهی کامل و وقوف تمام نسبت به همهٔ امور؛ آن گونه که هست و پیگیری عمل به آنها به قدر توانمندی انسان؛ چنان که باید تا به این وسیله، نفس انسانی بتواند به کمال مطلوب خود نایل گردد.
اساس جمعی علوم در زبان نیاکان علمی ما «حکمت» نام دارد که «دوری از جهل و نادانی» و حقیقتی فراتر از علم و صرف دانایی میباشد.
اقسام حکمت:
حکمت بر دو قسم است: «علمی» و «عملی». نَفس دارای دو قوهٔ عقلی و عملی است. از قوهٔ عقلی حکمت نظری و از تابعیت اراده با آن، حکمت عملی تحقق مییابد.
تقسیم حکمت بر دو قسم نظری و عملی نسبت به انقسام موجودات در رابطه با انسان است؛ موجوداتی که وجود آنها بستگی به حرکات ارادی بشری ندارد؛ و موجوداتی که وجود آنها به تصرّف و تدبیر بشری بستگی دارد. به تعبیر دیگر، حکمت با لحاظ توقف ظهور پدیدهها بر ارادهٔ انسان و تصرف و تدبیر او در آنها عملی است، وگرنه در صورتی که ظهور پدیدهها بیگانه از ارادهٔ انسانی باشد علمی و نظری است.
علم، تصوّر حقایق موجودات و تصدیق به احکام و لواحق به قدر توان و قوّت انسانی است؛ همان گونه که در واقع و نفسالامر میباشد.
عمل، ممارست حرکات و مداومت صناعات در جهت اخراج استعداد آدمی برای به فعلیت رسیدن آنها میباشد؛ آن طور که کمال فعلیت یابد و تحقق پیدا کند.
در این صورت، علم به موجودات نیز دارای دو قسم است که قسم اوّل را «حکمت نظری» و قسم دوم را «حکمت عملی» خوانند.
حکمت نظری:
حکمت نظری بر دو قسم است:
نخست، علم به آنچه مخالطت با ماده شرط وجود آن نیست؛
دوم، علم به آنچه مخالطت با ماده شرط وجود آن میباشد، که این خود به دو قسم تقسیم میشود:
یکم، آنچه اعتبار مخالطت ماده شرط در تعقّل و تصوّر آن نیست.
دوم، آنچه به اعتبار مخالطت ماده معلوم باشد.
پس به طور کلی، حکمت نظری سه شعبهٔ کلّی دارد:
الف ـ علم ماورای طبیعت یا امور کلّی و عامّهٔ فلسفی، که مخالطت با ماده شرط تحقق آن نیست؛ نه در تصور و نه در عینیت خارجی (مصداق).
ب ـ علم ریاضی که مخالطت با ماده شرط در تعقل و تصور آن نیست؛ اگرچه در جهت مصادیق، ماده را دارا باشد.
ج ـ علم طبیعی که در تصور و مصداق بدون ماده تحقق علمی و عینی ندارد.
هر یک از این سه رشتهٔ کلی از علوم مشتمل بر چند رشتهٔ فرعی است که بعضی خود اصول و برخی به منزلهٔ فروع میباشد. در اینجا به هر یک از آنها به اجمال اشاره میشود:
علوم اصلی مابعد الطبیعة:
معرفت به حضرت حق تعالی و مقرّبان فعلی او که به ارادهٔ او موجود شده و ظهورات عینی حق میباشند؛ مانند عوالم تجرّدی عقول و نفوس ملکوتی و احکام و افعال آنها. این بخش را علم به اله و افعال حق تعالی خوانند.
بخش دیگر این علم، معرفت امور کلّی و احوال موجودات، از آن رو که موجودند میباشد؛ چون وحدت و کثرت، وجوب و امکان، حدوث و قدم و دیگر مباحث کلّی آن که «فلسفه اولی» و امور عامهٔ فلسفی نامیده میشود که خود دارای فروع متعدّدی؛ مانند: معرفت نبوّت،امامت، ولایت اصل اثبات معاد و احوال آن و… است.
اصول علم ریاضی ـ که تجرّد کلّی ندارد ـ چهار نوع است:
یکم. هندسه که معرفت مقادیر و احکام و لواحق آن است.
دوم. حساب و علم عدد که معرفت عدد و خواص کمی آن میباشد.
سوم. علم نجوم و هیأت که معرفت اختلاف اوضاع اجرام عِلوی نسبت به یکدیگر و با اجرام سِفلی و مقادیر حرکات و اجرام و ابعاد آن است.
چهارم. معرفت نسبت مؤلَّف و احوال آن که آن را «علم تألیف» خوانند.
چون در آوازها به کار رود، به اعتبار تناسب با یکدیگر و کمیت زمان حرکات و سکنات ـ که در میان آوازها میافتد ـ آن را علم موسیقی مینامند.
فروع علم ریاضی:
فروع علم ریاضی چند نوع است؛ چون: علم مناظر و سرایا، علم جبر و مقابله، علم جراثقال و نیرنجات و دستهای از بخشهای علوم غریبه؛ همچون: جفر و رمل و اسطرلاب و خصوصیات و احکام آنها که در جهات مقدماتی با ریاضیات دنبال میشود؛ اگرچه تحقّق حقایق فعلی و وصول عینی این امور فراتر از پایههای این علم است.
اصول علم طبیعی:
اصول علم طبیعی هشت صنف است:
الف ـ معرفت مبادی متغیرات؛ چون: زمان، مکان، حرکت، سکون، نهایت، لانهایت و جز آن که آن را «اسمای طبیعی» گویند.
بـ ـ معرفت اجسام بسیط و مرکب و احکام بسایط عِلوی و سفلی، که آن را «اسما» و «عالم» گویند.
ج ـ معرفت ارکان و عناصر و تبدّل صور بر مادهٔ مشترک، که آن را علم «کون و فساد» گویند.
د ـ معرفت اسباب و علل تحقّق حوادث هوایی و ارضی؛ مانند: رعد و برق و صاعقه و باران و برف و زلزله، که آن را «آثار عِلوی» خوانند.
هـ ـ معرفت مرکبات و کیفیت ترکیبهای آن که «علم معادن» نام دارد.
و ـ معرفت اجسام نامی و نباتی و نفوس و قوای آن، که «علم نبات» گفته میشود.
ز ـ معرفت احوال اجسام متحرّک، به حرکت ارادی و مبادی حرکات و احکام نفوس و قوا که آن را «علم حیوان» خوانند.
ح ـ معرفت احوال نفس ناطقهٔ انسانی و چگونگی تدبیر و تصرّف آن در بدن و غیر بدن، که «علم نفس» نامیده میشود.
فروع علم طبیعی:
فروع علم طبیعی بسیار است؛ مانند: طب، احکام نجوم و فلاحت و دیگر دستههای ارضی و غیر آن که میتواند زمینههای بسیار گستردهای داشته باشد.
علم منطق:
علم منطق ـ که در ابتدا به وسیلهٔ «ارسطاطالیس» تدوین شده ـ به دانستن «کیفیت استدلال» محدود است و آن را «علم تعلیم» گویند و به منزلهٔ آلت و ادوات تحصیل علوم دیگر است. با آن که منطق، علم آلی و مقدمی است، از عظمت فراوانی برخوردار است؛ چرا که زمینهٔ صحت و درستی علوم حقیقی را فراهم میسازد.
آنچه گذشت خلاصهای از تمامی اصول و فروع و اقسام مباحث حکمت نظری به روش نیاکان و در اعتقاد آنان بود.
حکمت عملی:
حکمت عملی، دانستن مصالح حرکات ارادی و افعال صناعی نوع انسانی بر وجهی است که به نظام درست احوال معاش و معاد آدمی منجر شود و سبب رسیدن به کمالی گردد که به سوی آن متوجه است.
حکمت عملی بر سه قسم است:
الف ـ آنچه به فرد ارتباط دارد؛
ب ـ آنچه به جامعههای کوچک مرتبط است؛
ج ـ آنچه راجع به جماعتی بسیار است.
از این رو، حکمت عملی یا از نفس شخص بحث میکند که به آن «تهذیب خلقی» گویند، یا راجع به جماعتی کوچک ـ مانند خانه و منزل ـ بحث میکند که به آن «تدبیر منزل» گفته میشود و یا دربارهٔ جامعهای بزرگتر ـ مانند شهر و مملکت ـ بحث میکند که «سیاست مدن» خوانده میشود.
صفات موجود در هر یک از این سه بخش، یا به «طبع» است یا به «وضع» که اگر طبعی باشد، اختلافپذیر نیست و به تجارب ارباب کیاست به دست میآید، و اگر وضعی باشد و یا به نظر جماعتی باشد، آن را «رسوم و آداب» گویند و اگر از نبی و امام باشد، «نوامیس» نام دارد. نوامیس بر سه بخش است:
یکم. نوامیس نفسی و انفرادی؛ مانند: عبادات فردی؛
دوم. نوامیس مربوط به احکام کلی؛ مثل: نکاح و معاملات؛
سوم. احکام اهل شهر و دیار است؛ مانند: حدود و دیات و سیاسات.
نوع اخیر را «علم فقه» گویند و با آن که مبدء فقه، به طور کلی وضعی است و تقلّب زمان و تفاوت دوران در آن نقش عمده دارد، باز نیز به تفصیل از حکمت خارج نمیافتد؛ چون نظر حکیم تنها به تبلیغ قضایای عقولِ غیر متبدّل و امور ثابت محدود نیست و تمامی مجاری امور را در نظر دارد؛ اگرچه در پذیرش این امر در گذشته مجالی نبوده و این بیانی است که تنها در اینجا دنبال میشود.
حکمت عملی را هرچند بر سه اساس یاد شده؛ یعنی فرد، منزل و جامعه مطرح میسازند؛ ولی میتوان اساس آن را بر دو قسم دانست: فرد و جامعه. منزل همان جامعهٔ کوچک است و خصوصیات منزل کثرت تقسیم نمیآورد. فرد هرچند با تعدد خود، جامعه را میسازد، اساس جامعه از کثرت افراد است، نه از اصل خود.
پس جامعه چیزی و فرد چیز دیگری است که هر یک احکام خاص خود را دارد. با آنکه در هر صورت جامعه به فرد بر میگردد، فرد جامعه نمیباشد، همانطور که جامعه با مجموعههای متفاوت است. ممکن است مجموعهای از افراد وجود داشته باشد ولی جامعه را تشکیل ندهد؛ زیرا جامعه ترکیب، تشکیل و ارتباط را لازم دارد.
پایداری و استحکام حکمت نظری:
انسان نخست میاندیشد و سپس حرکت میکند و حرکتی که اندیشهٔ گذشته نداشته باشد آیندهای بدفرجام برای آن است. لزوم پیشی داشتن حکمت نظری و اندیشه بر حکمت عملی حکایت میخی است که صخرهنوردی بر شکاف صخرهای بلند فرود میآورد و طنابی به آن میآویزد تا بتواند در بالا رفتن صخره از آن کمک بگیرد و در صورت سست بودن آن میخ، سقوط صخرهنورد ناآگاه را حتمی میسازد. همواره این حکمت نظری است که راه را برای عمل روشن مینماید و نقشهٔ آن را مهندسی میسازد.
رابطه ی حکمت نظری و عملی:
حکمت علمی قوت اندیشه میآورد و حکمت عملی توان اراده. رشد فکری با آن که عملی را در بر ندارد؛ علت فاعلی برای عمل میباشد. تأثیر حکمت عملی بر موقعیت نفس و ارادهٔ آدمی است. حکمت علمی و عملی هر یک مکمّل دیگری است و ضعف هر یک سستی دیگری را به دنبال دارد؛ هرچند حکمت نظری علت فاعلی عمل و باعث و موجد آن است؛ زیرا حکمت عملی و رشد ارادهٔ هر فرد، به نوع اندیشهٔ وی ارتباط دارد و نمیتوان عملی را گسیخته از اندیشه دانست.
اگر کسی میپندارد در حکمت نظری قوی است ولی در عمل ناتوان، سست و اهمالکار است، خیال حکمت نظری را کرده و انبانی از اصطلاح پر نموده است و این فرد ـ حتی در اندیشه ـ حکیم نمیباشد. همینطور، اگر فردی زهد، خلوص و کثرت عبادات و اعمال خود را آثار حکمت عملی پندارد بدون آن که حکمتی به وی اعطا شده باشد، در اشتباه و جهل مرکب است. هم در حکمت نظری و هم عملی حقیقت واحدی که نفس انسانی است حاکم میباشد. علم آن است که عمل آن را تصدیق و تأیید کند و صرف خوشگویی و نیکپنداری نه گفته است و نه پندار، و عمل هنگامی حقیقت مییابد که تضایف واقعی با علم داشته باشد.
حکیم:
هر انسان وارستهای که رابطهٔ عقلی و نفسی خود را نسبت به تمامی امور نظری و عملی هماهنگ سازد، «حکیمی کامل» خواهد بود و به اندازهٔ دوری از این معنا، به مشکلات علمی و عملی گرفتار میآید.
یکی از نکات کلیدی تعریف حکمت، «صیرورت» است. صیرورت و همگونی عالم با حکمت باید فعلی باشد و در خارج محقق گردد؛ نه آنکه انسان توان و قوهٔ آن را داشته باشد و در حد استعداد باقی بماند و دانش وی تنها عقلی و بحثی باشد؛ بلکه تمامی یافتههای آدمی لازم است واقعی باشد و به تعبیر دیگر، از جهل مرکب بهدور باشد تا عالم به وصف «حکیم» متصف گردد.
قید «طاقت بشری» نیز بیانگر سطح علمی افراد است و این امر را بیان میدارد که اندیشهها و یافتههای افراد به طور نسبی محدود است.
از این تعریف بهخوبی به دست میآید حکیم در صورتی حکیم است که اعتقادات و باورهای وی فعلی، واقعی و معقول باشد و تنها در اطراف درس، بحث، مدرسه و امور ذهنی دور نزند.
کسانی که تنها با داشتن بعضی از کتابهای سرد و گرم، خود را حکیم میخوانند، مانند تعزیهخوانان هستند که شکلی از واقعیات را فراهم ساخته و تنها پای کتاب و در کلاس و مدرسه حکیم هستند و نفس آنان از حقایق وجودی خالی است و تنها ذهنیتی آنها را مشغول داشته که با نفیری حقیقی اثری از آن باقی نمیماند.
حکمت اکتسابی و عنایی:
تفاوت است میان حکیمانی که حکمت را با صیرورت یافتهاند و کسانی که حق تعالی آنان را بدون واسطه برگزیده است؛ مانند امام، نبی و اولیای خاص الهی.
حکیم اصطلاحی ممکن است در بخشهایی از هستی آگاهیهای لازم را داشته باشد و در بخشهایی از امور، یا فردی عادی است یا ناقص و گاهی نیز جاهل میباشد؛ زیرا طاقت بشری در کار است. ممکن است حکیمی بصیرت کامل و درجات عمده و اساسی حکمت را داشته باشد؛ ولی باز با نوعی محدودیت همراه است. در مورد نبی و امام معصوم علیهالسلام برخلاف حکیم، طاقت بشری شرط نیست و آنان هر دانشی را که لازم داشته باشند، میتوانند دارا باشند. معصوم محدودیتهای حکیم را ندارد؛ هرچند هر نبی و امامی مرتبهٔ خاص خود را دارد و همهٔ آنها نسبت به ادراک و وصول حقایق یکسان نیستند.
اختلاف حکیمان به میزان ظهور و بروز حکمت نظری و عملی:
حکیم، گاه ظهور و بروز حکمت نظری است و اندیشه بر حکمت عملی وی چیره میشود و گاه حکمت عملی فردی شایسته و مؤمنی دلخسته بر حکمت نظری وی غلبه مینماید؛ اگرچه اساس حکمت عملی را حکمت نظری تشکیل میدهد و جاهل هرگز نمیتواند عنوان حکمت را برخود هموار سازد؛ ولی ظهور و بروز این دو چهره از یک حقیقت، میتواند در افراد مختلف گوناگون و متفاوت باشد.
همانطور که افراد واصل در حکمت متفاوت هستند، گاه ولی و عارفی آثار عملی فراوانی دارد و از خود کرامات و معجزات بسیاری ظاهر میسازد و گاه آثار حکمت مؤمنی در کلام و بیان وی ظاهر میشود و زمینههای عملی و ارادی از او کمتر ظاهر میگردد و حکمت و اعجاز وی همان کلمات پرمغز و بیانات سنجیدهٔ وی میباشد.
بهطور مثال، جناب خضر آثار حکمت عملی گویایی داشت و با تصرف در امور و اشیا، بلندای اندیشهٔ خود را بازگو مینمود؛ همانطور که تعابیر متقن جناب یوسف حکمت بلند وی را حکایت میکرد و جناب لقمان اگرچه از خود آثار ارادی نشان نمیداد و یا اگر هم این گونه امور را دارا بود، قرآن کریم از آن یاد نمیکند، گفتار بلند و اندیشههای رسای وی حکایت از فرهنگ فکری غنی او دارد و اندیشهٔ بلند و بیانات حکیمانهٔ ایشان بر ژرفای بلند فکر آن حضرت دلالت دارد.
جایگاه حکمت در کمال انسان:
حکمت مرحلهٔ ابتدایی کمال نفس است و بعد از آن شهود و معرفت است که روح را به کمال میرساند.
نفس با اندیشه و اراده کمال مییابد. کمال اندیشه و قوت آن با حکمت نظری و کمال اراده و مقاومت آن با حکمت عملی فراهم میشود.
مراحل اندیشه عبارت است از: شک بدوی، شک حیرت، خیال، وهم، ظنّ، جزم، علم، اعتقاد، یقین و اذعان که غایت برهان و استدلال است.
این مراحل از اندیشهٔ هیولایی، ملکه و فعل تا مستفاد را در بر دارد. بشر، ابتدا استعداد و درک بدیهیات و بعد از آن به ترتیب کسب نظریات و تنظیم آن، یافت حقایق واقعی استدلال تا مقام مستفاد میرسد که خود غایت وصول استدلال است. بعد از استدلال و برهان نوبت به شهود میرسد که مراحل آن عبارت است از: سِرّ، خفی و اخفی.
برهان تا مقام مستفاد ادامه دارد، نه بیشتر و از آن به بعد را باید با معرفت و شهود گذراند. نهایت سیر حکیمان نیز مقام مستفاد است و آنان به بیش از آن راه ندارند.
حکمت و عرفان:
عرفان، بلندای معرفت و حکمت است و بار یافتن به مقام روح است که با درد، اشک، آه و ناله همراه میباشد. حکمت مرحلهٔ ابتدایی کمال نفس است و بعد از استدلال و برهان نوبت به شهود میرسد.
محبوبان به معنای واقعی، «حکیم» میباشند؛ به این معنا که عالم عینی نسخهای از عالم درونی آنان است و آنان طرح و نقشهٔ هر چیزی را در اختیار دارند و آن را به کمال و تمام نشان میدهند و چنین نیست که پازل و جورچین معرفت و عمل آنان در جایی همخوانی نداشته باشد. آنان در یک زاویه قرار نمیگیرند؛ بلکه در همه جا هستند. عارف محبوبی مصداق: «صیرورة الانسان عالما عقلیا مضاهیا للعالَم العینی» است. البته در مورد محبوبان میگوییم: تعبیر درست، آن است که عالم عینی نسخهای از ایشان میباشد.
حکمت در قرآن کریم:
« أدع إلی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتی هی أحسن …»نحل / ۱۲۵٫
با حکمت و اندرز نیکو، اهل انکار را به طریق پروردگارت دعوت کن و در مقام بحث و مجادله، به بهترین شیوه و روش سخن بگو… .
« أیحسبون أنّما نمدّهم به من مال و بنین، نسارع لهم فی الخیرات بل لا یشعرون»مؤمنون / ۵۵٫
آیا گمان میبرند اگر ما آنان را در داشتن مال و فرزندان بسیار کمک و امداد میکنیم، برای این است که درهای خیر را با شتاب به روی آنها بگشاییم. چنین نیست، بلکه اینان شعور ندارند.
« و لقد آتینا لقمان الحکمة»لقمان / ۱۲٫
و همانا ما به لقمان حکمت را عطا نمودیم.
« یؤتی الحکمة من یشاء و من یؤت الحکمة فقد أوتی خیرا کثیرا»بقره / ۲۶۹٫
خداوند حکمت را به هر کس از بندگانش که بخواهد ارزانی میدارد و موهبت حکمت به هر کس ارزانی گردد، خیر فراوانی داده شده است.
سورهٔ مبارک لقمان به تبیین مبانی توحید، معاد و دین میپردازد و اساس حکمت نظری و دستورات حکمت عملی و موانع راه سیر و سلوک؛ همانند شرک، کفر، عناد و ظلم و فساد را بدون هیچ پیرایهای عنوان مینماید.
این سوره از هدایت، رحمت، برخی از مباحث فروع دین؛ مانند: نماز و روزه و از آخرت و معاد و نیز از گناهان کبیره بحث میکند و چنین آغاز مینماید: «تلک آیات الکتاب الحکیم، هدی ورحمة للمحسنین»لقمان / ۲ ـ ۳؛ این است قرآن کریم و آیات خدای حکیم و هدایت است برای نیکوکاران.
این سوره در ادامه، اوصاف محسنان و نیکوکاران را اقامهٔ نماز و پرداخت زکات میداند و معنای حکمت را بهطور عملی و عینی بهدست میدهد و روشن میسازد و همانطور که افراد وصف حکمت را میپذیرند، کلام و کتاب نیز وصف حکمت را داراست، هم لقمان حکیم است و هم کتاب حکیم میباشد؛ به این معنا که هر دو از بیاساسی در اندیشه و پوچی و مهملگویی و باطلگرایی در عمل دور میباشند.
در برابر محسنان، از اهل باطل و بیهودهگویان با اوصاف ناشایسته یاد میشود و به مقایسهٔ میان این دو گروه دعوت مینماید و میفرماید: «هذا خلق اللّه، فأرونی ماذا خلق الذین من دونه، بل الظالمون فی ضلال مبین»لقمان / ۱۱؛ این کار خداست، عمل و کردهٔ اهل باطل کدام است و گمراهی آنان روشن و آشکار میباشد.
در قرآن کریم تنها در همین سوره است که از جناب لقمان یاد میشود و حق تعالی به مواعظ و آموزههای حکیمانهٔ وی اشاره میکند. با توجه به وجود مناسبتهای فراوان، حکمت در این سوره به همراه لقمان آمده است و حکمت را با مصداق حکیم؛ یعنی لقمان میشناسد و قرآن کریم بر آن است تا با ذکر مصداق، معنای حکمت را معین کند.
خداوند حکیم میفرماید: ما به لقمان حکمت دادیم. حکمت، سپاسگزاری و شکر حق است و شکر حق همان معرفت و یقین به حق و انصاف و دوری از جهل و ظلم میباشد. شرک، کفر، عناد، ظلم، زور و تزویر نمونههایی از ستمگری است که بدون دوری از آن و تحقق معرفت و یقین، هرگز عنوان حکیم بر فردی صادق نمیباشد.
درک و فهم جناب لقمان، معرفت و یقین به حق، و کردار وی تمام بر پایهٔ انصاف استوار بوده است و از هر جهل، عناد، ظلم و زورمداری بهدور میباشد.
کلمات بلند و بیانات سرشار از پاکی و صداقت ایشان، از کمال، معرفت، انصاف و استقامت حضرتش و دوری وی از هر زشتی و کجی حکایت دارد.
فهم لقمان، دین و دین وی عمل و عمل ایشان انصاف و انصاف وی معرفت است و معرفت، موضوع عرضهٔ هر کمال و خیر و خوبی است.
جامعه یا فردی که فهم و انصاف را نمیشناسد، هرگز دین و حکمت را به معنای درست آن دارا نیست؛ اگرچه داعیهٔ آن را داشته باشد و به این دو تظاهر نماید و خود را با هزاران پیرایه آذین نماید.
فردی که جاهل و نادان است آدم نیست تا دین داشته باشد و جاهل میزانی نمیشناسد تا انصاف داشته باشد و به نادان و بیانصاف نمیتوان عنوان حکمت را داد.
البته، مراد از دین لقمان همان دین تمام و دین به تمام معنای کلمه است نه صرف لفظ تنها که طهارت صوری میآورد و مسلمانی را سبب میگردد که این خود ثمر و خاصیت حقیقی اظهار حق است؛ هرچند بر زبان و خواص حقیقی دیگر مراحل تمام دین و کمال دین را نمیشود با لفظ بهدست آورد.
جناب لقمان درک موجودات و شناخت حقایق عوالم هستی را در ارادهٔ محکم و نفوذ عملی کامل متحقق ساخته بود و کلام وی عمل و عمل ایشان خود کلام گویایی بوده است.
تاریخچه ی حکمت:
سبک گذشتگان و روش آنان در طرح و گسترش حکمت و کمال و معرفت و راهیابی به حقایق عالم هستی از چینشهای خاصی برخوردار است که به اجمال به آن اشاره میشود:
الف ـ علم و حکمت را کلیاتی میدانستند که یک فرد میتواند ـ و باید بتواند ـ به طور فردی تمام آن را دنبال کند.
بـ ـ عالم و حکیم را کسی میدانستند که از تمامی این امور آگاهی کامل داشته باشد و با کمبود و نقص در هر یک از آن، نقصان علمی مییابد و مستحق اطلاق عنوان حکیم نمیشود؛ به طوری که اگر فردی تنها در رقص یا موسیقی یا حقیقت و ریاضی و یا هر یک از بخشهای حکمت کاستی داشته و نتوانسته باشد آن را بهخوبی پیگیری کند، از عنوان حکمت بهطور اطلاقی و کامل دور مانده و صلاحیت و لیاقت اطلاق چنین عنوانی را ندارد.
این سبک، منحصر به حکمت و عالمان نبوده و به پیروی از آنان در تمامی فنون و علوم دنبال میشده است؛ برای نمونه: اگر کسی بنّا میشد، باید همهٔ انواع ساختن را بداند و حتی نباید بگوید ساخت عرش خدا در توان من نیست و یا مربوط به بنّایی نیست! همین طور اگر کسی خیاط است باید ـ به قول معروف ـ بتواند از کفش تا کلاه را بدوزد و در گذشته کفشها و کلاهها دوختنی بود و بعدها بافتنی شد و امروزه دیگر دستکم کفش و کلاه دوختنی یا بافتنی نیست و با پرس و دستگاه آنها را خروار خروار میسازند و به بازار عرضه میکنند، بدون آنکه داعیهای داشته باشند و اگر فقیه است، باید تمام فروع ممکن عالم و آدم را در تمامی ابواب و فصول بداند تا مجتهد مطلق شود و شخص متبحّری صلاحیت اطلاق عنوان اجتهاد را بدون قرینه ندارد و ـ به قول معروف ـ جامع المنقول و المعقول، عالم است و اگر در یکی از مصادیق آن نارسا باشد، نمیتوان به آن اطلاق عالم نمود.
با آنکه گذشتگان و نیاکان علمی ما زحمتهای طاقت فرسایی در راه تحصیل علم و معرفت تحمّل نموده و بسیاری از پیشرفتهای امروز دنیای علم و فرهنگ مرهون کوششهای بی دریغ آنهاست، سبک برخورد آنان با علوم و فنون و معارف و حقایق، مشکلات عمدهای در بر داشته و کاستیهای بسیاری را به بار آورده است که تنها به برخی از آن اشاره میشود:
الف ـ علم و حکمت و معرفت حقایق هستی به صورت کشکول و به طور سطحی دنبال شده و تنها به مفاهیم و عناوین اکتفا گردیده است و بهخوبی روشن است که توان بیش از این هم در خور یک فرد نمیباشد.
بـ ـ عالمان و بزرگان علمی از تحصیل کمالات عینی و معارف حقیقی و علوم تجربی باز مانده و کمترین موفقیت را در این زمینه داشتهاند تا جایی که امروزه نشستهای علمی بدون همراهی عالمان اسلامی راه خود را ادامه میدهند و آنان را در شمار نمیآورند.
ج ـ تقسیمهای حصری که نسبت به حکمت میشود و علومی که در آن مطرح میگردد ناقص است و استقراء تامی در آن دیده نمیشود. حکیمان تمامی رشتههای علمی را نمیشناختهاند و آنان تنها دستهای از علوم حقیقی و اعتباری را بهطور کامل شناسا بودهاند و بسیاری را نیز بهطور ناقص آگاهی داشتهاند. آنان با برخی از رشتههای تخصصی علمی آشنایی نداشتهاند و هنوز علم به برخی از آن راه نیافته است. البته، بشر امروز بسیاری از رشتههای علمی را نیز فراموش نموده است.
لقمان حکیم علیه السلام:
با دقت در زندگی جناب لقمان و اندیشهٔ وی و همچنین با تأمل در حوادث پیش آمده برای جناب خضر و حضرت موسی و حضرت یوسف میتوان گفت: تمام اقسام حکمت و حکمت نظری و عملی با همهٔ آثار مختلف و گوناگونی که دارد در این چند داستان معرفی گردیده است و میتوان این خلاصه را نمونهای از کمال آدمی و معنویت انسان به شمار آورد و به آن چهرهٔ کلی، قانونی و علمی بخشید.
از خصوصیات بارز جناب لقمان تفکر و یقین ایشان است و وی از جمله کسانی است که زمینههای شرک را در ظریفترین چهرههای آن از خود دور ساخته و حق را با عالیترین بیان عنوان نموده است و میفرماید: «یا بنی، لا تشرک باللّه، إنّ الشرک لظلم عظیم»لقمان / ۱۳٫
شرک به خدا ظلمی بزرگ است و دوری از آن لازمهٔ کمال میباشد و توصیه مینماید آدمی از باطل و شرک و کفر در اندیشه دور باشد.
وی انسان را بر لزوم آگاهی و هوشیاری تأکید میورزد و سفارش مینماید که انسان باید از لغو، لعب، سبکسری و بیهودهگوییها و مستیهای غافلانه دور باشد و این گونه امور را مناسب روح و جان بندگان صالح نمیداند و آدمی را هماهنگ متانت، خویشتنداری، معرفت و یقین میگرداند.
لقمان حکیم دنیا را برای انسان سرای ابدی نمیداند، در حالی که به زیبایی از ابدیت سخن میگوید.
تمایز لقمان حکیم از دیگران به حسب مال، منال، نسب و جمال نبوده است؛ زیرا لقمان مالی نداشته و در ضمن حبشی بوده است و صاحب جمال یوسفی نبوده و اصل و نسب هاشمی و کسوت موسی و عنوان عیسی را نداشته و از سلطنت سلیمان نیز در او خبری نبوده است.
صفات بارز جناب لقمان را میتوان در فهم و فکر و کوشش در طریق حق و وصول به پروردگار خویش مشاهده کرد.
این حکیم توانا و عارف واصل و مؤمن بهحق، گوشهگیر نیز نبوده و دور از مردم بهسر نمیبرده. او زن و فرزندان بسیاری داشته و از مرگ آنها داغ فراوانی دیده، در حالی که هرگز اشک غم از فراق بر چشم و آه سرد از فقدان بر دل خویش روا نداشته و چشم و دلش را تنها در راه معبود و معشوق حقیقی خود سوق داده است.
جناب لقمان نه سر در گریبان خویش داشته و نه سر در گریبان خلق روا داشته؛ بلکه وی حق را در خود جستوجو کرده و باطل را از خود دور داشته و مردم را به حق دعوت نموده و از هر ظلم و زور و تزویری نسبت به خلق خدا و حق پرهیز داشته است.
لقمان، دل بر باطن بسته بوده و خود را در حضور حق میدیده و با این محاسبه و حضور، مقام تبلیغ و ارشاد خلق را نیز رها نکرده و همه را موعظه و اندرز میداده و از پندهای حکیمانهٔ خود همگان را بهرهمند نموده است بدون آن که کسی را مورد تهدید و ارعاب خویش قرار دهد و فردی را به بهانهٔ حق آزار نماید.
از جناب داوود پیامبر گرفته تا مردم و فرزندان خود و برای همه چون مرشدی با حقیقت و مربی صادق و پیشوایی پرهیزکار بوده و این امر او را از خود غافل نمیساخته و او را بیتوجه به خویش و شؤون انسانی خود نمیگردانیده است.
وی داوود را موعظه میکند و ایشان را مورد تحسین قرار میدهد و به فرزندان خود حکمت میآموزد و ملایکهٔ آسمان را درگیر عظمت خویش میسازد و آنان را مبهوت و متحیر میگرداند.
جناب لقمان در مقام اندیشه و عمل تبلیغ و ارشاد بحق مقام جمعی را مییابد و از حق غافل نمیگردد و از حق سخن سر میدهد. غیب و قیامت را مطرح مینماید و شرک و ظلم را مردود میداند و با آن که دنیا را دشمنی قهار معرفی میکند، متذکر پیچیدگی و گستردگی و زمینهٔ استعدادهای فراوان آن میشود.
سراسر حیات و زندگی او بر اساس مبانی مبدء و معادشناسی و برآمده از حکمت نظری بوده و کردار وی از بیان درستیها و نادرستیهای شریعت تجاوز نمینماید و استدلال و عمل و دلیل و واقعیتهای موجود را در قالب کلام و بیان و در چهرهٔ عمل و کردار پیاده میکرده است، بدون آن که کجروی و یا تندی و کندی در فکر و عمل وی دیده شود.
وی برهان و عرفان را بهدور از هرگونه گروهگرایی عنوان مینماید. اخلاق وی همه عرفان و خُلق و خوی او تمام استدلال و دلیل بر خوبیها و گریز از بدیها بوده است.
حکمت ایشان همان شکر و شکر وی معرفت و معرفت او قرب به حق و دوری از تمام باطلها و کجیها و نادرستیها بوده است.
نیایش و بندگی و ستایش او از حق، چنان دل وی را جلا میداده و روشن مینموده است که تاریکیها از او دوری میجستند و او در عرصهٔ پاکی یکهتاز میگشته است.
مناجات با حق و فروتنی در مقابل خلق خدا او را چنان دوست داشتنی ساخته بود که از خالق تا خلق و از ملک تا دیگر افراد عادی و معمولی او را محبوب میدانسته و میل قرب با او را در دل میپروراندهاند.
همت و عزم و ارادهٔ محکم او چنان بوده که هرگز شیطان و ایادی شیطان را مجال توهم نمیداده و جای پایی برای قرب به او برای خود هموار نمیدیدهاند.
حق تعالی، اندیشه، دل، روح و جان لقمان را سرشار از فهم، عقل و معرفت ساخته بود، چنان که وقار و متانت و بزرگی از شراشر وجود وی آشکار بوده و هرگز خود را به سستی و کجی آلوده نمیساخته است.
وی تمایلات نفسانی خویش را رام ساخته بود و کلامش چنان با صلابت بود که هر کس را به اطاعت وا میداشت و اعجاز وی در بیان و کلام او دیده میشود.
جناب لقمان با چنین موقعیت معنوی بالایی که داشته، هرگز به خود برتربینی گرفتار نیامده و در اندیشهٔ خود چنین امر ناپسندی را راه نداده و از هر نوع تکبر و خودنمایی و ظاهرسازی دوری میجسته است. او با خلق خدا بهراحتی در تماس بوده و از آنها توقع ملاحظه و موقعیتی را نداشته است.
ایشان در هر امری اعتدال را سرلوحهٔ زندگی فردی و اجتماعی خود قرار داده و از هر افراط و تفریطی دوری میجسته و مرز مشخص حق را در گفتار و عمل خویش ترسیم مینموده است.
آن جناب حکیمی واقعی بوده و حکمت را به واقع در خود داشته و اندیشه و عمل وی گزند جهل و ظلم را به خود ندیده است.
نزاع حکیم و فقیه:
میان فقیهان قشریگرا با حکیمان و عارفان همواره نزاع و درگیری بوده است. فلسفیان نیز با عارفان کنار نمیآمدهاند. اما در خارج چنین است که فقیه مشکل میفهمد، حکیم ممکن میداند و عارف واجب میبیند و دیگران هیچ. فقیه از «ظهور»، «وجوب» به دست میآورد و حکیم از «عقول» و عارف از «شهود» و اهل دنیا نیز درگیر مال، منال و پول میباشند.
فقیه بدون حکمت و حکیم بدون فقه، هر دو گمراهان طریق هستند و برای نجات باید خود را به صاحب سری بسپارند.
فقه حکمتگرا:
تدوین قانون اگر مبتنی بر سبک حکمتگرا باشد، نیازمند فهم تمامی گزارههای دینی ـ علمی است. چنین قانونی به سبب اطرافگرایی همهجانبه و داشتن جامعیت، میتواند مدعی ترسیم زندگی اقتصادی و اعتدالی گردد.
در این صورت است که تمامی وجوه زندگی و ابعاد انسان برای تدوین قوانین زندگی لحاظ می شود. مسأله اطرافگرایی و ترک طرفگرایی به این معنا که همه ذاتیات و عرضیات مسأله تشخیص داده شود و هیچ حیثی از آن مورد غفلت، بیتوجهی و فراموشی قرار نگیرد، سطحینگری و ظاهرگرایی را از تحقیق علمی باز میدارد و سعی ما بر حفظ چنین رویکردی در تمامی بحثهای آن بوده است. ما از این ویژگی به رویکرد «حکمتگرا» یاد میکنیم.
کتاب قانون مبتنی بر سبک حکمتگرا باید چنان پیشرفته و اطرافگرا نوشته شود که راهنمای فرد در تمامی شؤون زندگی اعم از اعتقادی و رفتاری و کرداری گردد. دانش زندگی بعد از تدوین کتاب اطرافگرا، نیازمند استاد ماهر و کارآزموده و مجتهد عادل است که توان تولید دانش زندگی و کتاب قانون را داشته باشد. زندگی را باید از استاد محقق و مجتهد عادل فرا گرفت. سهلانگاری در یافت استاد مناسب و عافیتطلبی، جز آزردگی و دلزدگی از زندگی و قانون حاکم نتیجهای ندارد. کسی که استاد کارآزموده داشته باشد میتواند ضرورتها و اولویتهای زندگی خود را شناسایی کند و آنها را بر اساس اهمیتی که دارد رتبهبندی سازد و در زندگی در پی کارها و مباحث غیر ضروری و به طور کلی اتلاف وقت و عمر نرود. همچنین زمینههای ناهنجار رفتاری مانند خجالتی و کمرو بودن، تنبلی، بیتوجهی به شخصیت افراد و کرامت آنان، بیتعهدی، پیمانشکنی، بدقولی، بیارادگی، ضعف نفس، بینظمی، بیحوصلگی، بیقراری، سردرگمی و احساسهای نادرست و نیز خیالبافی و واقعنگر نبودن و توقعات نابهجا، عافیتطلبی و زمینه خستگیهای مفرط را از خود بزداید و چهرهای آگاه، صادق، متین و استوار از خود بسازد.
نگارش «کتاب قانون» بر سبک مکتب اعتدالی و اطرافگرای حکمتگرا، نیازمند آگاهی از دانش فقه به معنای «درک غرض گفتهپرداز» است؛ بر این پایه تدوین کتاب قانون، نیازمند زبانشناسی است؛ آن هم نه تنها زبان گزارههای فقهی، بلکه زبان تمامی گزارههای دین، تا تئوریسین عهدهدار تدوین قانون، در دینشناسی یکسویهنگر گرفتار نیاید؛ زیرا فهم غرض گفتهپرداز با در دست داشتن نظام معرفتی وی به دست میآید، نه صرف خبر یافتن و آگاهی از برخی گفتههای وی و تحلیل یکجانبه آن یا دریافت معنای واژگانی بدون توجه به مراد اصلی و غرض گفتهپرداز.
فقه، دانشی پر از گزارههایی است که الزامات سخن و مفاهیم کنایی و پنهان و تعریضات در آن، بیش از معانی منطوق آن است. شارع، غرضهای خود را در گزارههای فقهی گفتهشده پنهان ساخته و نیازمند کشف و استنباط دقیق است. از این روی، ظاهرگرایی بر معنای واژگانی الفاظ، بازدارنده از مقصود و غرض شارع است. فقیه حقیقی کسی است که به مقاصدی که غرض مولاست نیل یابد. نیل به غرض مولا بدون دریافت موضوع و ملاک و نیز رسیدن به منظومه معرفتی شارع قدسی ممکن نمیشود. برای همین است که تدوین کتاب قانون که مبتنی بر فقه حکمتگراست، نیازمند مجتهد و فقیهی است که عرفان و فلسفه را به عنوان دانشهای پیشفرض تئوریزه ساختن قانون داشته باشد. به عبارت دیگر، فقه را باید دانش دریافت مراد و معنای گفتهپردازِ قدسی به گونهای نظاممند و به مدد ملکه قدسی از ظهور و پدیداری دلیل دینی (کتاب، سنت و دیگر منابع مورد تأیید شریعت) دانست؛ خواه دریافت مراد شریعت در گزارههای اعتقادی و معرفتی باشد یا در دادههای اخلاقی یا فقهی دین.
ما در «کتاب قانون» مبتنی بر سبک حکمتگرا از «انسان» و از طریق «سلامت» و «سعادت» او سخن میگوییم. انسانی که با خویشتن خویش و با انسانیت خود پدیدهای از بینهایت پدیدهها میباشد و خود را با همه صفات، حالات، ویژگیها و آثار نفسانی انسانی به صورت تنگاتنگ درگیر میبیند؛ در حالی که هر کسی شخصیت واحد و منحصر به خود دارد. نسخه زندگی هر کسی منحصر به اوست. هیچ یک از آدمیان با هم برابر و یکسان نیستند و هر پدیدهای در مرتبهای ایستاده است. تشکیک طولی که سبب ایجاد مرتبه و رتبه میشود بر تمامی موجودات حاکم است. هیچ دو فردی را نمیتوان سراغ داشت که در کنار هم ایستاده باشند. مردم و به صورت کلی هر پدیدهای به سبب عملی که دارند در مرتبهای قرار میگیرند و نمیشود نتیجه و برآیند عمل دو نفر یکسان در آید و آنان را در یک رتبه قرار دهد. کسی در عرض کسی نیست و نمیشود با وجود یکسانی عرضی، مرتبه و درجه به وجود آورد.
بنابراین قانون حاکم بر هر انسانی، بسیار متفاوت از انسانهای دیگر میباشد. انسانی که به نظر ما علم تجربی امروز با همه پیشرفتهای شگفتانگیزی که دارد و با توانی که در شکافتن اتم دارد، اما قدرت شناخت خود را ندارد و نمیتواند گستره پدیداری، دامنه ابعاد، و دوردست زوایای خود و حقیقت انحصاری خویش را بیابد. انسان در پرتو علم تجربی خویش میداند که موجودی بسیار پیچیده است و این پیشرفتها به او این دغدغه را داده است که نهاد آدمی چیست و آنچه در باطن انسان است و همیشه و همواره با اوست چه صفاتی دارد و راه کشف زوایا و اسرار آن کدام است؟ موضوع سخن ما در «کتاب قانون» انسان و حیات معقول و زندگی بسامان و هماهنگ با حقیقت و با سلامت و سعادت آدمی است و تلاش ما برای تنظیم و ساماندهی قواعدی است که ساخت تمدن درست مبتنی بر آن میباشد. بشر با دلنگرانی از حقیقت خود بوده است که به زندگی رو آورده است. عدهای زندگی خود را بر پایه مادهگرایی که محسوس آدمی است و برخی دیگر با گرایش به عوالم مینویی و معنوی که از نهاد فطری خود مییابند و با بعضی تجربههای باطنی همراه است بنیان نهادهاند، ولی پیوسته به عجز خود از آگاهی بر استعدادها و قوای انسانی خود و نگرشی که به آنها داشته اعتراف کردهاند؛ بهگونهای که علم، هنوز که هنوز است انسان را «موجود ناشناخته» میخواند. بشر با تمام رشدی که در علوم تجربی و صنعت دارد، نتوانسته است فعالیتها و قوای مغزی و روانی انسان را برای خود به صورت کامل و بدون ابهام قابل مشاهده و تجربه حسی سازد و نظریهای دور از تخمین و حدس برای فعالیت مغز داشته باشد ـ و با توجه به پیچیدگی انسان که به وی کمال مقام جمعی را داده است ـ این جهل به تمامی زوایای زندگی او سرایت کرده و از انسان، پدیدهای ناشناخته با ابهام در سبک زندگی و نحوه آن ارایه نموده است. بشر هنوز انسان را که موضوع زندگی عینی و دانش ذهنی آن است حتی در حد ابهام و اجمال نمیشناسد و چشماندازی برای سیر کمال و جدولی برای رشد او ندارد.
نسخههای به ظاهر علمی که دانشمندان برای زندگی انسان میپیچند بر اساس آخرین دادههای تجربی یا فلسفی حاضر است، ولی به نظر ما این نسخهها هنوز که هنوز است با حقیقت آدمی و سیر عینی زندگی و واقع آن تطابق ندارد. نسخههای موجودی که ما آن را دیدهایم یا بیشتر تمایلات و خواستههای طبیعی و غرایز حیوانی را بر حقیقت او چیره میسازد، یا معنویتخواهی افراطی و خارج از طریق تکوینی آن را، که در هر دو صورت، این نسخهها انسان را از مسیر طبیعی کمال خود باز میدارد و در نتیجه زندگی انسانی را آشفته و پریشان میسازد و آثار و تبعات ناگوار دنیوی و حرمان و سقوط اخروی را نصیب وی میگرداند. خطا در شناخت انسان بزرگترین و نابخشودهترین خطایی است که یک قانوننویس میتواند داشته باشد؛ زیرا بنیان زندگی انسانهای تابع قانون وی را به قهقرایی بازگشتناپذیر میبرد و فرصت محدود عمر آدمی که با آن چهره یک ابد را میسازد بهراحتی میسوزاند و از بین میبرد. همانگونه که گذشت بیشترین اشتباه در ناحیه شناخت انسان مطالعه انسان به روش تجزیهای است که هر محققی تنها یکی از ابعاد انسانی را میکاود؛ بهطوری که گویی کل پدیده انسانی در همان بعد تخصصی او خلاصه شده است. از همین نمونه خطاهاست نظریه تعریف انسان به «حیوانی ارادی» یا «حیوانی سیاسی» و یا «حیوانی غریزی». نگرشهای یک سویه، وحدت شخصیت و حیات جمعی انسان را غیر قابل حلِ منطقی میسازد، هرچند از آن جهت که یک بُعد را برمیرسد از منزلگاه حقیقت دور نیست. طرفگرایی و تخصص تکبُعدی مهمترین عامل ناآگاهی و تورم گزارههای کذب است. فکر اگر یکجانبهنگری و تکاندیشی نداشته باشد، میتواند گفتار دیگران را به مناظره با خود فرا خواند و از انزوا، گوشهگیری و خمودی دور شود. قانوننویسی نیازمند تدوین همهجانبهنگر از ناحیه همگرایی و هماندیشی متخصصان مرتبط با تمامی ابعاد آن قانون است و یا دستکم باید در هر بحث جوانب مختلف آن را در نظر داشت تا بستر رایج دانشپژوهی قاعدهمند گردد.
افزون بر این، بسیاری از دانشمندان حتی در تحلیل مسایل عقلی، انسانها و تمامی پدیدهها را به صورت تفکیکی لحاظ میکنند؛ در حالی که عالم هستی نظامی مُشاعی دارد و برای نگارش قانون درست، افزون بر همهجانبهگری در شناخت انسان، لازم است انسان را با دیگر پدیدهها و نیز با حقتعالی به صورت مشاعی ببیند، نه تفکیکی. ما قوانین نوشته شده در «کتاب قانون» را با توجه به این مطلب مهم آوردهایم.
ما «کتاب قانون» را با رویکردی حکمتگرا نوشتهایم. این رویکرد در برابر خود ظاهرگرایی را دارد. ظاهرگرایی نیز برای خود رویکردهای متفاوتی دارد. فقه مصلحتگرا یکی از شعبههای فقه ظاهرگراست که ما در این کتاب، بیشترین انتقاد خود را نسبت به این رویکرد داریم؛ زیرا مصلحتگرایی بسیار میشود که خود را در پوسته حکمتگرایی پنهان میکند بدون اینکه وصولی به کنه مطلب داشته باشد.
نخستین تفاوت قانونی که با رویکرد حکمتگرایی نوشته میشود با قوانین مصلحتگرا در معرفت منسجم و همهجانبه حکمتگرایی است اما مصلحتگرایی، به دلیل اینکه به ظاهرگرایی مبتلاست، چنین توان و جمعیتی را ندارد.
برای نگارش قانون در هر موضوعی، رویکرد حکمتگرا سیر منطقی بحث را چنین پیش میبرد که نخست از «ما هو» و «موضوعشناسی» و سپس از «هل هو» و «حکمشناسی» و بعد از «لم هو» و «حکمتشناسی» بحث نماید و تا این روند شکل نپذیرد، قانون نگاشتهشده را به نقص و کاستی مبتلا میبیند. به طور مثال، نخست باید دانست که الانسان ما هو؟ وقتی دانسته شد «حیوان ناطق است» آنگاه باید سراغ پرسش بعدی رفت و «هل هو؟» را پاسخ داد که آیا انسان هست یا نه؟ حال که انسان هست، پرسش میشود: وی برای چه هست؛ «لم هو؟». چیستی موضوع، وجود و هستی و علت هر امری ارکان سهگانه هر تحقیق علمی و از جمله فقهپژوهی برای نگارش قانونهای درست است. متأسفانه رویکرد ظاهرگرا از دو بحث مهم «ما هو؟» و «لم هو؟» خالی است و به طور طبیعی در حکم و «هل هو؟» نیز موفقیت و فیروزی آبرومندانه نمییابد. اگر موضوع شناخته نشده باشد، هر کسی در تاریکی تیری میاندازد.
همچنین نداشتن پیشفرض مسلم در ورود به بحث و رعایت سیر منطقی آن بدون اینکه نتیجهای خاص برای حکیم در تحقیقی که دارد اهمیت داشته باشد، از نکات اساسی در تحقیق حکمتگراست. برای همین است که اگر فقیهی حکمتگرا باشد، در بحث خود هیچگونه تعصبی ندارد و آزادمنشی و آزاداندیشی خویش را در تمامی مراحل تحقیق پاس میدارد.
منابع:
۱٫چارچوب سیر کمالات/ نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/ انتشارات ظهور شفق. ۱۳۸۵٫
۲٫چشمه چشمه زندگی/ نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/ انتشارات صبح فردا. ۱۳۹۱/ شابک: : ۶ ـ ۲۰ ـ ۶۴۳۵ ـ ۶۰۰ ـ ۹۷۸
۳٫حکمتنامهٔ فلسفه/ نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/ انتشارات صبح فردا. ۱۳۹۳٫
۴٫انسان و جهان زندگی/ نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/ انتشارات ظهور شفق. ۱۳۸۵٫
۵٫اصول و قواعد تعبیر خواب/ نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/ انتشارات ظهور شفق. ۱۳۸۵٫
۶٫کتاب قانون/ نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/ انتشارات صبح فردا.۱۳۹۳٫
۷٫دانش زندگی/ نکونام. محمدرضا. ۱۳۲۷/ انتشارات صبح فردا.۱۳۹۳٫
جستارهای وابسته:
علم، انسان، کمال، نفس، غیب، سلوک، عرفان، فلسفه، منطق، فقه، ریاضی، تعبیر، استخاره، تأویل، تفسیر، اعجاز