منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد سوّم)
متأسفانه سلطهگری برآمده از گستردگی سلطهٔ شاهان مستبد و دیکتاتور، در کشور ما به رفتاری عادی تبدیل شده است و هر کسی در حیطهٔ اقتدار خود از آن استفاده میکند و ناگاه فریادِ استکبار بر دیگری میآورد. عمومی و عادی شدن این رفتار، برخی نجیبان را ملازم استبداد ساخته است، تا چه رسد به آنان که چموشی دارند. از سوی دیگر، هر محیطی که استبداد در آن شدت داشته باشد، اختناقِ چیره، نوزادی نامبارک میآورد به نام «نفاق». محیطهای استبدادی، زایشگاه منافقان میگردد. استبداد به ضرورت، نفاق میآورد؛ بدون آن که تخلفی در این گزاره باشد.
اگرچه مردم ما مردمی دینگرا هستند ـ نه دینگریز ـ و به فطرت خود احترام میگذارند و پیجوی دعوت باطن خویش به معنویات و مسایل ربوبی و ولایی میباشند و تمایلات مشترکی، چون خونگرمی و محبت دارند، ولی نمیشود محیط زندگی آنان را، که برای بیش از دو هزار و پانصد سال زیر سلطهٔ شاهان مستبد بوده است، نادیده گرفت و نمیشود از لازمهٔ استبداد، که نفاق و سردی است، چشم پوشید؛ همانطور که دین برای زندگی در محیط اختناق و استبداد، «تقیه» را پیشنهاد داده است. البته تقیه با نفاق، تفاوت ماهوی دارد؛ ولی هر دو برای ایمنماندن از آسیبهای استبداد است.
فرایند تاریخی جامعهٔ ایرانی، خصوصیات و ویژگیهای مشترکی برای آن ثبت کرده است که پرستش خداوند از مهمترین آنهاست. این صفت، تمامی ساختار این جامعه و اخلاق، رفتار، آداب و سنن آن را تحت تأثیر خود قرار داده است. همراه با پرستش خداوند، همواره گروهی متولی دینداری در این کشور بودهاند. گاهی که این متولیان، از انبیای الهی علیهمالسلام و از تبار آنان بودند، جامعهٔ ایرانی را به فطرت اصیل خود سوق میدادند، اما هنگامی که شیادانی حیلهگر متولّی دینداری میشدند، افراد جامعه را به بتپرستی و آتشپرستی و مانند آن مبتلا نموده و به انحراف میبردند؛ بهویژه در زمانی که افروختن آتش کاری بسیار سخت بوده و باید همواره آتش را روشن نگاه میداشتند. هنگامی که متولیان دینداری، دنیامدار و وابسته به دربار شاهان میشدند، پیرایهها و خرافات را در میان مردم نجیب و سادهدل میگستراندند. البته هم هوشمندی ایرانیان ـ که گزارههای درست را میپذیرفتهاند ـ و هم سلامت فطرت آنان و هم اینکه ایران چون منطقهای پرآب و حاصلخیز نبوده است و مردم همواره در پی کار برای تهیهٔ خوراک و دیگر نیازمندیهای خود بودهاند، سبب شده است گزارههای اصلی دین کمتر دچار دستبرد توهمات، دینسازی و خرافهگرایی قرار گیرد و برای همین است که دین در میان ایرانیان، تعدد فراوانی ندارد؛ ولی استبداد شاهان، همواره مانع شکوفایی و طراوت فطرت اصیل ایرانی شده است. روانشناسی نیز میگوید هرجا استبداد باشد، دوچهرگی و نفاق و به تعبیر ساده، «جا خالی دادن»، لازمهٔ جداییناپذیرِ آن است؛ زیرا نفاق، معلول استبداد است.
استبداد در جامعهای گسترده میشود که گرفتار جهل باشد و مراکز علمی آن در تولید علمِ درست و آگاهیبخشی ناتوان باشند. این ناتوانی میتواند از چیرگی دستگاه حاکم باشد که به آنان آزادی لازم برای نشر علوم و فعالیت برای تولید علم را نمیدهد و میشود از ضعف علمی این مراکز باشد. هر کدام که باشد، استبداد حاکم میگردد و حاکمیت استبداد، لازمِ جداییناپذیری به نام «نفاق» دارد. اختناق، زاییدهٔ جهل و ناآگاهی است و پیآمد آن، پیدایش بیماری مهلک «نفاق» و رویش «منافقان» و چندچهرگان است. اگر مردم کشوری آزاد نباشند، پناه بردن به مزبلهٔ پنهانکاری و نفاق، بهترین راه برای حفظ حدود و هویت خود است. استبداد و اختناق برای جوامعی است که حکومت اسلامی ندارند؛ زیرا اسلام به هیچوجه با اختناق سازگاری ندارد و نمیشود جامعهای اسلامی و بر مدار اسلام باشد و اختناق بر آن حاکم گردد. بر این اساس، مردم در کشورهای غیر اسلامی، که مبتلا به اختناق هستند، در واقع به حکم عقل خود به «تقیه» رجوع میکنند، نه به نفاق. تفاوت نفاق با تقیه در این است که نفاق به کمبودهای قابلی و به شخصیت روانی و محتوایی افراد باز میگردد؛ در حالی که تقیه به اعتبار کمبودهای فاعلی دستگاه حاکم است که علت پنهانکاری مردم میشود، نه ضعفهای نفسانی آنان. دستگاه حاکم اگر آگاهی و قدرت مدیریت لازم برای ادارهٔ کشور را نداشته باشد، محیط را اختناقی میسازد و ناتوانیهای خود را در پناه استبداد میپوشاند و به مدد آن، حاکمیت خود را حفظ میکند؛ ولی اگر حاکمان، آگاهی و تقوای لازم را برای مدیریت شؤون جامعه داشته باشند، همواره آزادمنشی خود را پاس میدارند و با روحیهای گشاده و شرح صدر، با مردم خود رفتار میکنند و به آنان آزادی میدهند. ما در کتاب « حقوق نوبنیاد» معنای آزادی و تفاوت آن با رهایی را آوردهایم. مراجعه به آن کتاب، برای تکمیل بحث یادشده و دفع برخی شبهات، ضروری است و ما نمیخواهیم آن مباحث را در اینجا تکرار کنیم.
منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد سوّم)